این روزها سریالی که مخاطبان بسیاری را به خود جلب کرده، افعی تهران است. روایتی واقعی از آنچه در زیر پوست این پایتخت و سرزمین می‌گذرد، بدون اغراق و تحمیل اراده و خواسته نویسنده و کارگردان به اثر، کاری که در عین سادگی و نزدیکی به زندگی، پر زحمت است و سخت به دست می‌آید.

چارسو پرس:  این نکته جای توضیح دارد، در میان سریال‌هایی که دیده‌ایم چه ایرانی و چه غیر ایرانی، فارغ از انواع ژانر، دو سر چشمه اصلی وجود دارد، یکی آن که نویسنده و کارگردان به واقعیت، مدار، فضا و اتمسفر شخصیت‌هایی که کشف کرده‌اند وفادار می‌مانند و زندگی او و آدمیان درگیر با او را روایت می‌کنند و تا آنجا که امکان دارد مسیر قصه‌ها را دست کاری نمی‌کنند. دسته دوم آثاری هستند که نویسنده و کارگردان شخصیت‌هایی را خلق می‌کنند تا دیالوگ‌هایی که آنان می‌خواهند و مقصودی که دارند را بازگو کنند، اینجا نویسنده و کارگردان قراردادی با مخاطبان می‌گذارند تا بر اساس آن چارچوب، شخصیت‌های خلق شده را قضاوت کنند، او را بشناسند و با او سفر کنند.

دو نمونه بارز که می‌تواند شاهد مثال باشد، سریال بریکینگ بد (افسار گریخته - Breaking Bad ) و سریال گیم آف ترونز (بازی تاج و تخت – Game of Thrones ) است. بریکینگ بد تابع امر واقع و واقعیت است و شخصیت‌ها نمی‌توانند فردا صبح که از خواب بلند شدند مواد شیمیایی را جوری ترکیب کنند که از آن تخم اژدها بیرون بیاورند، همانطور که در بازی تاج و تخت با ما قرارداد می‌کنند که می‌شود شبی تا صبحی را نخوابید و در آتش سوخت و فردا مادر اژدها شد.

کشف و خلق شخصیت نزدیک به زندگی

افعی تهران از این منظر سریالی است که در دسته اول قرار می‌گیرد و تابع امر واقع است، در این اثر باید شخصیت‌ها را بر اساس عواطف و احساسات و باورهایی که عینی هستند و قابل لمس و فهم، ساخت. حتی اگر شخصیت اصلی، فیلمساز و منتقد سینما باشد که به لحاظ عددی و صنفی افراد کم و اقلیتی از جامعه هشتاد و پنج میلیونی ایران به این حرفه اشتغال دارند؛ اما باید برای جمعیت بالایی از این هشتاد و پنج میلیون نفر قابل شناسایی باشد. این شخصیت یعنی آرمان بیانی (پیمان معادی آن را بازی می‌کند) روابط و برخوردهایش، آداب حضور و بودنش خارج از زیسته هشتاد و پنج میلیون دیگر با تاریخ و فرهنگ و... مشخص نیست. شخصیت‌ها در واقعیت نقاط مشترک داشته و همپوشانی دارند، امکان‌ها و مسیرها و بدبختی‌ها و خوشبختی‌هایی تقریبا نزدیک به هم به لحاظ تاریخی و هویتی دارند. با این اوصاف شخصیت‌های افعی تهران باید آنچنان نمود داشته باشد که من ایرانی (حداقل طبقه متوسط) با او احساس مسیر زیسته مشترک داشته باشم، این اتفاق در این سریال می‌افتد، (فارغ از اینکه کار آدم‌های این سریال چیست) گره‌های مشترک بسیاری در زیست و زندگیشان وجود دارد که به من ایرانی طبقه متوسط نزدیک است. از این منظر پیمان معادی به عنوان نویسنده و سامان مقدم در مقام کارگردان مسیر را در فیلمنامه و ساخت سریال درست رفته‌اند؛ چرا که مخاطبان در بسیاری از لحظات عین به عین با زندگی شخصیت‌ها همزاد پنداری می‌کنند. اگرچه شاید بعضی افتراق‌ها هم وجود داشته باشد که عده‌ای از طبقه متوسط درک عینی از روابط آدم‌ها نداشته باشند، ولی آن را در تمام سال‌های زندگی خود در اطرافیان یا در رسانه‌ها دیده‌اند و این نقطه تعلیق از سویی و جذابیت از سویی دیگر است. خلاصه کم نیستند کسانی که حداقل در دوره جوانی تلاش کرده‌اند سری هم به کلاس‌های هنری بزنند.


زندگی این منتقد سینما که در افتضاح‌ترین روزهایش به سر می‌برد، چیز دور دستی نیست چرا که همه آنان که می‌خواهند کارآفرین باشند، همچون آرمان بیانی که می‌خواهد فیلمش را بعد از ۳۰ سال بسازد، شکست خورده‌اند و موانع فردی و اجتماعی و اداری بسیاری را تجربه کرده‌اند، مسیر سختی که زندگی روبروی همه ما گذاشته است.




همانطور که قبلا هم گفتم سخت‌ترین قسمت این نوع سریال نزدیک بودن به واقعیت و نوشتن عین زندگی است، شخصیت‌ها نمی‌توانند کاری خلاف آمد آنچه زندگی است را انجام دهند، چرا که مخاطب واکنش منفی نشان داده و سریال را پس می‌زند. روابط علی معلولی اثر نمی‌تواند خارج از قصه زندگی باشد.

معرفی شخصیت‌ها با پیچیدگی و راهکار پیمان معادی

معرفی شخصیت در این آثار پیچیدگی فراوانی دارد، از سویی باید قواعد زندگی را رعایت کند و از سویی دیگر نمی‌تواند خیلی طولانی روایت شود، ترفندی که معادی به عنوان نویسنده آن را با راه حلی نزدیک به واقعیت حل کرده استفاده از عنصر روانشناس است، روانشناسی که برای شخصیت اصلی داستان جذاب و به دنبال راهی و ارتباطی عاطفی با او است و از طرفی خانم روانشناس به دلایلی حرفه‌ای امتناع می‌کند و در دل پرداخت شخصیت، کشش و تعلیق هم برای مخاطب می‌سازد. درست بزنگاهی که ما مخاطبان به این ترفند پی می‌بریم و به روانشناس شک می‌کنیم که چرا باید شخصیت اصلی ساعت‌ها اینجا بیاید و ما مخاطبان گذشته و روابط او را در این اتاق ببینیم، (آن هم در بسیاری از مواقع بدون تصویر بیرونی و وابسته به تخیل خودمان همچون روایت مرگ مادر آرمان بیانی که فقط تعریف می شود و تصویری مابه ازا و عینی ندارد و هر مخاطبی می تواند آن مرگ تراژیک را که با شیرینی خامه‎ای تقسیم شده بین کودکان، در ذهن بسازد و ببیند. نویسنده و کارگردان تعمدا نخواسته‌اند با ساختن این صحنه این حظ بصری که هر مخاطب برای خودش ساخته را با یک تصویر محدود کرده و از بین ببرند)بیانی برای روانشناس قاطی کرده که تو کمکی به من نمی‌کنی و حال من از وقتی آمده ام بدتر شده است و روانشناس دلایل خودش را بیان می‌کند و قصه ادامه می‌یابد.




واقعیت‌گویی بدون سیاه‌نمایی

نکته دیگری که در لابه لای سکانس‌های سریال کاشته شده و بدون القا سیاه نمایی روایت می‌شود، معظلات اجتماعی جامعه‌ای است که همه ما در آن زندگی می‌کنیم. از بحران عدم ارتباط بین نسلی که بین آرمان، پدرش و پسرش نمایان است تا خرید دارو در ناصر خسرو از فروشگاهی که لوازم صوتی می‌فروشد. از بحران طلاق تا دروغ گویی و فسادی که تقریبا در یک رودربایستی جمعی، همه به آن تن می‌دهند و زیر حباب قلابی خوبی‌ها، قایمش کرده و رویش خاک می‌ریزند. نمونه اش بسیار است از منتقد سینمایی (که از سر اتفاق بازیگرش نیما حسنی نسب واقعا هم منتقد سینما است.) که چند چهره دارد و برنامه تصویری تولید می‌کند، تا مدیران دولتی که هر کدام سازی به دست دارند و هنرمند و فیلمساز باید هر روز با کوک آنان برقصد.




کودکی همه ما که گم شد

مسئله اصلی که جان مایه سریال است، قتل های سریالی زنی است که کودک آزاران را می کشد. اصلا اسم سریال هم از همین شخصیت می آید که خیلی ساده می گوید، به مقتولین زهر می دهد و مردنشان را تماشا می کند. مقتولینی که کودک آزار هستند. زیر آن همه هیاهو که منتقد سینما می‌خواهد فیلم بسازد و لحظه های کمدی که از دل زندگی بیرون می‌زند از جمله آن شبی که مادر فیلمنامه نویس سریال فوت کرده و امین حیایی می آید و پارادوکس مرگ و زندگی لحظات خنده داری را خلق می‌کند؛ اما آنچه به گمان هدف نویسنده است تا روایتش کند، کودکی و کودکانی است که در این جامعه پرهیاهو زندگی‌شان تباه شده و می شود، چه خود آرمان که کودکیِ تقریبا افتضاحی داشته است تا امروز که نمی‌تواند مراقب پسرش بابک باشد. کودکانی که ما اسمی از آنها نداریم اما مورد آزار قرار گرفته‌اند. این حذف کودکی و قربانی بودن کودکان، گره اصلی و تاکید معادی و مقدم است. کودکی‌ای که به مفهوم مطلق آن، حذفش باعث آسیب و بیماری و ترومای جامعه شهری شده است. جایی که مادران نیستند و پدران حذف شده‌اند و فرزندان حتی اگر ۵۰ سالشان هم باشد بی‌پناه هستند و نمی‌توانند پناه دیگری باشند، حتی اگر آن دیگری فرزند خودشان باشد.




درباره کارگردانی مقدم همین که او ردپای کارگردان را با نماهای عجیب حذف کرده تا قصه با مخاطب یکی شود، کار جسورانه ای است. او همیشه شهر را از بالا به ما نشان می‌دهد تا در یکی از خانه‌ها و ماشین‌های این شهر خودمان را ببینیم که چقدر با این شخصیت‌ها نزدیک یا درگیر هستیم.



منبع: خبرآنلاین
نویسنده: حسین قره