چارسو پرس: چایکوفسکی همواره یکی از محبوبترین آهنگسازهای تاریخ بوده است؛ یک ملودیسازِ کمنظیر که احساساتش را بیپرده عرضه میکند. حتی اگر او را بهخوبی نمیشناسید، احتمالاً بعضی از کارهای مشهورش همچون «کنسرتو پیانو شماره ۱»، «بالهی دریاچهی قو»، «بالهی زیبای خفته»، «بالهی قندق شکن»، «اوورتور ۱۸۱۲»، «کنسرتو ویولن» و «سمفونی شماره ۶» (پاتهتیک) را جستهگریخته شنیدهاید. ساختههای وی در فرهنگ عامه حضور پررنگی داشته است و در تبلیغات تلویزیونی و فیلمهای سینمایی بهوفور استفاده میشود. یک فیلم زندگینامهای – نه چندان مبتنی بر واقعیت – به نام «عشاق موسیقی» در سال ۱۹۷۰ دربارهاش ساخته شد و قصهی فیلم «قوی سیاه» (۲۰۱۰) ساختهی «دارن آرونوفسکی» با دریاچهی قوی وی رابطهی مستقیمی دارد اما ماندگاری این آهنگساز از کجا نشئت میگیرد؟
نابغهای که به استعدادهایش باور نداشت
چایکوفسکی سال ۱۸۴۰ در «وتکینسک» به دنیا آمد و فرزند دوم یک مهندس معدن از همسر دومش بود. او از همان سنین پایین به موسیقی علاقهمند شد و نواختن را از چهار سالگی آغاز کرد. با اینکه والدین از استعدادهایش در حوزهی موسیقی آگاه بودند اما او را در ۱۰ سالگی به مدرسهی حقوق واقع در «سن پترزبورگ» فرستادند تا در بزرگسالی کارمند دولت شود. دوری از مادر به او فشار روحی زیادی وارد کرد و این آسیبها چهار سال بعد با مرگ مادر به دلیل ابتلا به وبا، افزایش یافت.
چند سال بعد، در وزارت دادگستری روسیه مشغول به کار شد و همزمان در کلاسهای خصوصی آهنگسازی شرکت میکرد. تغییر بزرگ اما در سال ۱۸۶۲ با افتتاح «کنسرواتوار سن پترزبورگ» (قدیمیترین آکادمی موسیقی این کشور) رخ داد. وی بهسرعت در کلاسهای این آکادمی شرکت کرد و سال ۱۸۶۵ فارغالتحصیل شد. معلم موسیقی او، «آنتون روبینشتاین» (یکی از بزرگترین نوازندگان پیانوی روس قرن نوزدهم است) که تحتتأثیر استعدادهای چایکوفسکی جوان قرار گرفته بود، با ارسال نامهای به بردارش «نیکلای روبینشتاین» (بنیانگذار کنسرواتوار مسکو که آن هم بهتازگی تأسیس شده بود) از وی درخواست کرد تا به چایکوفسکی مسئولیتی بدهد و این مرد جوان بهعنوان استاد هارمونی، تدریس را در این آکادمی آغاز کرد (او تا سال ۱۸۷۸ تدریس را ادامه داد).
عصبی و زودرنج، چایکوفسکی به عدم اعتمادبهنفس دچار بود و نسبت به استعدادهای خود تردید داشت (او تا پایان عمرش با این معضل دستوپنجه نرم کرد). او تصنیف نخستین سمفونی مالیخولیاییاش به نام «رؤیاهای زمستانی» (سمفونی شماره ۱) را از سال ۱۸۶۶ آغاز کرد. او همیشه میگفت که در میان ساختههایش، این سمفونی، بیشترین اضطراب و اندوه را به او منتقل کرده است. اولین اپرای کامل وی، «ویوودا» (The Voyevoda)، سال ۱۸۷۹ در تالار نمایش «بولشوی» اجرا شد اما او از آن رضایت نداشت و موسیقیای که نوشته بود را نابود کرد و بعضی از بخشهای آن را در ساختههایش بعدیاش مورداستفاده قرار داد.
اینکه چایکوفسکی عضو فرهنگستان و استاد دانشگاه بود، باعث شد تا موسیقیدانهای روسی ملیگرا – که اکثرشان موسیقی را بهصورت خصوصی و با تلاشهای شخصی آموزش دیده بودند – نسبت به او دچار شکوتردید باشند. بهویژه «میلی بالاکیرف»، «الکساندر برودین» و «مودست موسورگسکی» که ساختار آکادمیک کنسرواتوارها را «غربی» و خیانت به موسیقی روسیه میدانستند اما حتی آنها هم چایکوفسکی را برای «سمفونی شماره ۲» (روسی کوچک) که ریشه در موسیقی فولکلور اوکراین داشت، تحسین میکردند. میلی بالاکیرف همچین چایکوفسکی را تشویق میکرد تا کارهای متنوعتری بسازد، او ساخت قطعهای برای «رومئو و ژولیت» را به چایکوفسکی پیشنهاد کرد که این آهنگساز تصنیف آن را از سال ۱۸۶۹ شروع کرد. او در سالهای بعدی، برای دیگر نمایشنامههای «ویلیام شکسپیر» همچون «طوفان» (۱۸۷۳) و «هملت» (۱۸۸۸) نیز قطعههایی ساخت.
چایکوفسکی کار ساخت «سمفونی شماره ۳» را در سال ۱۸۷۵ با الهام از موسیقی لهستان آغاز کرد. او در همین سال، «کنسرتو پیانو شماره ۱» را هم تکمیل کرد تا آن را به نیکلای روبینشتاین هدیه دهد اما پس از اجرا، با انتقادات شدید وی روبهرو شد. روبینشتاین به این کنسرتو تاخت و آن را «غیرقابل اجرا» دانست. چایکوفسکی که انتظار چنین واکنشهایی را نداشت و بینهایت محزون شده بود، قطعه را نزد آهنگساز آلمانی، «هانس فون بلو» فرستاد تا آن را در سفرش به بوستونِ آمریکا، اجرا کند.
تحلیلگران براین باورند که واکنشهای روبینشتاین باعث شد که چایکوفسکی شجاعت اجرای زندهی این کنسرتو را نداشته باشد و به همین دلیل از فون بلو خواست آن را در ایالاتمتحده اجرا کند تا اگر واکنشها منفی بود، چایکوفسکی در صحنه حاضر نباشد. ناگفته نماند که نیکلای روبینشتاین بعدها از حرفهایی که دربارهی کنسرتو پیانو زده بود، ابراز پشیمانی کرد. در سوی دیگر، از بالهی دریاچهی قو (که حالا یک شاهکار به حساب میآید) هم در اولین اجرا (۱۸۷۷) چندان استقبال نشد اما هنگامی که در سال ۱۸۹۵ (دو سال پس از مرگ چایکوفسکی) توسط طراح رقص مشهور فرانسوی، «ماریوس پتیپا» در تالار نمایش «مارینسکی» سن پترزبورگ روی صحنه رفت، به محبوبیت جهانی رسید.
تولستوی، فون مک، میلیوکووا، سرنوشت و سمفونی ششم
دوران فعالیت چایکوفسکی با شکوفایی ادبیات روسی قرن نوزدهم مصادف شد؛ نویسندگان برجستهای همچون «الکساندر پوشکین» و «میخائیل لرمانتف» این مسیر را در دههی ۲۰ و ۳۰ قرن نوزدهم آغاز کردند و دهههای ۶۰ و ۷۰ هم در تسخیر «فئودور داستایوفسکی» و «لئو تولستوی» بود. تولستوی پس از شنیدن قطعهی «آندانته کانتابیله» (Andante Cantabile) از نخستین کوارتت زهی چایکوفسکی، اشک ریخت. او در سفری به مسکو (۱۸۷۶) به مناسبت انتشار رمان «آنا کارنینا»، بیخبر به کنسرواتوار رفت و درخواست کرد تا با چایکوفسکی دیدار کند. آنها چند بار ملاقات کردند اما متأسفانه یادداشتی از گفتگوهای آنها وجود ندارد.
چایکوفسکی بعدها در یکی از مکاتبات شخصیاش نوشت که از تحسینهای تولستوی مرعوب شده اما در عین حال، به دلیل نوع نگاه متناقض این نویسنده نسبت به «لودویگ فان بتهوون»، اندکی سردرگم شده است. سردرگمی چایکوفسکی به این دلیل بود که تولستوی بسیاری از قطعههای بتهوون پس از ناشنوایی را دوست نداشت و آنها را «بیاحساس» میدانست؛ تولستوی از ساختههای «ریشارد واگنر» نیز متنفر بود. علاوهبر این، سال ۱۸۷۶ سرآغاز رابطهی چایکوفسکی با «نادیژدا فون مک» است؛ بیوهی ثروتمند روسی که علاقهی زیادی به هنر داشت. او همیشه چایکوفسکی را تحسین میکرد و حاضر شد برای ۱۳ سال از او حمایت کامل مالی کند تا دغدغهای نداشته باشد و تمرکز خود را روی خلق موسیقی بگذارد، با این شرط که آنها هرگز ملاقات نکنند.
چایکوفسکی سال ۱۸۷۷ تصمیم گرفت با «آنتونینا میلیوکووا» ازدواج کند، یکی از شاگردان سابق که برایش چند نامهی عاشقانه نوشته بود؛ این ازدواج او را با بحران تازهای روبهرو کرد. گرایشهای جنسی مختلف در روسیه ممنوع بود، اگرچه خانوادههای اشرافی، روشنفکران و هنرمندان مشکلی با آن نداشتند. در هر صورت، چایکوفسکی روابط شخصیاش را پنهان میکرد، اضطراب داشت و بهشدت میترسید که مردم از این حقیقت آگاه شوند و شهرت او از بین برود. ازدواج با آنتونینا میلیوکووا شاید با این هدف انجام شد که چایکوفسکی جلوی شایعات را بگیرد اما او روزهای فاجعهباری را تجربه کرد؛ آنها پس از ۹ هفته جدا شدند ولی طلاق نگرفتند. چایکوفسکی بهتدریج، گرایش و طبیعت خود را پذیرفت و با آن کنار آمد؛ او حتی در نامهای به برادرش (۱۸۷۸) در این رابطه صحبت کرد تا مشخص شود که مشکلی با تمایلات جنسیاش ندارد.
در دوران ازدواج، در حال تصنیف «سمفونی چهارم» و اپرای «یوگنی آنگین» (براساس رمانی از الکساندر پوشکین) بود که هر دو را در سال ۱۸۷۸ تکمیل کرد؛ یوگنی آنگین اپرای عمیق و حزنانگیزی است که واقعگرایی روانشناختی و دراماتورژیِ (نمایشپردازی) آن مورد تحسین قرار گرفت و بیشتر به کارهای تئاتری اقتباسی از «آنتون چخوف» نزدیک است تا اپراهای مرسوم. این سمفونیِ آمیخته با سرخوردگی و دلسردی، مقولهی «سرنوشت» را در کانون توجه قرار میدهد و ساختارهای موزون رایج که اغلب در قطعههای کلاسیک میشنوید را به چیزی رادیکال و شخصی تبدیل میکند.
با تشکر از حمایتهای مالی نادیژدا فون مک، چایکوفسکی تدریس را رها کرد. او زمستانها را به سفر در اروپا اختصاص میداد و در تابستان به روسیه بازمیگشت و در خانهای اجارهای زندگی میکرد. سال ۱۸۸۰، «کنسرتو پیانو شماره ۲» را تکمیل کرد که پرزرقوبرقتر از اولی بود (او در همین سال، دو «سِرِناد» هم ساخت). اوورتور ۱۸۱۲ – یکی دیگر از شاهکارهای او – دو سال بعد (۱۸۸۲)، به مناسبت هفتادمین سالگرد دفاع در برابر هجوم فرانسه به روسیه (توسط «ناپلئون بناپارت») اجرا شد و بینهایت موفق بود. چایکوفسکی سال ۱۸۸۱، دوست نزدیک و همکارش، نیکلای روبینشتاین را هم از دست داد که برایش شوکهکننده بود. او قطعهی فراموشنشدنی «سهسرایی پیانو» (Piano Trio) را برای روبینشتاین نوشت و «سمفونی منفردِ» او (باز هم یک شاهکار دیگر) با الهام از اشعار شاعر انگلیسی، «لرد بایرون» تصنیف گشت و سال ۱۸۸۶ اجرا شد.
مضمون «سرنوشت» در تصنیف «سمفونی پنجم» – که سال ۱۸۸۸ آن را تکمیل کرد – و اپرای تفکربرانگیز و مهمومِ «بیبی پیک» (۱۸۹۰) نیز پدیدار شد که دومی را مشابه یوگنی آنگین براساس قصهای از الکساندر پوشکین ساخته بود. در همین سال، بالهی زیبای خفته برای اولین بار اجرا شد و به موفقیتترین بالهی وی بدل گشت؛ همزمان، نادیژدا فون مک که به مرض سِل مبتلا شده بود، بهدلیل ترس از ورشکستگی و فقر، حمایتهای مالیاش را قطع کرد و دوستیاش با چایکوفسکی را به پایان رساند که این رویداد، استرس زیادی به این هنرمند وارد کرد. با این حال، محبوبیت جهانی او افزایش یافته بود و سال ۱۸۹۱، به ایالاتمتحده سفر کرد تا آثارش را در مراسم افتتاحیهی «تالار کارنِگی» (یکی از مشهورترین تالارهای کنسرت نیویورک) اجرا کند و سال ۱۸۹۳ از سوی دانشگاه «کمبریج» دکترای افتخاری دریافت کرد. ساختههای پایانیاش، اپرای «یولانتا» و بالهی فندق شکن اولین بار سال ۱۸۹۲ در سن پترزبورگ اجرا شدند.
آخرین اثر چایکوفسکی، «سمفونی شماره ۶» تنها ۹ روز پیش از مرگ وی تکمیل شد؛ او بهدلیل نوشیدن آب نجوشیده، به وبا مبتلا شد و از جهان رفت. این سمفونی، یک شرححال تراژیک است که نبوغ و تکامل یک آهنگساز بزرگ را نشان میدهد؛ این سمفونی آغاز پرهیاهویی دارد و با یک اختتامیهی آرامِ آغشته به ناامیدی به پایان میرسد. بعضی از تحلیلگران اعتقاد دارند که چایکوفسکی خودکشی کرد تا جلوی شایعات پیرامون گرایش جنسیاش را بگیرد اما این تئوریها تاکنون اثبات نشده است.
چرا موسیقی چایکوفسکی همچنان اهمیت دارد؟
چایکوفسکی پارامترهای موسیقی روسیه را تغییر و آن را به مسیر تازهای سوق داد. بدون او، شاید سمفونیهای «دمیتری شوستاکوویچ» و «سرگئی پروکفیف» هرگز به وجود نمیآمد یا کاملا متفاوت میشد. بالههای او در تاریخ موسیقی بینظیر است، او با این بالهها جهان را به تسخیر خود درآورد و به این ژانر – که در شرف محو شدن بود – نیروی تازهای بخشید تا مسیر برای هنرمندانی همچون پروکفیف، «الکساندر گلازونف»، «ایگور استراوینسکی» و «موریس راول» هموار شود. اگرچه اپراهای او خارج از روسیه، چندان اجرا نمیشود اما یوگنی آنگین و بیبی پیک را در کارگانِ همهی سالنهای اپرای جهان پیدا میکنید.
آهنگسازهای معدودی در تاریخ وجود داشتهاند که اکثر ساختههایش هر انسانی را مجذوب خود کند. موسیقی چایکوفسکی جادویی، جسورانه، پیروزمندانه و سوگناک است؛ بیگانه جلوه میکند، در عین حال آشنا و صمیمی است. چایکوفسکی همچون «یوهان سباستیان باخ» و لودویگ فان بتهوون موسیقی را متحول نکرد اما یک مخترع بود. او معجون غیرمنتظرهای از موسیقی روسی و غرب اروپا خلق کرد و به منبع الهام بزرگانی همچون «نیکلای ریمسکی-کورساکف»، «سرگئی راخمانینف» و صدها آهنگساز دیگر تبدیل شد.
همانطور که بالاتر اشاره شد، اهمیت بالههای چایکوفسکی را نباید نادیده گرفت. موسیقی باله تا پیش از این آهنگساز، از ظرافت ویژهای بهره نمیبرد و در مرکز توجه قرار نداشت اما چایکوفسکی قواعد بازی را تغییر داد و با موسیقیهای قدرتمند، باله را به چیزی فراتر از رقص تبدیل کرد. به همین منوال، اپراهای وی نیز حائز اهمیت هستند و اقتباسهای وفادارانه و در عین حال خلاقانهای به حساب میآیند. چیزی که او را متمایز میکند، چرخشهای ناگهانی است، قطعهها لحظهای روحنواز و احساسی هستند و ناگهان مملو از انرژی و رقص میشوند. کنسرتوهایش را باید تجلیگاه عشق بدانیم و چایکوفسکی بهواسطهی آنها، بازتاب کاملی از موسیقی آن دوران ارائه میدهد، از بخشهای آغازین اندوهناکِ کنسرتو پیانو تا بخشهای پایانی نامتعارف و جادویی «کنسرتو ویولن».
اما چیزی که موسیقی چایکوفسکی را اغلب با آن به یاد میآورید، رنج، اضطراب و تراژدی است. او سراسر زندگیاش در کشمکش بود، با خود، همدورهها، منتقدان و همهی کسانی که او را قضاوت میکردند اما این هنرمند تسلیم نشد و دردهایش را به موسیقی و به سمفونیهایی تبدیل کرد تا سلاحی در مواجهه با دشواریها باشد. مهارتهای مثالزدنی وی را در سمفونی پنجم میشنوید که یادآور آثار بتهوون است، او قطعه را با وحشتِ ناشی از رویارویی با سرنوشت آغاز میکند و آن را با تابش نور خورشید به پایان میرساند تا وعدهی پیروزی دهد. و اوج احساسات این موسیقیدان بزرگ را زمانهایی حس میکنید که هنرش با تراژدی آمیخته میشود؛ چایکوفسکی قلبش را در ساختههایش به جا گذاشت تا هنگام شنیدن آنها، قلب ما نیز به پرواز درآید.