پس از گذشت مدت اندکی از آغاز جنبش ۱۴۰۱ همانطور که انتظار میرفت، تعدادی فیلم، بدون مجوزهای رسمی و حتی پوشش اجباری ساخته شدند و شماری از آنها به جشنوارههای جهانی راه یافتند. ممیزان سازمان سینمایی تلاش کردند با تهدید و ارعاب هنرمندان، آنها را از کار کردن با اینگونه فیلمها منع کنند اما فشارها کمترین نتیجه را داشت. قدرتِ شجاعت در برخی آدمها بزرگتر از هر تهدیدی است.
چارسو پرس: کیوان کثیریان در تجربه نوشت: سینمای ایران این روزها در یک وضعیت تاریخی بهسر میبرد. پس از جنبش مهسا در سال ۱۴۰۱، به تبعیت از شرایط و تحولات اجتماعی، مقتضیات فعالیت فرهنگی و هنری تا حد زیادی دستخوش تغییر شد.
بسیاری از فیلمسازان بر سر دوراهی انتخاب قرار گرفتند؛ ادامهی روال عادی پیشین، تن دادن به نمایش مجعول واقعیت و مراعات ضوابط بیمنطقِ سانسور و مجوز یا رهیدن از چارچوبهای همیشگی حاکمیت در عرصه سینما، تلاش برای بازنمایی صادقانهی واقعیتهای جاری، برقراری نسبت مستقیم با زمانه و همراهی با موجی که با جنبش ۱۴۰۱ در سراسر ایران برخاسته بود.
به عبارتی پس از شهریور ۱۴۰۱، فعالیت خلاقانه هنری بدون اتصال با زمانه و شرایط تازه تحول خواهانهای که این سرزمین با آن مواجه است، بیمعنا مینمود.
در تاریخ هنر این سرزمین و در رخدادهای مهم اجتماعی و سیاسی و جنبشهای مدنی، بارها مردم از اهل هنر پیش افتادند و آنها را به دنبال خود کشاندند. مقطع فعلی یکی از همان دقایق است و خوشبختانه
پس از تحولات سال ۱۴۰۱ بخشی از هنرمندان تلاش کردند جزئی از مردم باشند ولو اینکه هزینههای سنگینی متحمل شوند که شدند.
بخشی از هنرمندان سینما -و البته تئاتر و موسیقی و ادبیات و سایر هنرها- که برای خود مسئولیتی فراتر از کار صرفا حرفهای قائل بودند هریک به روش خود، با مردم همراه شدند و از چارچوب دیکته شدهی رسمی خارج شدند. جمعی از بازیگران و سینماگران به قیمت محرومیت از کار رسمی، حجاب از سر برداشتند، عدهای کارشان به بازداشت و زندان کشید و بسیاری با احضار و بازجویی مواجه شدند. پس از آن تعدادی از کارگردانان تلاش کردند دیگر به نمایش دروغ و سیطرهی سانسور تن ندهند و با جنبش “خود بودن” همراه شوند. قصههایشان راوی راستینی باشد از آنچه در خانهها و خیابانها میگذرد و از جعل زندگی روزمره مردم پرهیز کنند. یا فیلم نسازند و یا اگر میسازند خارج از چارچوبهای نظارتی حاکمیت و فارغ از فرمولهای دیکته شدهی همیشگی کار کنند.
همراهیِ بخش زیادی از هنرمندان و اهالی سینما با جنبش اعتراضی مردم، منجر به این شد که روشن شدنِ نسبت آدمها با مردم و با حاکمیت لااقل در بخش فرهنگ و سینما، اجنتاب ناپذیر به نظر برسد. حالا دیگر هرکس باید تکلیف خود را معلوم و سَمتاش را مشخص کند. دوطرفه بازی کردن و عافیتطلبی، دیگر جواب نمیدهد. آنها که سمتِ مردم را رها کردند یا یکی به نعل و یکی به مبخ زدند، لاجرم و بلافاصله بازخوردهای منفیِ همان مردم را دریافت کردند و میکنند.
پس از گذشت مدت اندکی از آغاز جنبش ۱۴۰۱ همانطور که انتظار میرفت، تعدادی فیلم، بدون مجوزهای رسمی و حتی پوشش اجباری ساخته شدند و شماری از آنها به جشنوارههای جهانی راه یافتند. ممیزان سازمان سینمایی تلاش کردند با تهدید و ارعاب هنرمندان، آنها را از کار کردن با اینگونه فیلمها منع کنند اما فشارها کمترین نتیجه را داشت. قدرتِ شجاعت در برخی آدمها بزرگتر از هر تهدیدی است.
از آن لحظه تاریخی تا هنوز فیلمسازان درحال تعریف فرمولهای جدید تولید و عرضه هستند، به تدریج راههای رهایی از قوانین ناکارآمد و تحمیلی را بازمییابند و امکانها و فوت و فنهای تازهای را تمرین میکنند.
پیشرفت تکنولوژی هم این امکان را فراهم میکند که فیلمها با یک لینک ساده در هر جشنوارهای در هرجای دنیا حاضر شوند و کسی هم جلودارشان نباشد.
مشکلات و امتناعاتی که از سوی حاکمیت برای تولید برخی فیلمها پیش آمد و دردسرهایی که گریبان برخی فیلمسازان را گرفت، لطماتی بر پیکر سینمای تازه، وارد کرد اما نتوانست و نمیتواند جلوی موج تولید سینمای مستقل را بگیرد؛ موجی که در آیندهی نزدیک، خود را بیشتر نمایان خواهد کرد.
در این میانه فیلم “کیک محبوب من” معادلات را بیش از پیش تغییر داد و به سرعت گرفتن این جریان کمک کرد.
حضور فیلمی که در آن بازیگران با حجاب اختیاری بازی کردند در بخش مسابقه جشنواره برلین، آنهم با تهیه کنندگی یکی از سرشناسترین تهیه کنندگان رسمی کشور و رییس اتحادیه تهیه کنندگان، معانی مستقیم و غیرمستقیم بسیار داشت. گرچه کارگردانان این فیلم از سفر به برلین منع شدند ولی این مساله از بزرگی اتفاقی که رخ داده بود نکاست.
سینمای مستقل ایران که معمولا با فاکتورهای استقلال اقتصادی، هزینهی پایین و اکرانهای کوچک و کماثر تعریف میشد به یکباره خود را در مسیری تازه یافتهاست.
از سوی دیگر مدیریت دولتی سینما هم تحت کارگزاری نهادهای حاکمیتی چون سازمان اوج و حوزههنری و بنیاد فارابی و چند جای دیگر، با پولپاشی، تلاش کرده فیلمهای سفارشیِ پرهزینه تولید کند که که همگی کممخاطب و کمفروش از آب درآمدند.
تاکتیک دیگر بخش دولتی این است که با حمایت خاص از فیلمهای سرگرم کنندهی سطحی و بقول خودشان کمدی، سالنهای سینما را از ورشکستگی نجات دهد، چرا که پس از جنبش مهسا عملا سالنهای سینما خالی ماند و رغبت مردم به سینمارفتن بهشدت کاهش یافت.
بخش زیادی از مردم آگاه شدهاند که یک سینمای وابسته و غیرمستقل هرگز نخواهد توانست دغدغهها و دردها و غمها و خشمها و یاسها و شادیها و کابوسها و خاطرات جمعی و آرزوهای آنان را به پردهی سینما بکشاند. سینمای رسمی ایران با این وضعیت هرگز نخواهد توانست داستانهایی از ماجراهای دراماتیک ماهها و سالهای اخیر بسازد، هرگز اجازه ندارد از هواپیمای اوکراینی چیزی بر پرده بیاورد، قصهی خیابانها و قهرمانان وقایع اخیر را بسازد، هرگز نمیتواند و نمیخواهد از مسمومیت دانشآموزان چیزی بگوید، از دزدیهای نجومی و از ماجراهای واکسن و کرونا حرفی بزند و…
پس با این شرایط، مدیریت سینما بیش از همیشه با بخش بازاری و سطحی سینما رواداری کرد. سعی کرد زمینه را برای بالا بردن کمیت این نوع از سینما فراهم کند تا برای تهیه کنندگان و فیلمسازان، راهی جز ساخت فیلم کمدی و بازاری باقی نمانَد و هیچ نوع فیلمی جز فیلمهای کمدی نتواند پولش را برگرداند.
پس همچون همیشه کمترین میزان سانسور را بر آنان اعمال کرد، تبلیغات ماهوارهای را برایشان مجاز کرد و در اکران هم بهشدت حمایتشان کرد تا به هر قیمتی به سالنهای خالی رونق بدهد. بعد هم فروش چند فیلم پرمخاطب را به رخ افکار عمومی بکشد، دائم از شکستن رکوردها بگوید و پشت این اعداد و ارقام پنهان شود. البته آنچه مثل همیشه در این میان نادیده گرفته شد سینمای جدی و منتقد اجتماعی بود، سینمایی برجسته و متفاوت که جهان، ما را با آن میشناخت.
اما واقعیت تلخ و بزرگتر این است؛ جمهوری اسلامی، سالهاست که دیگر سینمای جدی و متصل به تفکر را نمیخواهد و این موضوع، بارها اثبات شده است. به بیان روشنتر؛ سینما را با شرایط مطلوب خودش میخواهد. سینمایی میخواهد که مستقیما و مشخصا ایدئولوژی و نگاه رسمی را منتقل کند یا لااقل به نگاه رسمی خدشهای وارد نکند. بارها ثابت کرده که سینمای منتقد و واقعگرا نمیخواهد، سینمایی که آسیبهای اجتماعی و فسادها و کاستیها را نمایش دهد نمیخواهد، دوست ندارد سیاهیهای موجود که دستپخت مسئولان کشور است بر پرده سینما بنشیند، پس مسلما از هیچ تحدید و کارشکنی و مانعتراشی بر سرِ راهِ سینمای مستقل فروگذار نمیکند.
یکی دیگر از راهکارهای مدیریت سینما برای حذف سینمای مستقل، بالا بردن سرسامآور هزینههای تولید است به قسمی که دیگر جز چند نهاد حاکمیتی و دولتی و تهیه کنندگان صوریِ وابسته کسی قادر به تامین بودجهی ساخت فیلم نباشد. به دیگر سخن، دولت تلاش میکند پای بخش خصوصی واقعی و تهیهکنندگان مستقل را از سینما قطع کنند. گرچه این اتفاق، سختیهای فراوان برای سینماگران درپی دارد و خواهد داشت و بسیاری را حذف خواهد کرد ولی طبعا این تلاش نیز تا حدود زیادی ناکام مانده و خواهد ماند و سینماگران اصیل و مستقل راه تولید را به هر زحمت و مشقتی برای خود باز نگاه خواهند داشت.
خوشبختانه به دلایل دیگری هم این سناریوی دولت، هرگز تحقق عملی پیدا نمیکند، یکی از این دلایل این است که دست جناحِ حاکم بر سینما از نیروهای کاربلد و خلاق و صاحب ایده و تفکر به شدت خالی است و معمولا خروجیِ کارِ نیروهای تازه واردی که اتوبوسی وارد سینما میکنند هم ضعیف و غیرقابل دفاع از آب درمیآید و پول و انرژی است که هدر میرود.
طبیعتا سازوکارهای مجوز و سانسور و همچنین تصمیمات و فرمولهای معطوف به گیشهی سیستم اکران، نه اجازه نمایش عمومی به فیلمهای بیمجوز میدهد و نه برای سینمای غیرکمدی و فیلمهای با زمینهی نقد اجتماعی مجالی باقی میگذارد. پس سینمای مستقل برای عرضه، روزنههایی دیگر یافتهاست. حضور در جشنوارههای بینالمللی و اکران خارج از ایران گرچه مسیری دشوار برای یک فیلم کم هزینه و بدون پشتوانه مالی به حساب میآید ولی آلترناتیو مهمیاست برای بقا و تداوم سینمای مستقل.
سینمای مستقل ایران که طی سالها غالبا فرصت کمی برای نفس کشیدن داشت و بخش خصوصی را هم به زحمت میتوانست برای سرمایهگذاری قانع کند، هنوز زندهست. دارد راههای کاهش حداکثریِ هزینهها را تجربه میکند و به تدریج آدمهای خودش را پیدا میکند؛ کارگردانانش را، تهیه کنندگان و بازیگرانش را، عواملش را و سرمایهگذارانش را.
سینمایی که همواره و تا حدود بسیاری بهاجبار به قواعد و قوانین بیمنطق و تحمیلی نظارتی و سیستم سانسور تن داده، بههر ترتیب چشمش به دست دولت بوده و سایهی کنترلگریِ تئوریزهی حاکمیت، لحظهای از سرش کنار نرفتهبود، حالا کم کم دارد تمرین میکند تا با ساختن سازوکارهای مخصوص به خود، از چنبرهی این محدودیتها خلاص شود.
بهجز مواردی بسیار معدود، دیگر اثری از سینمای متفکر، انسانی و خلاق ایران روی پرده سینماها به چشم نمیخورد. مدیریت ناکارآمد دولتی، سینمای اندیشهورز و طراز اول ایران را که زمانی در جهان برای خود شخصیتی کسب کرده بود، به سینمایی بسیار معمولی و نخواستنی بدل کرد.
سینمای ایران اما حالا میخواهد خود را احیا کند و نسبتش را با مردم و واقعیتهای زمانهاش بازتعریف کند. گو اینکه سینمای ایران به پشتوانه سینماگران مستقل، در یکسال و نیم گذشته قدمهای مهمی برداشته است.
در این برهه از تاریخ که فرهنگ و سینمای ایران، در دوراهی انتخاب یک مسیر آلترناتیو یا تن دادن به نظم موجود ایستادهاست، سینماگران و هنرمندان، برای بقا و ادامهی حیات مسئولانه، به تبعییت از قاطبهی مردم، چارهای جز «خروج» از چارچوبهای مرسوم و تحمیلیِ حاکم ندارند؛ یک خروج تاریخی و رهایی بخش.
نویسنده: کیوان کثیریان
بسیاری از فیلمسازان بر سر دوراهی انتخاب قرار گرفتند؛ ادامهی روال عادی پیشین، تن دادن به نمایش مجعول واقعیت و مراعات ضوابط بیمنطقِ سانسور و مجوز یا رهیدن از چارچوبهای همیشگی حاکمیت در عرصه سینما، تلاش برای بازنمایی صادقانهی واقعیتهای جاری، برقراری نسبت مستقیم با زمانه و همراهی با موجی که با جنبش ۱۴۰۱ در سراسر ایران برخاسته بود.
به عبارتی پس از شهریور ۱۴۰۱، فعالیت خلاقانه هنری بدون اتصال با زمانه و شرایط تازه تحول خواهانهای که این سرزمین با آن مواجه است، بیمعنا مینمود.
در تاریخ هنر این سرزمین و در رخدادهای مهم اجتماعی و سیاسی و جنبشهای مدنی، بارها مردم از اهل هنر پیش افتادند و آنها را به دنبال خود کشاندند. مقطع فعلی یکی از همان دقایق است و خوشبختانه
پس از تحولات سال ۱۴۰۱ بخشی از هنرمندان تلاش کردند جزئی از مردم باشند ولو اینکه هزینههای سنگینی متحمل شوند که شدند.
بخشی از هنرمندان سینما -و البته تئاتر و موسیقی و ادبیات و سایر هنرها- که برای خود مسئولیتی فراتر از کار صرفا حرفهای قائل بودند هریک به روش خود، با مردم همراه شدند و از چارچوب دیکته شدهی رسمی خارج شدند. جمعی از بازیگران و سینماگران به قیمت محرومیت از کار رسمی، حجاب از سر برداشتند، عدهای کارشان به بازداشت و زندان کشید و بسیاری با احضار و بازجویی مواجه شدند. پس از آن تعدادی از کارگردانان تلاش کردند دیگر به نمایش دروغ و سیطرهی سانسور تن ندهند و با جنبش “خود بودن” همراه شوند. قصههایشان راوی راستینی باشد از آنچه در خانهها و خیابانها میگذرد و از جعل زندگی روزمره مردم پرهیز کنند. یا فیلم نسازند و یا اگر میسازند خارج از چارچوبهای نظارتی حاکمیت و فارغ از فرمولهای دیکته شدهی همیشگی کار کنند.
همراهیِ بخش زیادی از هنرمندان و اهالی سینما با جنبش اعتراضی مردم، منجر به این شد که روشن شدنِ نسبت آدمها با مردم و با حاکمیت لااقل در بخش فرهنگ و سینما، اجنتاب ناپذیر به نظر برسد. حالا دیگر هرکس باید تکلیف خود را معلوم و سَمتاش را مشخص کند. دوطرفه بازی کردن و عافیتطلبی، دیگر جواب نمیدهد. آنها که سمتِ مردم را رها کردند یا یکی به نعل و یکی به مبخ زدند، لاجرم و بلافاصله بازخوردهای منفیِ همان مردم را دریافت کردند و میکنند.
پس از گذشت مدت اندکی از آغاز جنبش ۱۴۰۱ همانطور که انتظار میرفت، تعدادی فیلم، بدون مجوزهای رسمی و حتی پوشش اجباری ساخته شدند و شماری از آنها به جشنوارههای جهانی راه یافتند. ممیزان سازمان سینمایی تلاش کردند با تهدید و ارعاب هنرمندان، آنها را از کار کردن با اینگونه فیلمها منع کنند اما فشارها کمترین نتیجه را داشت. قدرتِ شجاعت در برخی آدمها بزرگتر از هر تهدیدی است.
از آن لحظه تاریخی تا هنوز فیلمسازان درحال تعریف فرمولهای جدید تولید و عرضه هستند، به تدریج راههای رهایی از قوانین ناکارآمد و تحمیلی را بازمییابند و امکانها و فوت و فنهای تازهای را تمرین میکنند.
پیشرفت تکنولوژی هم این امکان را فراهم میکند که فیلمها با یک لینک ساده در هر جشنوارهای در هرجای دنیا حاضر شوند و کسی هم جلودارشان نباشد.
مشکلات و امتناعاتی که از سوی حاکمیت برای تولید برخی فیلمها پیش آمد و دردسرهایی که گریبان برخی فیلمسازان را گرفت، لطماتی بر پیکر سینمای تازه، وارد کرد اما نتوانست و نمیتواند جلوی موج تولید سینمای مستقل را بگیرد؛ موجی که در آیندهی نزدیک، خود را بیشتر نمایان خواهد کرد.
در این میانه فیلم “کیک محبوب من” معادلات را بیش از پیش تغییر داد و به سرعت گرفتن این جریان کمک کرد.
حضور فیلمی که در آن بازیگران با حجاب اختیاری بازی کردند در بخش مسابقه جشنواره برلین، آنهم با تهیه کنندگی یکی از سرشناسترین تهیه کنندگان رسمی کشور و رییس اتحادیه تهیه کنندگان، معانی مستقیم و غیرمستقیم بسیار داشت. گرچه کارگردانان این فیلم از سفر به برلین منع شدند ولی این مساله از بزرگی اتفاقی که رخ داده بود نکاست.
سینمای مستقل ایران که معمولا با فاکتورهای استقلال اقتصادی، هزینهی پایین و اکرانهای کوچک و کماثر تعریف میشد به یکباره خود را در مسیری تازه یافتهاست.
از سوی دیگر مدیریت دولتی سینما هم تحت کارگزاری نهادهای حاکمیتی چون سازمان اوج و حوزههنری و بنیاد فارابی و چند جای دیگر، با پولپاشی، تلاش کرده فیلمهای سفارشیِ پرهزینه تولید کند که که همگی کممخاطب و کمفروش از آب درآمدند.
تاکتیک دیگر بخش دولتی این است که با حمایت خاص از فیلمهای سرگرم کنندهی سطحی و بقول خودشان کمدی، سالنهای سینما را از ورشکستگی نجات دهد، چرا که پس از جنبش مهسا عملا سالنهای سینما خالی ماند و رغبت مردم به سینمارفتن بهشدت کاهش یافت.
بخش زیادی از مردم آگاه شدهاند که یک سینمای وابسته و غیرمستقل هرگز نخواهد توانست دغدغهها و دردها و غمها و خشمها و یاسها و شادیها و کابوسها و خاطرات جمعی و آرزوهای آنان را به پردهی سینما بکشاند. سینمای رسمی ایران با این وضعیت هرگز نخواهد توانست داستانهایی از ماجراهای دراماتیک ماهها و سالهای اخیر بسازد، هرگز اجازه ندارد از هواپیمای اوکراینی چیزی بر پرده بیاورد، قصهی خیابانها و قهرمانان وقایع اخیر را بسازد، هرگز نمیتواند و نمیخواهد از مسمومیت دانشآموزان چیزی بگوید، از دزدیهای نجومی و از ماجراهای واکسن و کرونا حرفی بزند و…
پس با این شرایط، مدیریت سینما بیش از همیشه با بخش بازاری و سطحی سینما رواداری کرد. سعی کرد زمینه را برای بالا بردن کمیت این نوع از سینما فراهم کند تا برای تهیه کنندگان و فیلمسازان، راهی جز ساخت فیلم کمدی و بازاری باقی نمانَد و هیچ نوع فیلمی جز فیلمهای کمدی نتواند پولش را برگرداند.
پس همچون همیشه کمترین میزان سانسور را بر آنان اعمال کرد، تبلیغات ماهوارهای را برایشان مجاز کرد و در اکران هم بهشدت حمایتشان کرد تا به هر قیمتی به سالنهای خالی رونق بدهد. بعد هم فروش چند فیلم پرمخاطب را به رخ افکار عمومی بکشد، دائم از شکستن رکوردها بگوید و پشت این اعداد و ارقام پنهان شود. البته آنچه مثل همیشه در این میان نادیده گرفته شد سینمای جدی و منتقد اجتماعی بود، سینمایی برجسته و متفاوت که جهان، ما را با آن میشناخت.
اما واقعیت تلخ و بزرگتر این است؛ جمهوری اسلامی، سالهاست که دیگر سینمای جدی و متصل به تفکر را نمیخواهد و این موضوع، بارها اثبات شده است. به بیان روشنتر؛ سینما را با شرایط مطلوب خودش میخواهد. سینمایی میخواهد که مستقیما و مشخصا ایدئولوژی و نگاه رسمی را منتقل کند یا لااقل به نگاه رسمی خدشهای وارد نکند. بارها ثابت کرده که سینمای منتقد و واقعگرا نمیخواهد، سینمایی که آسیبهای اجتماعی و فسادها و کاستیها را نمایش دهد نمیخواهد، دوست ندارد سیاهیهای موجود که دستپخت مسئولان کشور است بر پرده سینما بنشیند، پس مسلما از هیچ تحدید و کارشکنی و مانعتراشی بر سرِ راهِ سینمای مستقل فروگذار نمیکند.
یکی دیگر از راهکارهای مدیریت سینما برای حذف سینمای مستقل، بالا بردن سرسامآور هزینههای تولید است به قسمی که دیگر جز چند نهاد حاکمیتی و دولتی و تهیه کنندگان صوریِ وابسته کسی قادر به تامین بودجهی ساخت فیلم نباشد. به دیگر سخن، دولت تلاش میکند پای بخش خصوصی واقعی و تهیهکنندگان مستقل را از سینما قطع کنند. گرچه این اتفاق، سختیهای فراوان برای سینماگران درپی دارد و خواهد داشت و بسیاری را حذف خواهد کرد ولی طبعا این تلاش نیز تا حدود زیادی ناکام مانده و خواهد ماند و سینماگران اصیل و مستقل راه تولید را به هر زحمت و مشقتی برای خود باز نگاه خواهند داشت.
خوشبختانه به دلایل دیگری هم این سناریوی دولت، هرگز تحقق عملی پیدا نمیکند، یکی از این دلایل این است که دست جناحِ حاکم بر سینما از نیروهای کاربلد و خلاق و صاحب ایده و تفکر به شدت خالی است و معمولا خروجیِ کارِ نیروهای تازه واردی که اتوبوسی وارد سینما میکنند هم ضعیف و غیرقابل دفاع از آب درمیآید و پول و انرژی است که هدر میرود.
طبیعتا سازوکارهای مجوز و سانسور و همچنین تصمیمات و فرمولهای معطوف به گیشهی سیستم اکران، نه اجازه نمایش عمومی به فیلمهای بیمجوز میدهد و نه برای سینمای غیرکمدی و فیلمهای با زمینهی نقد اجتماعی مجالی باقی میگذارد. پس سینمای مستقل برای عرضه، روزنههایی دیگر یافتهاست. حضور در جشنوارههای بینالمللی و اکران خارج از ایران گرچه مسیری دشوار برای یک فیلم کم هزینه و بدون پشتوانه مالی به حساب میآید ولی آلترناتیو مهمیاست برای بقا و تداوم سینمای مستقل.
سینمای مستقل ایران که طی سالها غالبا فرصت کمی برای نفس کشیدن داشت و بخش خصوصی را هم به زحمت میتوانست برای سرمایهگذاری قانع کند، هنوز زندهست. دارد راههای کاهش حداکثریِ هزینهها را تجربه میکند و به تدریج آدمهای خودش را پیدا میکند؛ کارگردانانش را، تهیه کنندگان و بازیگرانش را، عواملش را و سرمایهگذارانش را.
سینمایی که همواره و تا حدود بسیاری بهاجبار به قواعد و قوانین بیمنطق و تحمیلی نظارتی و سیستم سانسور تن داده، بههر ترتیب چشمش به دست دولت بوده و سایهی کنترلگریِ تئوریزهی حاکمیت، لحظهای از سرش کنار نرفتهبود، حالا کم کم دارد تمرین میکند تا با ساختن سازوکارهای مخصوص به خود، از چنبرهی این محدودیتها خلاص شود.
بهجز مواردی بسیار معدود، دیگر اثری از سینمای متفکر، انسانی و خلاق ایران روی پرده سینماها به چشم نمیخورد. مدیریت ناکارآمد دولتی، سینمای اندیشهورز و طراز اول ایران را که زمانی در جهان برای خود شخصیتی کسب کرده بود، به سینمایی بسیار معمولی و نخواستنی بدل کرد.
سینمای ایران اما حالا میخواهد خود را احیا کند و نسبتش را با مردم و واقعیتهای زمانهاش بازتعریف کند. گو اینکه سینمای ایران به پشتوانه سینماگران مستقل، در یکسال و نیم گذشته قدمهای مهمی برداشته است.
در این برهه از تاریخ که فرهنگ و سینمای ایران، در دوراهی انتخاب یک مسیر آلترناتیو یا تن دادن به نظم موجود ایستادهاست، سینماگران و هنرمندان، برای بقا و ادامهی حیات مسئولانه، به تبعییت از قاطبهی مردم، چارهای جز «خروج» از چارچوبهای مرسوم و تحمیلیِ حاکم ندارند؛ یک خروج تاریخی و رهایی بخش.
نویسنده: کیوان کثیریان
https://teater.ir/news/61480