برادر من! وقتی در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که حقیقت اندیشه مولوی هرگز اجازه اکران نخواهد داشت، چرا باید آن را ساخت؟ آن هم وقتی تفکر مولانا، اوج گرفتن انسان در آسمان است و دغدغه امروز بعضی مسئولان ما، تار موی زنان!
چارسو پرس: یاسر نوروزی در جامعه سینما نوشت: «فتنه و آشوب و خونریزی مجوی / بیش از این از شمس تبریزی مگوی!» (مثنوی) یعنی سخن از شمس، فتنه‌انگیز است و خونریز و جنون‌آمیز. اصلاً این چه نوع انسانی‌ست که می‌گوید: «خدا خود مرا تنها آفرید»؟ (مقالات شمس) و چگونه بر پیامبر خویش، بر مولوی، وحی می‌کند؟ «من نهانی ز جبرئیل امین / جبرئیلی دگر نهان دارم». (دیوان شمس) گاهی حتی فراتر، راوی دیگر مولوی نیست بلکه خداوند از زبان او به سخن درآمده، حرف‌هایی می‌زند که نه به حضرت آدم گفته، نه ابراهیم، نه مسیح! (ابیاتش را در پی‌نوشت آورده‌ام)

بعد شما با چنین هِیمَنه، با چنین هیبت، با چنین واژگان سحرآمیز که تمام جهان را به سحر کشیده، می‌روید به تماشای «مست عشق». چه می‌بینید؟ فیلمی که مولوی در آن مجری برنامه «زلال احکام» است و شمس به دنبال ازدواج و خنچه عقد! دراویشی مسئول‌پسند و بی‌خطر از هر دو تراشیده‌اند مبادا به کسی بربخورد! خب برادر من! وقتی در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که حقیقت اندیشه مولوی هرگز اجازه اکران نخواهد داشت، چرا باید آن را ساخت؟ آن هم وقتی تفکر مولانا، اوج گرفتن انسان در آسمان است و دغدغه امروز بعضی مسئولان ما، تار موی زنان!

برای همین در این فیلم، مولوی را تبدیل کرده‌اند به امام جماعت مسجد آنتالیا و شمس تبریزی را رئیس اصلاح‌طلب هیأت امنا! به جای جلال‌الدین محمد بلخی، یک حاج‌آقا جلال فتحی ساخته‌اند درگیر مشکلات خانوادگی! فیلم‌نامه‌ای پنیری که وسط سِروِ خامه انگار در یکی از هتل‌های استامبول نوشته شده؛ همراه با مشتی خزعبل و جعل تاریخ. نه! این برداشت آزاد نیست برادر من! به این می‌گویند برداشت گشاد و جای باز شست جوراب!

البته شهاب حسینی و پارسا پیروزفر در مقاطعی بازی‌های دلنشینی دارند اما با این فیلم‌نامه سریال ترکی، مگر چه می‌شود کرد؟! یک کلاژ آشفته از زندگی مولوی با انواع رفت و برگشت‌های زمانی؛ طوری‌که حتی خود مولوی را هم اگر بنشانید پای فیلم، گم می‌کند کجا کجاست!

خط فرضی روایت، سست و متزلزل، فلاش‌بک‌ها مبتذل، فیلمی به‌شدت از معنا تهی، یک ملودارم لوس بی‌معنی به کارگردانی حسن فتحی. اصلاً اگر خواستید با ایده «شهرزاد ۲» آشنا شوید، حتما بروید تماشای «مست عشق»! این است شاعری که خواندن اشعارش، هر خواننده‌ای را به رقص واداشت؟ «هر کس که خواهد روز و شب، عیش و تمنا و طرب / من قندها را لذتم، بادام‌ها را روغنم» این بود متفکری که جهان را به حیرت واداشت؟ «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم، پخته شدم، سوختم» (دیوان شمس) (به نقل از صفحه شخصی نویسنده)

پی‌نوشت:

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تـا کـه بی ایـن هر سه با تـو دَم زنم

آن دمی کز آدمش کردم نهان / با تو گویم ای تو اسرار جهان
آن دمی را که نگفتم با خلیل /وآن غمی را که نداند جبرییل
آن دمی کز وی مسیحا دم نزد/ حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد