برخی از فیلمهای سینمایی کمپانی دیزنی از تصمیمهای اشتباه در رابطه با انتخاب بازیگر آسیب دیدهاند. بازیگرانی که اگر به عقب برگردیم، متوجه خواهیم شد هیچ تناسبی با داستان آن فیلم نداشتهاند.
چارسو پرس: دیزنی معمولاً برای انیمیشنها و فیلمهای سینمایی خود صداپیشهها و بازیگرانی پیدا میکند که به خودی خود داستان را یک پله بالا میبرند و مخاطب را به وجد میآورند. برخی از بهترین فیلمهای دیزنی نتیجه همین انتخابها و تصمیمهای درست در رابطه با بازیگران بوده است. با این حال، در برخی موارد دیگر، به نظر میرسد که آنها به جای جستوجوی گسترده برای یافتن بازیگر ایدهآل، به دنبال مشهورترین فرد حاضر میروند تا از این طریق فیلم خود را تبلیغ کنند.
با چندین و چند انتخاب بازیگر اشتباه میتوان دید که چرا تهیهکنندگان فیلمهای دیزنی فکر میکردهاند آن بازیگر به خصوص برای فیلمشان بهترین گزینه است. اگرچه همیشه نمیتوان تقصیر را گردن بازیگر انداخت، چرا که اگر فیلمنامه خوبی ارائه نشود، حتی بهترین بازیگرها هم عملکرد خوبی نخواهند داشت. با این وجود بهترین و باتجربهترین بازیگران میتوانند شخصیتی که نقش آن را ایفا میکنند را به وسیله خود بازتعریف کنند؛ به معنای اینکه مخاطبان دیگر نمیتوانند شخص دیگری را برای بازی در آن نقش تصور کنند. همین امر نشان میدهد انتخاب بازیگر چه نقش مهمی در نقش یک شخصیت در داستان و بهبود کلی فیلم دارد.
۱. گل گدوت در نقش شنک در فیلم «رالف اینترنت را خراب میکند» (Ralph Breaks The Internet)
تبلیغات فیلم «رالف اینترنت را خراب میکند» روی دو جنبه فیلم بیش از حد تمرکز داشت: نخست گرد هم آمدن تمام پرنسسهای دیزنی، و دوم حضور گل گدوت در فیلم. نکته اصلی شخصیت گادوت، شانک، این است که او از هر کسی که وانلوپ تا به حال دیده، خونسردتر و باحالتر است. احتمالاً تهیهکنندگان پیش خودشان فکر کردهاند هیچ بازیگری نمیتواند گزینهای بهتر از گل گدوت برای ایفای نقش این شخصیت باشد.
با وجود اینکه گدوت در نقش شانک واقعاً خونسرد است، اما هیچ چیز جالب توجهای در اجرای او وجود ندارد. علاوه بر اینها، صدای گال گادوت به اندازه باقی صداپیشگان «رالف اینترنت را خراب میکند» قابل تشخیص نیست، پس نمیتوان ارتباط فوری بین شانک و واندرومن (نقش دیگری که گال گادوت ایفا کرده) برقرار کرد.
جین لینچ صداپیشگی شخصیت کالهون را بر عهده داشت که شخصیتی سرزنده و سرسخت در فیلم «رالف اینترنت را خراب میکند» داشت. اما برخلاف گدوت، لینچ در صداپیشگی یک شخصیت بیرحم و سرسخت تخصص دارد و همین باعث عملکرد و نتیجه مطلوبتری شده.
بخشی از مشکل شخصیت شانک به خاطر فیلمنامه است، چرا که کالهاون دیالوگهای عجیبوغریب بیشتری در اختیار دارد تا از آن طریق شخصیت خود را بروز دهد. با این حال عدم تجربه گل گدوت در صداپیشگی یک ضعف انکارناپذیر است. این انتخاب اشتباه بود و تهیهکنندگان این فیلم دیزنی به راحتی میتوانستند بازیگر باتجربهتری برای نقش شانک انتخاب کنند و به این ترتیب نسخهای پویاتر و جذابتر از این شخصیت ارائه دهند.
چه برای بهترین بازسازیهای لایو اکشن و چه برای بدترینها، تهیهکنندگان دیزنی همیشه گروهی از ستارههای هالیوود را برای بازی در نقش شخصیتهای فیلم انتخاب میکنند. فیلم «سیندرلا» هم از این قاعده مستثنی نبود. لیلی جیمز و کیت بلانشت برای نقش سیندرلا و لیدی ترماین بهترین انتخابها در میان گروه بازیگران «سیندرلا» بودند، اما ریچارد مدن برای بازی در نقش شاهزاده کیت بدترین انتخاب ممکن بود. چرا که مخاطبان ریچارد مدن را از سریال «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) به یاد میآوردند و میدانستند او چقدر در ایفای نقش یک شخصیت جدی در اثری واقعگرایانه و تاریک مهارت دارد. بنابراین نمیتوانستند او را به عنوان یک شاهزاده سادهلوح و شسته رفته تماشا کنند. ریچارد مدن با سریال «بازی تاج و تخت» به شهرت رسید و بازی او در نقش راب استارک همچنان برجستهترین بخش کارنامه حرفهای او به شمار میآید.
بازیگران دیگری وجود داشتند که میتوانستند بهتر از ریچارد مدن شاهزادهای خوشقلب را به شیوهای کمدی و دوستداشتنی به تصویر بکشند. کریس پاینز این کار را در «به سوی جنگل» (Into the Woods) انجام داد و جاش دالاس در سریال «روزی روزگاری» (Once Upon a Time) این نقش را ایفا کرد. فیلم لایو اکشن «سیندرلا» نسخهای از شاهزاده را میخواست که جدی گرفته شود، اما ذات شخصیت شاهزاده کیت با جدی گرفته شدن تضاد دارد. یک بازیگر متفاوت بجای این انتخاب اشتباه میتوانست در لحظات خندهدار فیلم عملکرد بهتری داشته باشد و در «سیندرلا» دیزنی شاهزاده کیت بهتری را به نمایش بگذارد.
با وجود سایر نقاط ضعف داستانی فیلم، «از بزرگ و قدرتمند» داستان جادوگران شرور شرق و غرب اُز را بازگویی میکند، در واقع شخصیتهای فیلم نسخههای جوانتر همان شخصیتهایی هستند که پیشتر در «جادوگر شهر اُز» (The Wizard of Oz) دیده شدهاند. تئودورا قبل از تبدیل شدن به جادوگر شرور غرب، یک فرد آرمانگرا و رمانتیک است. اوانورا ظریف و بیرحم است و تصور اهالی شهر اُز از خانواده خود و گلیندای خوب را دستکاری میکند. با این وجود گلیندا همان شخصیتی است که همیشه بوده: ملایم، مهربان و بدون هیچ انگیزه پنهانی.
اجرای میشل ویلیامز هیچ تلاشی برای تغییر تصویر قبلی گلیندا انجام نمیدهد. در فیلم لحظاتی وجود دارد که نشان میدهد گلیندا در رابطه با شخصیت جادوگر، تردیدهای اخلاقی دارد یا با اشاره به جنبههای تاریک سالهای فراری بودن خود، عمیقتر شدن شخصیتش را به نمایش میگذارد. ویلیامز بازیگری شایسته در حد و اندازه جایزه اسکار است، اما ظاهراً در «اُز بزرگ و قدرتمند» او هرچه در فیلمنامه آمده را پذیرفته و تصمیم گرفته از محدودیتهای تعیین شده پا را فراتر نگذارد.
در انیمیشن سینمایی «رایا و آخرین اژدها» به احتمال زیاد دیزنی تلاش داشت تا شیوه انتخاب یک کمدین در نقش شخصیت فرعی را بازگرداند. این رویکرد پیشتر در فیلمهای «علاءالدین» (Aladdin) و «مولان» (Mulan) جواب داده بود؛ اجرای رابین ویلیامز در نقش جن و ادی مورفی در نقش موشو در این دو فیلم به یاد ماندنی و ارزشمند بود و باعث محبوبیت این دو انیمیشن سینمایی شد. آکوافینا به طور کلی به عنوان یک بازیگر انعطافپذیری خوبی دارد، امری که در اجرای او در فیلم «وداع» (The Farewell) به خوبی به تصویر کشیده شده. با این حال انتخاب این بازیگر در مقام یک کمدین اشتباه بود و او نتوانست در خلق یک شخصیت متمایز برای دیزنی که تحت تأثیر شوخطبعی منحصر به فرد شخص اوست، موفق ظاهر شود.
دیزنی کمدینی که در حال حاضر محبوبیت دارد را برای صداپیشگی در نقش یک اژدهای دستوپاچلفتی و بامزه انتخاب کرد و تصورش این بود که همه چیز به بهترین نحو ممکن پیش خواهد رفت. با این وجود شخصیت سیسو به اندازه کافی در فیلمنامه دیالوگهای طنز خوبی نداشت. علاوه بر این، شخصیتهای رایا (با صداپیشگی کلی ماری ترن) و ناماری (با صداپیشگی جما چان) بسیار توانا هستند و جای زیادی برای طنازی سیسیو باقی نمیگذارند. برای مقایسه، به «مولان» و «علاءالدین» نگاه کنید که قهرمانهای کمابیش ناشیای داشتند. این موضوع به شخصیتهای فرعی بذلهگوی آنها این فرصت را میداد تا با تمسخر آنها لحظات بامزه و خندهداری به وجود بیاورند. در رابطه با نقش آکوافینا در «رایا و آخرین اژدها» میتوان گفت این شخصیت نه به خوبی نوشته شده، نه شیمی خوبی بین او و رایا ایجاد شده. نقش سیسو را میبایست به یک کمدین با تجربه میدادند که پیشتر عیار خود را ثابت کرده بود.
فیلم «روباه و سگ شکاری ۲» یکی از انیمیشنهای عجیب و غریب دیزنی است که بسیاری از مخاطبان حتی وجود آن را از یاد بردهاند. این فیلم به موضوعاتی مانند اهلی کردن حیوانات وحشی، روابط میان حیوانات شکارچی و طعمه، بلایای طبیعی و تخریب محیط زیست پرداخته است. از سوی دیگر، این دنباله یک ماجراجویی از گذشته این دو شخصیت، وقتی جوانتر بودند، را به تصویر میکشد؛ زمانی که کاپر عضو یک گروه از سگهای آوازهخوان میشود که به تازگی خواننده اصلی گروه را ترک کرده است.
ایده داستان و تعداد بیش از حد صحنههای موزیکال فیلم به خودی خود مشکلآفرین هستند. حالا به این مشکلات، این را هم اضافه کنید که پاتریک سوویزی صداپیشگی رهبر گروه موسیقی سگها را به عهده دارد. متأسفانه، اجرای سوویزی تنها یادآور تمام مشکلات دیگری است که این انیمیشن سینمایی دارد. کش شخصیتی کاملاً منفور است، فردی که آنقدر شدید به دنبال موفقیت است که رفتار وحشتناکی با دوستان خود دارد. قطعاً به خاطر همین ویژگی شخصیت کش بوده که سوییزی را برای صداپیشگی او انتخاب کردهاند. اما نتیجه یکسان است: سوویزی در یک فیلم بد، شخصیتی منفور را نفرتانگیزتر کرده است.
شرکت فیلمسازی پیکسار با موفقیت در فیلم «داستان اسباببازی» (Toy Story) توانست تعداد زیادی بازیگر مشهور را برای صداپیشگی شخصیتهای جدید در انیمیشنهای سینمایی «زندگی یک حشره»، «داستان اسباببازی ۲» و «شرکت هیولاها» (Monsters, Inc) جذب کند. جولیا لوئی درایفوس میتوانست در نقش مورچه ملکه شگفتانگیز در «زندگی یک حشره» ظاهر شود که شخصیتی جسور و بیپرده بود. درایفوس با کمدی تند و تیز خود و کمی فضا برای بداههنوازی، میتوانست با اجرا در نقش این شخصیت معجزه کند. با این وجود نقش مورچه ملکه به فیلیس دیلر داده شده بود، یکی دیگر از چهرههای مطرح و شناخته شده کمدی.
به این ترتیب درایفوس به عنوان پرنسس آتا، جانشین مورچه ملکه، انتخاب شد. مشکل اینجاست که شخصیت آتا بار دراماتیک داستان «زندگی یک حشره» را به دوش میکشد، این در حالی است که درایفوس در کمدی شهودی و سیاه مهارت دارد. درایفوس به خودی خود در نقش آتا بد ظاهر نشده، همانطور که «زندگی یک حشره» فیلم بدی به حساب نمیآید. با این حال «زندگی یک حشره» را نمیتوان یکی از بهترین انیمیشنهای سینمایی پیکسار دانست. حقیقت این است که «زندگی یک حشره» از جولیا لوئی درایفوس سؤاستفاده کرد و جز شهرت او، به دنبال چیز دیگری نبود.
انیمیشن «زندگی جدید کرانک» را میتوان دنباله فیلم کلاسیک و قدرندانسته دیزنی، یعنی «زندگی جدید امپراتور» (The Emperor’s New Groove) دانست. در این انیمیشن سینمایی کرانک به کسی علاقهمند میشود. اجرای تریسی اولمن در نقش خانم بردول سرزنده و پر جنب و جوش است که باعث میشود این شخصیت به طور کلی خوب پرداخته شده باشد. با این حال اگر شخصیت بردول کمی بیشتر با کرانک تضاد داشت، ممکن بود داستان عاشقانهای که بینشان شکل میگیرد جذابتر شود.
برای درک بهتر این موضوع باید به صداپیشگی وندی مالیک در هر دو فیلم در نقش چیچا، همسر پاچا، اشاره کرد. رویکرد جدی چیچا تمام و کمال با رفتار دیوانهوار پاچا و کوزکو در تضاد است. شخصیتی که همهچیزش مشابه کرانک نیست میتوانست گزینه بهتری برای معشوقه او باشد. تریسی آلمن انتخاب مناسبی برای این فیلم بود، اما به طور کلی خالقان «زندگی جدید کرانک» میتوانستند نتیجه بهتری برای این شخصیت رقم بزنند.
شخصیت شرور لوتسو در «داستان اسباببازی ۳» یک مورد جالب از شخصیتی است که عمداً طوری طراحی شده بود که دوستانه و صمیمی به نظر برسد، اما در باطن بسیار بیرحم بود. برخی از بازیگران میتوانند به طرز قابل توجهی در چنین نقشی بدرخشند، اما واضح است که ند بیتی بهترین انتخاب ممکن نبوده است. بیتی موفق شده یک خرس عروسکی باشد که به طرز باورنکردنیای گرم و صمیمی است و سپس در نقش یک شرور بیرحم نیز عملکرد خوبی داشته، اما بیتی نتوانسته این دو جنبه از شخصیت لوتسو را با هم تطبیق بدهد. به این ترتیب است که در طول فیلم بینندگان میتوانند انعکاس نسخه بیرحم لوتسو را در چهره صمیمی و دوستداشتنیاش ببیند و همچنین سایهای از شخصیت شرور او همیشه پشت لبخندها و حرفهای دلگرمکنندهاش دیده میشود.
کسانی که انیمیشن سینمایی «رنگو» (Rango) را تماشا کرده باشند میدانند ند بیتی اگر از ابتدا با یک شخصیت حیلهگر و خشن طرف باشد، هیچ مشکلی در صداپیشگی یک شخصیت شرور ندارد؛ همانطور که با اجرای به یاد ماندنیاش در نقش آن شهردار حریص به ما ثابت کرد. اما در رابطه با «داستان اسباببازی ۳»، آنها میبایست بازیگری را انتخاب میکردند که قبلاً شخصیتی مانند لوتسو را بازی کرده بود. این فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم شد، بنابراین نمیتوان آن را فیلمی بد نامید. مسأله اینجاست که «داستان اسباببازی ۳» میتوانست شخصیت شرور کمی بهتر و قویتری داشته باشد و این فرصت از آن گرفته شد، فقط و فقط به خاطر انتخاب بازیگر اشتباه.
فیلم سینمایی «فندقشکن و چهار قلمرو» به طور کلی فیلم بدی به شمار میآید، اما تصویر پری آلو قندی با بازی کیرا نایتلی یک فاجعه تمام عیار است. نایتلی کل فیلم گریم سنگینی دارد و با صدای بسیار تیز و آزاردهندهای صحبت میکند. برخی از شخصیتهای این فیلم تقریباً خوب درآمدهاند، مانند نسخه خشن هلن میرن از شخصیت مادر جینجر یا کلارای با اعتماد به نفس و توانا با بازی مکنزی فوی. از طرف دیگر پری آلو قندی بیش از حد آزاردهنده است و آنقدر شخصیت شرور ضعیفی از آب درآمده که نمیتواند فایدهای برای این فیلم پر از نقص داشته باشد. چه بسا که خودش به یکی از مشکلات فیلم تبدیل میشود.
بعید است بازیگر دیگری، به جای نایتلی، میتوانست با اجرا در نقش پری آلو قندی ورق را به نفع فیلم برگرداند. اما میتوان به جرأت گفت که حضور میرن این کار را انجام نداده. با این حال مشکل اصلی پری آلو قندی است که فیلم از مخاطب میخواهد این شخصیت مضحک را جدی بگیرد، به همین دلیل هم یک بازیگر دراماتیک کارکشته مانند نایتلی را برای این شخصی انتخاب کردهاند. اگر «فندقشکن و چهار قلمرو» عناصر کمدی بیشتری میداشت و برای نقش شخصیتهای اصلی از بازیگران کمدین استفاده میکرد، شاید استقبال بهتری از آن میشد.
دواین جانسون از آن بازیگرها به شمار میآید که در هر فیلمی بازی کنند، بلافاصله تمام توجهها را به خوب جلب میکنند؛ به این ترتیب حضور آنها میتواند نقش مهمی در موفقیت تجاری فیلم ایفا کند. جانسون در نقش مائویی در انیمیشن «موانا» (Moana) به شدت خوب ظاهر شد، چرا که شخصیتی که صداپیشگیاش را به عهده داشت به شدت با شخصیت واقعی او شباهت داشت. اجرای او در نقش هابز، در فرنچایز «سریع و خشن» (the Fast & Furious) نیز کاملاً با خطوط داستانی فیلمها همخوانی دارد. با این حال انتخاب جانسون به عنوان نقش اول کاریزماتیک «گشت و گذار در جنگل»، احتمالاً تلاش برای تقلید از نقش جانی دپ در فرنچایز «دزدان دریایی کارائیب» (Pirates of the Caribbean) بوده است، یک تلاش نافرجام.
داستان ماجراجویی فراطبیعی «گشت و گذار در جنگل» در بهترین حالت سرگرمکننده است. با این وجود اگر بازیگری را برای شخصیت اصلی فیلم انتخاب میکردند که شخصیت واقعیاش روی تک تک نقشهایی که بازی میکند سایه نمیانداخت، فیلم میتوانست جذابتر باشد. اگر فرانک ولف میتوانست به عنوان یک شخصیت، مستقل از بازیگرش، ظاهر شود و روی پای خود بایستد، حداقل داستان فرعی عاشقانهای که در فیلم وجود داشت بهتر شکل میگرفت. از نظر تئوری جانسون انتخاب بسیار خوبی برای این نقش بود، چرا که او بازیگر شگفتانگیزی است. اما دیزنی در آثار متعددی ثابت کرده که گاهی اوقات بهترین بازیگرها نیز ممکن است برای بازی در یک نقش به خصوص، گزینهای اشتباه باشند.
منبع: دیجیمگ
با چندین و چند انتخاب بازیگر اشتباه میتوان دید که چرا تهیهکنندگان فیلمهای دیزنی فکر میکردهاند آن بازیگر به خصوص برای فیلمشان بهترین گزینه است. اگرچه همیشه نمیتوان تقصیر را گردن بازیگر انداخت، چرا که اگر فیلمنامه خوبی ارائه نشود، حتی بهترین بازیگرها هم عملکرد خوبی نخواهند داشت. با این وجود بهترین و باتجربهترین بازیگران میتوانند شخصیتی که نقش آن را ایفا میکنند را به وسیله خود بازتعریف کنند؛ به معنای اینکه مخاطبان دیگر نمیتوانند شخص دیگری را برای بازی در آن نقش تصور کنند. همین امر نشان میدهد انتخاب بازیگر چه نقش مهمی در نقش یک شخصیت در داستان و بهبود کلی فیلم دارد.
چرا در فیلمهای دیزنی همیشه مادرها میمیرند؟
۱. گل گدوت در نقش شنک در فیلم «رالف اینترنت را خراب میکند» (Ralph Breaks The Internet)
تبلیغات فیلم «رالف اینترنت را خراب میکند» روی دو جنبه فیلم بیش از حد تمرکز داشت: نخست گرد هم آمدن تمام پرنسسهای دیزنی، و دوم حضور گل گدوت در فیلم. نکته اصلی شخصیت گادوت، شانک، این است که او از هر کسی که وانلوپ تا به حال دیده، خونسردتر و باحالتر است. احتمالاً تهیهکنندگان پیش خودشان فکر کردهاند هیچ بازیگری نمیتواند گزینهای بهتر از گل گدوت برای ایفای نقش این شخصیت باشد.
با وجود اینکه گدوت در نقش شانک واقعاً خونسرد است، اما هیچ چیز جالب توجهای در اجرای او وجود ندارد. علاوه بر اینها، صدای گال گادوت به اندازه باقی صداپیشگان «رالف اینترنت را خراب میکند» قابل تشخیص نیست، پس نمیتوان ارتباط فوری بین شانک و واندرومن (نقش دیگری که گال گادوت ایفا کرده) برقرار کرد.
جین لینچ صداپیشگی شخصیت کالهون را بر عهده داشت که شخصیتی سرزنده و سرسخت در فیلم «رالف اینترنت را خراب میکند» داشت. اما برخلاف گدوت، لینچ در صداپیشگی یک شخصیت بیرحم و سرسخت تخصص دارد و همین باعث عملکرد و نتیجه مطلوبتری شده.
بخشی از مشکل شخصیت شانک به خاطر فیلمنامه است، چرا که کالهاون دیالوگهای عجیبوغریب بیشتری در اختیار دارد تا از آن طریق شخصیت خود را بروز دهد. با این حال عدم تجربه گل گدوت در صداپیشگی یک ضعف انکارناپذیر است. این انتخاب اشتباه بود و تهیهکنندگان این فیلم دیزنی به راحتی میتوانستند بازیگر باتجربهتری برای نقش شانک انتخاب کنند و به این ترتیب نسخهای پویاتر و جذابتر از این شخصیت ارائه دهند.
۲. ریچارد مدن در نقش شاهزاده کیت در فیلم «سیندرلا» (Cinderella)
چه برای بهترین بازسازیهای لایو اکشن و چه برای بدترینها، تهیهکنندگان دیزنی همیشه گروهی از ستارههای هالیوود را برای بازی در نقش شخصیتهای فیلم انتخاب میکنند. فیلم «سیندرلا» هم از این قاعده مستثنی نبود. لیلی جیمز و کیت بلانشت برای نقش سیندرلا و لیدی ترماین بهترین انتخابها در میان گروه بازیگران «سیندرلا» بودند، اما ریچارد مدن برای بازی در نقش شاهزاده کیت بدترین انتخاب ممکن بود. چرا که مخاطبان ریچارد مدن را از سریال «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) به یاد میآوردند و میدانستند او چقدر در ایفای نقش یک شخصیت جدی در اثری واقعگرایانه و تاریک مهارت دارد. بنابراین نمیتوانستند او را به عنوان یک شاهزاده سادهلوح و شسته رفته تماشا کنند. ریچارد مدن با سریال «بازی تاج و تخت» به شهرت رسید و بازی او در نقش راب استارک همچنان برجستهترین بخش کارنامه حرفهای او به شمار میآید.
بازیگران دیگری وجود داشتند که میتوانستند بهتر از ریچارد مدن شاهزادهای خوشقلب را به شیوهای کمدی و دوستداشتنی به تصویر بکشند. کریس پاینز این کار را در «به سوی جنگل» (Into the Woods) انجام داد و جاش دالاس در سریال «روزی روزگاری» (Once Upon a Time) این نقش را ایفا کرد. فیلم لایو اکشن «سیندرلا» نسخهای از شاهزاده را میخواست که جدی گرفته شود، اما ذات شخصیت شاهزاده کیت با جدی گرفته شدن تضاد دارد. یک بازیگر متفاوت بجای این انتخاب اشتباه میتوانست در لحظات خندهدار فیلم عملکرد بهتری داشته باشد و در «سیندرلا» دیزنی شاهزاده کیت بهتری را به نمایش بگذارد.
۳. میشل ویلیامز در نقش گلیندا در فیلم «اُز بزرگ و قدرتمند» (Oz The Great And Powerful)
با وجود سایر نقاط ضعف داستانی فیلم، «از بزرگ و قدرتمند» داستان جادوگران شرور شرق و غرب اُز را بازگویی میکند، در واقع شخصیتهای فیلم نسخههای جوانتر همان شخصیتهایی هستند که پیشتر در «جادوگر شهر اُز» (The Wizard of Oz) دیده شدهاند. تئودورا قبل از تبدیل شدن به جادوگر شرور غرب، یک فرد آرمانگرا و رمانتیک است. اوانورا ظریف و بیرحم است و تصور اهالی شهر اُز از خانواده خود و گلیندای خوب را دستکاری میکند. با این وجود گلیندا همان شخصیتی است که همیشه بوده: ملایم، مهربان و بدون هیچ انگیزه پنهانی.
اجرای میشل ویلیامز هیچ تلاشی برای تغییر تصویر قبلی گلیندا انجام نمیدهد. در فیلم لحظاتی وجود دارد که نشان میدهد گلیندا در رابطه با شخصیت جادوگر، تردیدهای اخلاقی دارد یا با اشاره به جنبههای تاریک سالهای فراری بودن خود، عمیقتر شدن شخصیتش را به نمایش میگذارد. ویلیامز بازیگری شایسته در حد و اندازه جایزه اسکار است، اما ظاهراً در «اُز بزرگ و قدرتمند» او هرچه در فیلمنامه آمده را پذیرفته و تصمیم گرفته از محدودیتهای تعیین شده پا را فراتر نگذارد.
۴. آکوافینا در نقش سیسو در انیمیشن «رایا و آخرین اژدها» (Raya And The Last Dragon)
در انیمیشن سینمایی «رایا و آخرین اژدها» به احتمال زیاد دیزنی تلاش داشت تا شیوه انتخاب یک کمدین در نقش شخصیت فرعی را بازگرداند. این رویکرد پیشتر در فیلمهای «علاءالدین» (Aladdin) و «مولان» (Mulan) جواب داده بود؛ اجرای رابین ویلیامز در نقش جن و ادی مورفی در نقش موشو در این دو فیلم به یاد ماندنی و ارزشمند بود و باعث محبوبیت این دو انیمیشن سینمایی شد. آکوافینا به طور کلی به عنوان یک بازیگر انعطافپذیری خوبی دارد، امری که در اجرای او در فیلم «وداع» (The Farewell) به خوبی به تصویر کشیده شده. با این حال انتخاب این بازیگر در مقام یک کمدین اشتباه بود و او نتوانست در خلق یک شخصیت متمایز برای دیزنی که تحت تأثیر شوخطبعی منحصر به فرد شخص اوست، موفق ظاهر شود.
۱۰ شخصیت بهیادماندنی برتر انیمیشنهای دیزنی
دیزنی کمدینی که در حال حاضر محبوبیت دارد را برای صداپیشگی در نقش یک اژدهای دستوپاچلفتی و بامزه انتخاب کرد و تصورش این بود که همه چیز به بهترین نحو ممکن پیش خواهد رفت. با این وجود شخصیت سیسو به اندازه کافی در فیلمنامه دیالوگهای طنز خوبی نداشت. علاوه بر این، شخصیتهای رایا (با صداپیشگی کلی ماری ترن) و ناماری (با صداپیشگی جما چان) بسیار توانا هستند و جای زیادی برای طنازی سیسیو باقی نمیگذارند. برای مقایسه، به «مولان» و «علاءالدین» نگاه کنید که قهرمانهای کمابیش ناشیای داشتند. این موضوع به شخصیتهای فرعی بذلهگوی آنها این فرصت را میداد تا با تمسخر آنها لحظات بامزه و خندهداری به وجود بیاورند. در رابطه با نقش آکوافینا در «رایا و آخرین اژدها» میتوان گفت این شخصیت نه به خوبی نوشته شده، نه شیمی خوبی بین او و رایا ایجاد شده. نقش سیسو را میبایست به یک کمدین با تجربه میدادند که پیشتر عیار خود را ثابت کرده بود.
۵. پاتریک سوویزی در نقش کش در انیمیشن «روباه و سگ شکاری ۲» (The Fox And The Hound 2)
فیلم «روباه و سگ شکاری ۲» یکی از انیمیشنهای عجیب و غریب دیزنی است که بسیاری از مخاطبان حتی وجود آن را از یاد بردهاند. این فیلم به موضوعاتی مانند اهلی کردن حیوانات وحشی، روابط میان حیوانات شکارچی و طعمه، بلایای طبیعی و تخریب محیط زیست پرداخته است. از سوی دیگر، این دنباله یک ماجراجویی از گذشته این دو شخصیت، وقتی جوانتر بودند، را به تصویر میکشد؛ زمانی که کاپر عضو یک گروه از سگهای آوازهخوان میشود که به تازگی خواننده اصلی گروه را ترک کرده است.
ایده داستان و تعداد بیش از حد صحنههای موزیکال فیلم به خودی خود مشکلآفرین هستند. حالا به این مشکلات، این را هم اضافه کنید که پاتریک سوویزی صداپیشگی رهبر گروه موسیقی سگها را به عهده دارد. متأسفانه، اجرای سوویزی تنها یادآور تمام مشکلات دیگری است که این انیمیشن سینمایی دارد. کش شخصیتی کاملاً منفور است، فردی که آنقدر شدید به دنبال موفقیت است که رفتار وحشتناکی با دوستان خود دارد. قطعاً به خاطر همین ویژگی شخصیت کش بوده که سوییزی را برای صداپیشگی او انتخاب کردهاند. اما نتیجه یکسان است: سوویزی در یک فیلم بد، شخصیتی منفور را نفرتانگیزتر کرده است.
۶. جولیا لوئی درایفوس در نقش آتا در انیمیشن «زندگی یک حشره» (A Bug’s Life)
شرکت فیلمسازی پیکسار با موفقیت در فیلم «داستان اسباببازی» (Toy Story) توانست تعداد زیادی بازیگر مشهور را برای صداپیشگی شخصیتهای جدید در انیمیشنهای سینمایی «زندگی یک حشره»، «داستان اسباببازی ۲» و «شرکت هیولاها» (Monsters, Inc) جذب کند. جولیا لوئی درایفوس میتوانست در نقش مورچه ملکه شگفتانگیز در «زندگی یک حشره» ظاهر شود که شخصیتی جسور و بیپرده بود. درایفوس با کمدی تند و تیز خود و کمی فضا برای بداههنوازی، میتوانست با اجرا در نقش این شخصیت معجزه کند. با این وجود نقش مورچه ملکه به فیلیس دیلر داده شده بود، یکی دیگر از چهرههای مطرح و شناخته شده کمدی.
به این ترتیب درایفوس به عنوان پرنسس آتا، جانشین مورچه ملکه، انتخاب شد. مشکل اینجاست که شخصیت آتا بار دراماتیک داستان «زندگی یک حشره» را به دوش میکشد، این در حالی است که درایفوس در کمدی شهودی و سیاه مهارت دارد. درایفوس به خودی خود در نقش آتا بد ظاهر نشده، همانطور که «زندگی یک حشره» فیلم بدی به حساب نمیآید. با این حال «زندگی یک حشره» را نمیتوان یکی از بهترین انیمیشنهای سینمایی پیکسار دانست. حقیقت این است که «زندگی یک حشره» از جولیا لوئی درایفوس سؤاستفاده کرد و جز شهرت او، به دنبال چیز دیگری نبود.
۷. تریسی آلمن در نقش خانم بردول در انیمیشن «زندگی جدید کرانک» (Kronk’s New Groove)
انیمیشن «زندگی جدید کرانک» را میتوان دنباله فیلم کلاسیک و قدرندانسته دیزنی، یعنی «زندگی جدید امپراتور» (The Emperor’s New Groove) دانست. در این انیمیشن سینمایی کرانک به کسی علاقهمند میشود. اجرای تریسی اولمن در نقش خانم بردول سرزنده و پر جنب و جوش است که باعث میشود این شخصیت به طور کلی خوب پرداخته شده باشد. با این حال اگر شخصیت بردول کمی بیشتر با کرانک تضاد داشت، ممکن بود داستان عاشقانهای که بینشان شکل میگیرد جذابتر شود.
برای درک بهتر این موضوع باید به صداپیشگی وندی مالیک در هر دو فیلم در نقش چیچا، همسر پاچا، اشاره کرد. رویکرد جدی چیچا تمام و کمال با رفتار دیوانهوار پاچا و کوزکو در تضاد است. شخصیتی که همهچیزش مشابه کرانک نیست میتوانست گزینه بهتری برای معشوقه او باشد. تریسی آلمن انتخاب مناسبی برای این فیلم بود، اما به طور کلی خالقان «زندگی جدید کرانک» میتوانستند نتیجه بهتری برای این شخصیت رقم بزنند.
۸. ند بیتی در نقش لوتسو در انیمیشن «داستان اسباببازی ۳» (Toy Story 3)
شخصیت شرور لوتسو در «داستان اسباببازی ۳» یک مورد جالب از شخصیتی است که عمداً طوری طراحی شده بود که دوستانه و صمیمی به نظر برسد، اما در باطن بسیار بیرحم بود. برخی از بازیگران میتوانند به طرز قابل توجهی در چنین نقشی بدرخشند، اما واضح است که ند بیتی بهترین انتخاب ممکن نبوده است. بیتی موفق شده یک خرس عروسکی باشد که به طرز باورنکردنیای گرم و صمیمی است و سپس در نقش یک شرور بیرحم نیز عملکرد خوبی داشته، اما بیتی نتوانسته این دو جنبه از شخصیت لوتسو را با هم تطبیق بدهد. به این ترتیب است که در طول فیلم بینندگان میتوانند انعکاس نسخه بیرحم لوتسو را در چهره صمیمی و دوستداشتنیاش ببیند و همچنین سایهای از شخصیت شرور او همیشه پشت لبخندها و حرفهای دلگرمکنندهاش دیده میشود.
ردهبندی انیمیشنهای مجموعه «داستان اسباببازی»
کسانی که انیمیشن سینمایی «رنگو» (Rango) را تماشا کرده باشند میدانند ند بیتی اگر از ابتدا با یک شخصیت حیلهگر و خشن طرف باشد، هیچ مشکلی در صداپیشگی یک شخصیت شرور ندارد؛ همانطور که با اجرای به یاد ماندنیاش در نقش آن شهردار حریص به ما ثابت کرد. اما در رابطه با «داستان اسباببازی ۳»، آنها میبایست بازیگری را انتخاب میکردند که قبلاً شخصیتی مانند لوتسو را بازی کرده بود. این فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم شد، بنابراین نمیتوان آن را فیلمی بد نامید. مسأله اینجاست که «داستان اسباببازی ۳» میتوانست شخصیت شرور کمی بهتر و قویتری داشته باشد و این فرصت از آن گرفته شد، فقط و فقط به خاطر انتخاب بازیگر اشتباه.
۹. کیرا نایتلی در نقش پری آلو قندی در فیلم «فندقشکن و چهار قلمرو» (The Nutcracker And The Four Realms)
فیلم سینمایی «فندقشکن و چهار قلمرو» به طور کلی فیلم بدی به شمار میآید، اما تصویر پری آلو قندی با بازی کیرا نایتلی یک فاجعه تمام عیار است. نایتلی کل فیلم گریم سنگینی دارد و با صدای بسیار تیز و آزاردهندهای صحبت میکند. برخی از شخصیتهای این فیلم تقریباً خوب درآمدهاند، مانند نسخه خشن هلن میرن از شخصیت مادر جینجر یا کلارای با اعتماد به نفس و توانا با بازی مکنزی فوی. از طرف دیگر پری آلو قندی بیش از حد آزاردهنده است و آنقدر شخصیت شرور ضعیفی از آب درآمده که نمیتواند فایدهای برای این فیلم پر از نقص داشته باشد. چه بسا که خودش به یکی از مشکلات فیلم تبدیل میشود.
بعید است بازیگر دیگری، به جای نایتلی، میتوانست با اجرا در نقش پری آلو قندی ورق را به نفع فیلم برگرداند. اما میتوان به جرأت گفت که حضور میرن این کار را انجام نداده. با این حال مشکل اصلی پری آلو قندی است که فیلم از مخاطب میخواهد این شخصیت مضحک را جدی بگیرد، به همین دلیل هم یک بازیگر دراماتیک کارکشته مانند نایتلی را برای این شخصی انتخاب کردهاند. اگر «فندقشکن و چهار قلمرو» عناصر کمدی بیشتری میداشت و برای نقش شخصیتهای اصلی از بازیگران کمدین استفاده میکرد، شاید استقبال بهتری از آن میشد.
۱۰. دواین جانسون در نقش فرانک ولف در فیلم «گشت و گذار در جنگل» (Jungle Cruise)
دواین جانسون از آن بازیگرها به شمار میآید که در هر فیلمی بازی کنند، بلافاصله تمام توجهها را به خوب جلب میکنند؛ به این ترتیب حضور آنها میتواند نقش مهمی در موفقیت تجاری فیلم ایفا کند. جانسون در نقش مائویی در انیمیشن «موانا» (Moana) به شدت خوب ظاهر شد، چرا که شخصیتی که صداپیشگیاش را به عهده داشت به شدت با شخصیت واقعی او شباهت داشت. اجرای او در نقش هابز، در فرنچایز «سریع و خشن» (the Fast & Furious) نیز کاملاً با خطوط داستانی فیلمها همخوانی دارد. با این حال انتخاب جانسون به عنوان نقش اول کاریزماتیک «گشت و گذار در جنگل»، احتمالاً تلاش برای تقلید از نقش جانی دپ در فرنچایز «دزدان دریایی کارائیب» (Pirates of the Caribbean) بوده است، یک تلاش نافرجام.
داستان ماجراجویی فراطبیعی «گشت و گذار در جنگل» در بهترین حالت سرگرمکننده است. با این وجود اگر بازیگری را برای شخصیت اصلی فیلم انتخاب میکردند که شخصیت واقعیاش روی تک تک نقشهایی که بازی میکند سایه نمیانداخت، فیلم میتوانست جذابتر باشد. اگر فرانک ولف میتوانست به عنوان یک شخصیت، مستقل از بازیگرش، ظاهر شود و روی پای خود بایستد، حداقل داستان فرعی عاشقانهای که در فیلم وجود داشت بهتر شکل میگرفت. از نظر تئوری جانسون انتخاب بسیار خوبی برای این نقش بود، چرا که او بازیگر شگفتانگیزی است. اما دیزنی در آثار متعددی ثابت کرده که گاهی اوقات بهترین بازیگرها نیز ممکن است برای بازی در یک نقش به خصوص، گزینهای اشتباه باشند.
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/61863