سایت خبری تئاتر به نقل از هنرآنلاین: اجرای نمایشهایی همچون؛ "ویتسک"، "عجایب المخلوقات"، "مکبث" و... در سالهای گذشته، رضا ثروتی را برای اهالی تئاتر و دوستداران هنر نمایش به چهرهای آشنا تبدیل کرده که نیاز به معرفی ندارد. او این روزها جدیدترین اثر نمایشیاش را با عنوان "فهرست" که به گفته خودش شخصیترین اثر او محسوب میشود و با اجرای آن هم دنیا و هم آخرتش را خریده، در تالار حافظ روی صحنه برده و همانطور که پیشبینی میشد اجرای این اثر نیز با استقبال بسیار خوب مخاطبان روبهرو شده است. به بهانه اجرای نمایش "فهرست" در تالار حافظ در یک بعدازظهر گرم تابستان میزبان این هنرمند شناخته شده تئاتر در دفتر خبرگزاری هنر ایران (هنرآنلاین) بودیم. آنچه میخوانید حاصل گپوگفت ما با این کارگردان تئاتر است:
به عنوان نخستین سوال با توجه به اینکه میدانم که احتمالا متنهای زیادی را میخوانید و متنهای زیادی به شما برای اجرا پیشنهاد میشود، میخواهم بدانم که اصولا یک متن نمایشی یا یک طرح باید چه مشخصات و چه ویژگیهایی داشته باشد تا شما را قانع کند که در شرایط تئاتر امروز، به اجرای صحنهای آن بیاندیشید؟ در مورد نمایشنامه "فهرست" هم برایمان بگویید که در وهله نخست چه ویژگی داشت که شما را برای اجرا مجاب کرد؟
ماجرا اینست که وقتی من به سراغ متنی برای کار کردن میروم باید حتما به روحیه و حالات و شخصیتام نزدیک باشد. مانند لیدی مکبث و بیخوابی مکبث که با بیخوابیهای خودم نیز در ارتباط بوده و من آنها را در دراماتوژی پررنگتر نشان دادهام و رنگ و لعاب هم به آن اضافه کردهام تا متن شکسپیر را به نفع خودم تغییر داده باشم. اما برای نمایش "فهرست" اینگونه نبود. البته این شکلی نبودن خیلی جاها مرا آزار داد. من وارد پروسهای شدم که تعداد زیادی بازیگر داشتم که باید در این مسیر آنها را هدایت میکردم در حالیکه هنوز متنی نیز تصویب نشده بود. بخاطر دارم که حدود چهار سالونیم پیش در زمان دانشجویی من، زمانیکه دکتر خاکی متنهایی را ترجمه و مینگاشتند لطفی به من داشتند و قبل از انتشار، آن متنها را به من میدادند تا بخوانم و با هم گپوگفتی داشته باشیم. در آن متنهای آن زمان متن "فهرست" هم قرار داشت. من از آن زمان تعداد پرسوناژ بالایی که در متن "فهرست" و نوع جنس روایی که "روژویچ" به کار برده که مانند کلاژها یا اپیزودهایی در کنار هم قرار گرفتهاند را در نظر داشتم. در واقع متن درستی برای آزمون و خطا است. البته در ابتدای امر قرار نبود اجرایی داشته باشیم بلکه قرار بود بچهها با تولید متن نمایشی آشنا بشوند. دوره اول این متن تمام شد و باز هم پیمان قدیمی و گروه آرتیما در همکاریشان با بنیاد رودکی دوباره از من دعوت کردند که برای دوره جدید همین کار برویم و نفرات جدیدتری هم به نفرات قبلی اضافه شدند. در همین مسیر دیدم که من متن را دوست ندارم و تنها به دلیل وجود پرسوناژهای بالا، این متن برای تمرین انتخاب شده بود. خُب من تصمیم داشتم به سراغ متنی به اسم "رولت روسی" بروم که کُلاژی از نمایشنامههای چخوف و اشعار و زندگی مایکوفسکی بود و چهار هفتهای هم روی آن متن وقت گذاشتیم. اما در یک چرخش ناگهانی به دلیل اینکه پیمان قدیمی و بچهها دوست داشتند روی همان متن قبلی بمانیم به متن "فهرست" بازگشتیم. البته چالشهایی را با مترجم داشتیم و پیمان قدیمی مجبور شد رضایت ایشان را جلب کند. ولی خُب من در حسرت آن یکی متن باقی مانده بودم. البته این حسرت با فوت عزیزترین دوستم، یعنی مجید بهرامی یکی شد. مصادف شدن این دو با هم مرا دچار یک افسرگی و ملال کرد. احساس میکردم انرژی کافی هم حتی برای درس دادن به دانشجویانم را هم ندارم. در واقع تنها به خاطر بچهها و سماجت پیمان قدیمی، با وجود بیخوابیهای آن دوره توانستم تا پایان دوره یعنی تا 15 اسفند خودم را بکشانم. بعد از آن ما به روستایی پدری در اطراف خوانسار به تعطیلات رفتیم که حال و هوای خاصی برای من دارد و در واقع من تمام متنها و کارهای هنریام را در آنجا مینویسم. وقتی به آنجا رفتم با وجود افسردگی که داشتم ناگهان همه چیز دور 180 درجهای زد و ناگهان تبدیل به سمفونی برای مردگان بدل شد. البته از قبل ایدههایی از جانب بچهها بود اما نگاه من به مرگ در آنجا تغییر کرد و مانند شخصیت اصلی که دغدغهاش ساختن قطعهای برای مردگان است من در آنجا به اشتباه روی مردههای خودم متمرکز شده بودم و به یک نوع انفعال مانند شخصیت اصلی داستان رسیده بودم و عملا نمیتوانستم هیچ کاری انجام دهم. اما از آن لحظه به بعد مرگ زیبا شد و به این نتیجه رسیدم که حتی زمانیکه آن آدمها میمیرند صداهایی از آنها در زمان و مکان باقی میماند. هر کسی از خودش نشانههایی بر جا میگذارد و ما باید آنها را پیدا کنیم. و این پیدا کردن هم بدل شد به یک تور پروانهگیری که یک الهه موسیقی در کار صداها را در فضا میگیرد. خُب مرگ برای من یک قالب فانتزی و بازیگوشانه پیدا کرد. البته این بازیگوشی نمیتواند دور از حقیقت باشد. چراکه شیوهای که مجید بهرامی در چهار سال مبارزه با مرگ و سرطان انجام داد در واقع شوخی با مرگ بود و من فکر میکنم حضور مجید در ذهن من آنقدر پر رنگ بوده که من رهبر ارکستری که در کار آوردم را بیارتباط با رهبر ارکستر مجید بهرامی در "عجایب المخلوقات" نمیدانم. وقتی برای من مرگ زیبا شد، به پیمان قدیمی زنگ زدم و گفتم من پای این کار همه جوره هستم و در عرض 43 روز پس از ایام عید، من تجربه بینظیری را در حوزه تئاتر داشتم. به این دلیل میگویم بینظیر که من با آدمهایی کار میکردم که با همه وجودشان برای تمرین این کار حاضر میشدند و آنقدر صادقانه کار میکردند که آنچه در ذهن من برای این کار نقش بسته بود با سرعت بسیار بالایی اتفاق میافتاد. چون من یادداشتهای خودم در مورد این کار را و به علاوه تکنیکها را در اختیار بچهها قرار دادم و همین باعث شد که زیباشناسی من و بچهها در مورد این کار با هم یکی شود و سرعت عملمان در روند شکلگیری کار خیلی بالا برود. در واقع باعث شد من تجربهای را در این 43 روز با این هنرجویان داشته باشم که در دو سال کاری با بازیگران حرفهای پیشترش نتوانستم آن را تجربه کنم و این به نظر من معجزه بود.
منظورتان این است که تفاوت جنس بازی بازیگران حرفهای و غیرحرفهای، در این کار صداقتی است که از آن یاد کردید؟
بله، اما این برای همه بازیگرها صدق نمیکند و به جرأت میتوانم بگویم که بازیگران اصلی من در کارهای گذشتهام مثل بابک حمیدیان، پانتهآ پناهیها، مرتضی اسماعیلکاشی و... بدین گونه نبودهاند. نکته اینجاست که به هر حال این آدمها هم به یک تکنیکهایی میرسند و بعد آن تکنیکها را در کارهای بعدی خرج میکنند. مثال میزنم در این کار چند نفری بودند که تجربه بازی در صحنه را داشتند و باورتان نمیشود که اینها بیشترین انرژی و زمان را از من برای بازی گرفتند تا من دوباره آنها را به نقطه صفر برسانم و دوباره از اول روی نقششان کار کنیم تا اتفاق خوبی بیفتد. در واقع بازیگر حرفهای دیگر شکل خودش را در بازی پیدا کرده و من نمیتوانم این تجربه را با بازیگر حرفهای انجام بدهم، چراکه بازیگر حرفهای شکل گرفته است. تنها در یک حالت این اتفاق نمیافتد که بازیگر صداقت در بازی را درون خودش حفظ کرده باشد و به ضرب تکنیک و تجربه روی صحنه دروغ نگوید.
در جایی خواندم که شما بعد از نمایش "عجایبالمخلوقات"، مقوله شعر برایتان در تئاتر جلوه بصری پیدا کرده است. به نظر میرسد در نمایش "فهرست" موسیقی هم برایتان مانند شعر شده، این را چقدر قبول دارید؟
شاید بتوان گفت صداها و نه تنها موسیقی، در کارهای من کارکرد دراماتیک پیدا کردهاند و بدل به متن نمایشی شدهاند. خُب این را من قبلا نداشتم و من با بامداد افشار که حرف میزدم میگفتم این بود که من در این کار متنی را برای صداها مینویسم و تنها طراحی صدا صورت نمیگیرد بلکه صداها تبدیل به کاراکتر میشوند. چراکه فکر میکنم صداها میتوانند سفر کنند و از یک شیء به شیء دیگر میروند و تغییر ماهیت میدهند. صداها قبل از نمایش "فهرست" یا اتمسر فضا را میشناخت و یا خودش دیالوگ بود ولی در این کار، کارکرد وسیعتری پیدا کرد و صدا قصه و روایت را پیش برد.
خیلیها معتقدند که رضا ثروتی پیش از اینکه به دیالوگنویسی در آثارش اولویت بدهد، بیشتر با تصویری که در ذهنش دارد میزانسنها، گریم، نور، صدا و.... را میسازد و در مرحله آخر از دیالوگ برای رساندن مفهوم کارش به مخاطب کمک میگیرد. این را خودتان چقدر قبول دارید؟
واقعیتش اینست که من دشمنی با کلام و دیالوگ ندارم که بخواهم از آن استفاده نکنم چراکه هرگز هیچ محدودیتی را برای خودم نمیگذارم. در واقع به همان اندازه به دیالوگ امکان میدهم که به رنگ و نور و دیگر اجزای صحنه. به عقیده من همه اینها باید معلول یکدیگر باشند و نباید قالبی وجود داشته باشد. البته این شیوه کاری من است که سعی میکنم همه این اجزا را همتراز کنم و آنجایی به سراغ دیالوگ میروم که کارکرد شاعرانه داشته باشد؛ یعنی مانند تصاویر ماهیت چند معنایی را برای مخاطب ایجاد کند. بنابراین باور دارم نباید در کلام یک معنای خاص را به مخاطب دیکته کرد. چراکه معتقدم تئاتر محلی برای مواجهه تماشاگر با احساسش است. وقتی که احساس تماشاگر به چالش گرفته شود و او از طریق احساس به ادراک برسد این درک محتوا برای او خیلی عمیقتر خواهد بود و تئاتری که میرا است تا سالیان سال در او باقی خواهد ماند. چون او گویی آن فضا و تئاتر را خود در درون خود ساخته است و تاویلهای خود را برای فهم معنا به کار برده است. در مورد دیالوگ باید این نکته را نیز اضافه کنم که برای من واژهآراییها و رنگآمیزیهای صوتی کلام مهم است. یعنی اینکه با چه موسیقیای حروف در کنار هم قرار میگیرند تا بتوانند حس و حال بازیگر و اتمسفر فضا را نشان بدهند به همین دلیل کارکرد من با کلام مقداری متفاوت است.
امروز کارهای رضا ثروتی در حوزه نمایش به حدی رسیده که میتوان گفت که امضاءدار شدهاند و با توجه به سن و سالش، این مسئله نشان از خلاقیت و زحمات او در حوزه تئاتر دارد. نکتهای که میخواهم بپرسم اینست که معمولا وقتی کارگردانها یا هنرمندان به این یک چنین جایگاهی میرسند و برای خودشان دارای امضاء میشوند گویا به طور ناخواستهای افراد محتاطتری میشوند و همین امر باعث میشود که در کارهای جدیدشان دست به عصاتر حرکت کنند. اما این مسئله با نگاهی به کارنامه کاری شما خیلی کمتر از دیگران دیده میشود و گویا اصلا نگران آنچه که تاکنون ساختهای نیستی. این مسئله که به نوعی جسارت یک هنرمند را نیز شامل میشود از کجا نشات میگیرد؟
راستش در یک کلام اگر بخواهم به این سوال پاسخ بدهم این را میتوانم بگویم که این مسئله نتیجه حضور در تئاتر دانشگاهی است. راستش من از چهارده سالگی شعر میگفتم و شعر خیلی برای من مهم بوده و هست. اما دیدم که آنچه در نمایشنامه "مرگ پیلهور" اثر آرتور میلر است خیلی قویتر از شعر هم حتی ظاهر شده و روی من تاثیر میگذارد و پس از آن متن من مطمئن شدم که آن مسیری که من باید بروم دندانپزشکی نیست ولی در عین حال هم نمیدانستم میخواهم پا در کدام مسیر بگذارم. باید اضافه کنم که قبل از آن هم من هیچ تئاتری ندیده بودم. بعد از خواندن آن متن من که دو ماهی بود با پدر حرف نمیزدم به خانه رفتم و پدرم را در آغوش گرفتم و زار زار گریه کردم. من به خانوادهام هم نگفتم اما از فردای آن روز که به کتابخانه رفتم به جای خواندن کتابهای کمک درسی، کتابهای هنری و نمایشی میخواندم. این را گفتم که بگویم این اتفاقی آمدن من به سمت تئاتر یک حُسن بسیار بزرگ داشت و آن اینکه من بدون هیچ پیشینه تئاتری وارد دانشگاه تئاتر در شهسوار تنکابن شدم. چراکه دوست داشتم فضای تئاتری خودم را در یک فضای آرام بسازم و نه در شلوغی تهران. من هیچ کدام از باید و نبایدهای تئاتری آن زمان را نمیدانستم. اسم کار اول من در دانشگاه "تاثیر صدای زوزه باد بود" که بدون قید و بندهای تئائری ساخته شد و همین هم باعث شد که من به شدت به این موضوع قائل بشوم که تئاتر باید به شدت وابسته به ذهن، تخیل، شادیها، کابوسها و هر دغدغهای که من به عنوان یک انسان دارم و میتوانم آن را با تماشاگر در میان بگذارم باشد. در تئاتر نباید دروغ گفت یا حتی الگوبرداری کرد. وقتی من صادقانه از خودم الگوهایی را استخراج کنم میتوانم روی باور عموم تماشاچیان تاثیرگذار باشم. برخی از دوستانم که اولین کار من را دیدهاند میگویند که به نظر آنها، آن کار بهترین کار من بوده چراکه آن کار به نظرم شخصیترین کار من بوده است و اکنون هم فکر میکنم کار "فهرست" جایگاه بهتری را از این لحاظ پیدا کرده است. من عادتی را از زمان اولین کارم پیدا کردم و آن هم این بود که در سر رسیدهای 200 برگ ایدهها و شعرها و نظراتم را مینویسم و همین هم باعث شد که من زبان شخصی خودم را بیابم. در مورد آن موضوعی که شما به آن اشاره کردید و من در دورهای پس از دانشگاه که تمام کتابهای نمایشی و مقالات نمایشی را میبلعیدم، این را هم در نظر داشتم که هر چه میآموزم را باید از فیلتر شخصی خودم عبور دهم تا مثلا قدمی جلوتر از پیتر بروک گذاشته باشم و فکر میکنم به همین دلیل هم امضای شخصی من در پای کارهای تئاتریام دیده میشود. البته این را هم اضافه کنم که تئاتر دانشگاهی این مجال را به من برای آزمون و خطا میداد چراکه هدف اصلی هم این بود که با آزمون و خطا دانشجو بتواند از زاویه دید خودش به این مسیر نگاه بیندازد. من فکر میکنم اگر تئاتر ایران قدمی به جلو برمیدارد به خاطر تئاتر دانشگاهی است.
سوال دیگری که دوست دارم به آن پاسخ بدهید اینست که میخواهم بدانم زمانیکه در طرح و تولید یک اثر نمایشی مشغول هستید، تا چه حد به مخاطب فکر میکنید و آن را در نظر میگیرید؟
خُب من میگویم ما در مورد زنجیرهای حرف میزنیم که مخاطب هم جدا از این زنجیره نیست. وقتی من درونیات و ذهنیات خودم را صادقانه در یک اثر تئاتری مطرح کنم در واقع در همان ابتدا به مخاطب هم فکر کردهام. من خودم را از اجتماعیترین آرتیست میدانم و فکر میکنم کسی که صرفا نسب به یک مقوله اجتماعی تاریخ مصرفدار در یک دوره زمانی خاص واکنش نشان میدهد فرقی با یک تحلیلگر سیاسی ندارد. به عبارتی معتقدم ذهن من به عنوان یک شهروند در عرصه مسائل سیاسی یا اجتماعی به شهودی میرسد آن وقت واکنش من چه به شکل انتزاعی یا به شکل رئالیستی، طبیعتیترین واکنش اجتماعی یک انسان نسبت جغرافیای خودش خواهد بود. با یک نگاه دقیق میبینیم که همین متن "فهرست" به یکسال گذشته ما هم نگاه میکند چراکه در این مدت خیلیها را از دست دادهایم.
ممنون میشوم این مسئله را کمی باز کنید.
ببینید متاسفانه برخی از هنرمندان ما بر این باورند که اگر که یک دغدغه سیاسی یا بحران مقطعی را که بقال سر کوچه و... در اثر زیست خودشان با آن مواجه هستند را در یک اثر تئاتری نشان بدهند تنها جرات این را مییابند خودشان را به شکل قهرمانان بیرون بیاورند و همان چیزهایی که خود مردم میدانند را تکرار کنند. در واقع دید را به آن جهان مردم اضافه نمیکنند و یا پیشنهادی برای گریز از بحران پیشنهاد نمیدهند. و خب این صرفا مطرح کردن؛ تاریخ مصرف دارد. در بهترین شکل ممکن آن محمد یعقوبی در "یک دقیقه سکوت" در یک دوره خاص چیزی را مطرح میکند که همه ما را به عنوان مخاطب شگفتزده میکند. اما باید دید که آیا "یک دقیقه سکوت" در این زمان هم به همان میزان قدرت عمل میکند یا خیر؟ یا اینکه رفتهرفته کمرنگتر و کمرنگتر میشود. البته این ماجرا از زمان سوفکل هم در ادبیات وجود داشته است و در ادبیات ایران هم میبینیم که هنرمند دغدغهمندی نسبت به موقعیت و اجتماع و سیاست حاکم زمان خودش دارد. مثلا فلان شاعر زمانیکه شعرش مختص یک حادثه خاص در زمان میشود اشعارش به شعرهایی تاریخ مصرفدار بدل میشود، ولی زمانیکه با انسان و زمان مواجه میگردد دیگر تاریخ مصرف ندارد. اگر شکسپیر با الیزابت سر ناسازگاری دارد نمیآید مستقیم در مورد او بنویسد بلکه به سراغ دانمارک میرود و در مورد چند قرن قبل از آن مینویسد و حرف و حس خودش را بیان میکند. یا اصغر فرهادی به سراغ تِمهایی میرود که تاریخ مصرف ندارند. به سراغ موضوعاتی مانند خیانت یا قضاوت میرود که تاریخ مصرف ندارند. به نظرم هیچکدام از دغدغههای انسانی هرگز کلیشه نخواهد شد. من میگویم زمانیکه یک موضوع را در یک موقعیت قرار میدهیم میبینیم که ناخود آگاه صاحب اثر تبدیل به ناخود آگاه جمعی مخاطب میشود و همه مخاطبها ترسها و رنجها و هر آنچه که میبینند را میفهمند و با آن احساس نزدیکی میکنند چون آنها در شرایطی زیست میکنند که شما زیست میکنید. حالا میخواهید آن را با انتزاعیترین شکل ممکن نشانشان بدهید یا اینکه رئالیسم کار کنید، فرقی نخواهد کرد. بارها هم مخاطبان به این امر معترف شدهاند که احساس نزدیکی با کار میکردهاند و آن را فهمیدهاند. مثلا پانتهآ پناهیها در اثر "عجایب المخلوقات" وقتی در کاراکتری با نام زن لباسشویی بازی میکرد تنها یک آوا در این نقش داشت و حرفی نمیزد و تماشاچی شاهد موقعیتی کاملا به دور از موقعیت رئالیستی بود اما آن را باور میکرد.
یکی از مسائلی که یکی دو سالی است در تئاتر ما به یک موضوع پر بحث و نظر تبدیل شده، مسئله بازتولید و اجرای مجدد آثار موفق سالهای گذشته است که موافقان و مخالفان زیادی دارد. مشخصا میخواهم بدانم آیا با این شکل رپرتوار موافق هستید یا خیر؟
خُب این اتفاق برای "مکبث" هم افتاد و دو بار بر روی صحنه رفت. من فکر میکنم اگر کاری تاریخ مصرفدار نباشد و دارای دغدغه انسانی نیز باشد و اینکه هدفتان هم جدای از خودشیفتگی این باشد که اثری در ذهن مخاطب جاودانه شود اجازه این را دارید که رپرتوار داشته باشید. من در واقع به دنبال خلق اثری هستم که اگر ده یا بیست سال بعد هم روی صحنه برود باز هم برای مخاطبان آن دوره خودش را آپدیت خواهد کرد. مانند متنهای شکسپیر که هرگز از بین نخواهند رفت و همیشه خواهند بود، چراکه با ذهن و زمان خودشان را آپدیت میکنند و مخاطب میتواند تاویلهای خودش را از دورههای خاص داشته باشد. اما من فکر میکنم کلا رپرتوار برای کارهای تاریخ مصرفدار اصلا جایز نیست. برخی مواقع کاری انجام میشود که اگر همان کار در قالب یک مستند بازگو میشد اثر بهتری از آب درمیآمد تا اینکه در صحنه تئاتر کار شود.
قصدی برای باز اجرای کارهای قبلیتان ندارید؟
راستش درباره نمایش "مکبث" به دلیل اجراهای زیاد و هم اینکه فیلم این اثر تئاتری هم در بازار برای مخاطب موجود است دیگر قصد اجرای مجدد آن را ندارم، اما "عجایب المخلوقات" به دلیل اجراهای خیلی کمی که مدیریت ایرانشهر برای اجرای این اثر به ما دادند در واقع ظلم بزرگی به آن شد. ولی با این حال با استقبال زیاد تماشاچیان روبرو شدیم به شکلی که تماشاچی این کار روی زمین تا پشت دکور مینشست و با این شرایط اجرا به کار خودش پایان داد. من تصمیم دارم این اثر را دوباره در زمان مناسبی که وقتش برسد اجرا کنم. ضمن اینکه برای نمایش "ویتسک" هم با توجه به اینکه هنوز فیلم آن را ارائه ندادهایدم یک گپوگفتهایی را با مسئولان تالار وحدت برای اجرای دوباره همین اثر داشتهایم. چون فکر کنم اجرای این کار در تالار وحدت اتفاق خوبی برای تماشاگر باشد چراکه هر چقدر مخاطب اثر را لانگشاتتر و بازتر ببیند؛ لذت بیشتری را از این اثر خواهد برد.
در مورد اثر "رومی" چطور؟
راستش را بخواهید این اثر پروندهاش بسته شده اما به نوعی هنوز باز است و فعلا در فکر رپرتوار برای این کار نیستیم. من فکر میکنم که به شکل ناخودآگاه فهرست واکنش من به جریان بازیگران حرفهای تئاتر که پنجه سینما برای آنها از لحاظ مالی یا شهرت برایشان غنیتر عمل میکند. من در آن کار علیرغم اینکه خیلی به اجرا نزدیک شده بودم اما در یک واکنش کاملا احساسی ولی منطقی نسبت به بازیگران خودم نشان دادم که آنها سینما را در یک دوره به تمرینات تئاترمان ترجیح دادند و در واقع تمرینات منظم ما به هم ریخت. و چون این تئاتر فرق میکند و بازیگر حداقل در یک دوره چهار ماهه باید یک سلوکی را در نقش خودش طی کند و هر زمانیکه این موقعیت برای من ایجاد شود حتما به سراغ این اثر هم خواهم رفت.
به عنوان آخرین سوال اگرچه حرف ناگفتهای درباره نمایش "فهرست" مانده که به آن نپرداختیم و فکر میکنید که مخاطب باید بداند، خوشحال میشوم که آن را منعکس کنم در غیراینصورت که خیلی متشکرم از اینکه وقتتان را به ما دادید.
راستش اگر از من بپرسند که بهترین نمایشی که کار کردی کدام کارت است من حتما به نمایش "فهرست" اشاره خواهم کرد. علیرغم اینکه من تمام داشتهها و تجربیات خودم را در این اثر به کار بردهام؛ اما باید بگویم که در هر آنچه که سالیان سال در ذهن پرورانده بودم را توانستم در این اثر عملی کنم. دوم اینکه این کار را شخصیترین کار خودم میدانم و به میزان زیادی با کاراکتر اصلی این داستان همذاتپنداری میکنم. وقتی داشتم روی صحنه آخر نمایش کار میکردم که قهرمان نمایش با کودکی خودش مواجه شده، کودکی میگوید که من شلوار خودم را خیس کردهام و میرود یک شلوار با اندازه بزرگسالان میآورد و وقتی میرسد بالای سرش از خجالت سرش را پایین میاندازد و قهرمان به او میگوید چیزی نیست. به نظر من این چیزی نیست برای من فقط یک جمله ساده نیست. من وقتی به ترسهای دوران کودکی خودم فکر میکنم میبینم که همان ترسها باعث شده که من الان یک آرتیست باشم و واکنش طبیعی نشان بدهم و تماشاگر تحت تاثیر قرار بگیرد و باورش کند. جمله "چیزی نیست" در واقع من هستم که به خودم میگوم عیب ندارد و خجالت نکش. در این کار لحظه به لحظه من صادقانه در حال مرور خودم بودم و سعی کردم حتی عقدههایی که در کودکی و یا بزرگسالی داشتهام را خیلی صادقانه بیان کنم. به همین دلیل این کار برای من بهترین اثرم به حساب میآید. و همیشه بازگو هم کردهام که اگر در دل این کار من بمیرم هیچ چیز دیگه از خدا نمیخواهم و نمیگویم که ناکام مردهام. در واقع به اشتراک گذاشتن جانم با آدمها و با بچههایی و آدمهایی که فکر میکنم مسیر زندگی حرفهایشان تغییر کرده است و وارد فضای حرفهای ما شدهاند تنها با استناد به این دو مورد فکر میکنم هم این دنیا و هم آخرتم را خریدهام.
زمان اجرای نمایش «کالیگولا»
دو خبر از جشنواره تئاتر رضوی
«هیچ کس نبود بیدارمان کند» شنبه در دو اجرا به روی صحنه می رود
رونمایی از اولین پوستر «فصل شکار بادبادک ها»
دوشنبه های نقد تئاتر از سر گرفته می شود
نمایش «سرود دوباره کلات» در تماشاخانه استاد مشایخی آغاز میشود
افتتاح نمایش «اندر هدایت نسل جوان» با حضور حسین پاکدل
«صدای آهسته برف» جایزه ویژه جشنواره لهستان را گرفت
خداحافظی محمدرضا فروتن از «عاشقانه های ناآرام»
برگزاری مسابقه عکاسی برای «فصل شکار بادبادک ها»