جواد طوسی منتقد سینما نوشت: یکی دیگر از آن نسل قدیمی رفت و چه تلخ و اندوهبار ... سعید‌راد بخشی از خاطرات جوانی ما را رقم زد و حالا بی‌او با چشمانی اشکبار....
چارسو پرس: جواد طوسی یادداشتی با عنوان« کافرستان مردی که می‌خواست ستاره بماند» در روزنامه اعتماد نوشت: یکی دیگر از آن نسل قدیمی رفت و چه تلخ و اندوهبار ... سعید‌راد بخشی از خاطرات جوانی ما را رقم زد و حالا بی‌او با چشمانی اشکبار، این خاطرات را مرور می‌کنم، سینما برای ما در آن دوران «حس و غریزه» بود و مناسکش در کانون رفاقت‌های محله‌ای و دبیرستانی شکل می‌گرفت، یکی از این بازی‌گوشی‌ها و جاذبه‌های سینمایی«ستاره‌سازی» بود، وقتی بازیگری دل ما را به دست می‌آورد ستاره و ماه مجلس می‌شد و با گذاشتن عکسش روی جلد کتاب‌های درسی‌مان نسبت به او ابراز ارادت می‌کردیم .

از میان بازیگران خارجی مارلون براندو، پل نیومن، استیو مک کوئین، آلن دلون و جیمز دین و بازیگران ایرانی بهروز وثوقی و سعید راد با تیپ و بازی و نقش‌های‌شان قاپم را دزیدند و روی جلد کتاب‌های درسی‌ام، جا خوش کردند.
در کنار بهروز فیلم‌های «قیصر»، «رضا موتوری»،« طوقی»، «پنجره »و« فرار از تله»، سعید راد با «خداحافظ رفیق» و «تنگنا»ی امیر نادری، «کافر» فریدون گله، «صبح روز چهارم »کامران شیردل، «صادق کرده» ناصر تقوایی و «مسلخ» هادی صابر تصویر متفاوتی از ستاره در فیلم‌های تلخ و تراژیک دوران موج نو ارایه داد.

ستاره‌های عمدتا عبوس و کم حرف و تلخکام و وامانده از اقشار حاشیه‌ای و مطرود جامعه که گاه خودشان به هرز رفتن‌شان دامن می‌زنند و در سرنوشت نافرجام‌شان بی‌تقصیر نیستند.

بیشتر بخوانید: از خاطرات شیرین «دوئل» تا حاشیه‌هایی که با اسم فردین و وثوقی درست شد


شاید بتوان گفت که سعید راد خودش را در قالب چنین نقش‌هایی از آدم‌های بی‌ستاره و بخت برگشته و زخم خورده و نامراد، یک پل نیومن ایرانی می‌دید و آن نگاه‌ها با چشمان زاغ و راه رفتن‌های خوش استیل، چقدر به دل ما در آن دوران می‌نشست.

یادم می‌آید با دوستان همکلاسی خودم که به دیدن فیلم‌های او می‌رفتیم، دوست داشتیم مثل او راه برویم و نگاه جدی و اخمو داشته باشیم و مثل او در نقش علی‌خوش‌دست فیلم تنگنا، بیلیارد بازی کنیم و مثل او جان بکنیم و بمیریم .

اما از بازیگری که این‌گونه مهرش با چنین فیلم‌هایی در دل‌مان نشست، توقع نداشتیم جذب سینمایی شود که زمین تا آ‌سمان با آن فیلم‌ها فرق داشت.

کم‌کم داشتیم از او با فیلم‌هایی از نوع «دو آقای باشخصیت» و «شرف» و «آقای لر به شهر می‌رود»، ناامید می‌شدیم که با« سفرسنگ» و «خط قرمز» مسعود کیمیایی دوباره به او و قابلیت‌های بازیگری‌اش ایمان آوردیم.
یک کولی غربتی که با حضور کنشمندانه و عدالت‌خواهانه‌اش شوری دوباره در مردم ناامید و به انزوا کشیده شده آن روستای خاموش بر می‌انگیزد و خود پیش‌قراول راهیان سنگ می‌شود.

افسوس که شاه نقش او در «خط قرمز »امکان نمایش عمومی پیدا نکرد. بازی چشمگیر و ماهرانه در نقش یک مامور امنیتی رده بالای ساواک که شب ازدواجش در گرماگرم انقلاب تبدیل به شب بازجویی از همسرش لاله می‌شود، یک نمونه مثال‌زدنی از سنت ستاره‌سازی در نقش و شمایلی پرکنتراست به شمار می‌آید؛ نقشی که می‌تواند تصویری دو‌گانه از یک تیپ / شخصیت خلق کند .

تبدیل یک همسر خوش‌تیپ و خوش‌برخورد و با جذبه به یک هیولا؛ هیولایی که جاهایی بغض می‌کند و چهره‌ای معصومانه دارد و چقدر خوب و استادانه او این انسان به هیولا مبدل شده را به اتکای خالقش (مسعود کیمیایی) به نمایش می‌گذارد .

اما جابه‌جایی ارزش‌ها در یک برهه حساس تاریخی می‌تواند ستاره‌هایی که کارنامه‌شان سایه‌روشن‌هایی داشته است را در معرض آسیب‌پذیری قرار دهد. همین باعث می‌شودکه خوشامد دوباره مقطعی به بازیگری با عقبه سعید‌راد با فیلم‌های «عقاب‌ها»ی ساموئل خاچیکیان،« برزخی‌ها»ی ایرج قادری و« دادشاه »حبیب کاوش، به انقطاع و از دور خارج شدن بعدی و مهاجرتی ناگزیر تبدیل شود که ضایعات خودش را برای بازیگری که ستاره بودن همواره برایش مهم بوده، داشته است.

بیشتر بخوانید: همه فیلم‌های سعید راد که در خاطرمان می‌ماند


بازگشت و حضور بعدی سعید راد در فضای پر آزمون و خطای سینمای این دوران نتوانست آن آرزوی او را برآورده کند و حساسیت‌هایش را به درستی جامه عمل بپوشاند.

به همین خاطر تیپ‌ها و نقش‌های شاخص این دوران اخیرش در چند بازی مکمل در «دوئل »احمدرضا درویش، «چ »ابراهیم حاتمی‌کیا و سریال« در چشم باد »مسعود جعفری جوزانی محدود شده و تجربه بازیگری او در سریال‌های تلویزیونی و شبکه خانگی نیز نتوانست آن‌گونه که باید برای او موفقیتی به همراه آورد.

اینجاست که آن بازیگر ورزیده پر انرژی و سراپا انگیزه، یک‌باره با صدمه بدنی فرو می‌ریزد و بستر‌نشین می‌شود که این برای آدمی چون سعید‌راد یعنی یک ضربه مهلک و من این مرگ تدریجی را در چند بار ملاقات او در آن آسایشگاه سالمندان دیدم. سعید راد پرجنب و جوش و اهل ورزش، باید هم‌تخت پیرمردی شود که دهانش باز و لوله‌ای به بینی و حلقش وصل شده و در حالت کماست.

نگاه آدمی با آن خصوصیاتِ سعید‌راد به هم‌تختی و دورو بری‌هایش یعنی عذاب الیم. بازیگری که امید و روح زندگی را در او می‌دیدی چرا باید چنین آخر خطی نصیبش شود؟

و تلخ‌تر از آن جدا افتادگی و از هم دور افتادن ماست که آنقدر درگیرمان کرده‌اند که وظایف اخلاقی‌مان را فراموش کرده‌ایم و سراغی از یکدیگر نمی‌گیریم.