چارسو پرس: بیایید روراست باشیم: همهی شخصیتهای Game of Thrones نابغه نیستند — درست مثل آدمهای دنیای واقعی. انسانها به بد تصمیم گرفتن معروفاند، اما همین اشتباهات است که باعث یادگیری و رشد ما میشود. به همین ترتیب، شخصیتهای سریال Game of Thrones هم همیشه تصمیمهای منطقی یا درستی نمیگیرند، حتی اگر نیت خوبی داشته باشند یا فکر کنند آخرش همهچیز درست میشود.
۱۰. دنریس کینگز لندینگ را به آتش میکشد
قسمت «ناقوسها» (فصل ۸، قسمت ۵)
فصل پایانی Game of Thrones سر و صدای زیادی به پا کرد؛ بسیاری معتقد بودند که بیش از حد سریع روایت شد و تصمیمهای شخصیتها منطق درستی نداشت. چه پایان را دوست داشته باشید و چه از آن متنفر باشید، در یک چیز تردیدی نیست: تصمیم دنریس (با بازی امیلیا کلارک) برای به خاکستر کشیدن شهر کینگز لندینگ قطعاً تصمیمی بسیار بد بود — به زبان ملایم.
دنریس برای آتش و خون به کینگز لندینگ آمده بود. نقشهاش زمانی متوقف شد که ناقوسهای شهر به صدا درآمدند، علامتی از تسلیم که بسیار منطقی هم بود؛ چون شهر بهوضوح شانسی در برابر اژدهای دنریس نداشت، مخصوصاً بعد از آنکه سلاحهای ضداژدهایشان نابود شده بود. در واقع شهر عملاً روی سینی نقرهای در اختیار دنریس قرار گرفته بود؛ آنها تسلیم شده بودند، او پیروز شده بود. اما دنریس تصمیم گرفت ماجرا را شخصی کند و با اژدهایش شهر و ساکنان آن را به آتش کشید. این اقدام در نهایت باعث شد که جان اسنو (با بازی کیت هرینگتون) او را بکشد — هرچند با بیمیلی — برای جلوگیری از خونریزیهای بیشتر.
این اتفاق آنقدر زیاد رخ میدهد که تقریباً میتوان گفت نیروی محرکهی اصلی داستان سریال است. این اشتباهات هم فقط مختص یک شخصیت خاص نیست؛ در واقع تقریباً تمام افراد وستروس در مقطعی از سریال تصمیمی افتضاح میگیرند — تصمیمهایی که برخی از آنها پیامدهایی بسیار سنگین دارند. در اینجا بدترین تصمیمهایی را مرور میکنیم که توسط شخصیتهای مهم گرفته شدهاند و اثرات شدیدی هم در وستروس و آن سوی دریای باریک داشتهاند.
۹. اوبرین در مبارزه بیش از حد پُز میدهد
قسمت «کوه و افعی» (فصل ۴، قسمت ۸)
بعد از آنکه تیریون لنیستر (با بازی پیتر دینکلیج) به ناحق متهم به مسموم کردن جافری (جک گلیسون) میشود، با ناامیدی درخواست محاکمه از طریق نبرد تنبهتن میکند — چون تقریباً همه به خاطر کوتاهقد بودنش او را دستکم میگیرند. این بدنامی باعث میشود که در یک محاکمهی عادی هیچ شانسی نداشته باشد، و تنها راه نجاتش همین نوع محاکمه است. خانوادهی لنیستر، سر گرگور کلگین، معروف به «کوه» (هفتور یولیوس بیورنسون)، را به عنوان قهرمان خود انتخاب میکنند. با جثهی عظیمش، کمتر کسی جرأت دارد با او روبهرو شود؛ اما خوشبختانه اوبرین مارتل (پدرو پاسکال) مشتاق است انتقام خواهرش را که سالها پیش توسط کوه کشته شده بود، بگیرد.
اوبرین از چابکیاش استفاده میکند و در بیشتر لحظات، کوه حریفش نمیشود. در پایان، اوبرین موفق میشود گرگور را به زمین بزند؛ فقط کافی است کار را تمام کند. اما اینجاست که مرتکب اشتباهی مرگبار میشود — او شروع به پُز دادن و تحقیر حریفش میکند، و از او میخواهد که به قتل خواهرش اعتراف کند. گرگور ناگهان ضدحمله میزند، اوبرین را به زمین میکوبد و سرش را خرد میکند. این صحنه تلخ یادآور آن ضربالمثل معروف است: هیچوقت زودتر از موعد جشن نگیر!
۸. تئون به وینترفل حمله میکند
قسمت «خدایان قدیم و جدید» (فصل ۲، قسمت ۶)
قبل از رخدادهای سریال، تئون گریجوی (آلفی آلن) بهعنوان گروگان و نشانهی اطاعت خانوادهی گریجوی پس از شورششان علیه تاج و تخت به استارکها سپرده شده بود. با اینکه به ظاهر گروگان بود، اما در عمل استارکها با او مانند عضوی از خانواده برخورد میکردند. ند استارک (شان بین) او را در کنار فرزندانش بزرگ میکند و راب (ریچارد مدن) او را مانند برادر خود میداند.
وقتی استارکها او را به زادگاهش پایک میفرستند تا از خانوادهاش حمایت بگیرد، با استقبال سرد و تحقیرآمیز پدرش روبهرو میشود. در تلاش برای جلب رضایت پدر بیعاطفهاش، تئون تصمیم میگیرد با گروهی از غارتگران به وینترفل حمله کند. این تصمیم نسنجیده نه تنها مجموعهای از فجایع را رقم میزند، بلکه تئون را بهعنوان انسانی ناسپاس و خائن جلوه میدهد که قدر زندگی بهتری که استارکها به او داده بودند را ندانست. بدتر آنکه این اقدام در نهایت مسیر را برای تصرف وینترفل توسط بولتونها هموار کرد؛ اتفاقی که باعث شد تئون سالها مورد شکنجه و آزار غیرقابل تصور قرار بگیرد.
۷. راب استارک با تالیسیا ازدواج میکند
قسمت «والار مورگولیس» (فصل ۲، قسمت ۱۰)
در فصل اول، زمانی که راب استارک با ارتش شمالیها علیه تاج و تخت شورش میکند تا انتقام اسارت و اعدام پدرش را بگیرد، به دو قلعهی دوقلو معروف به «دوقلوها» میرسد که پلی آنها را به هم متصل میکند. این قلعهها در اختیار لرد والدر فری (دیوید بردلی) هستند؛ پیرمردی خسیس و حیلهگر که هیچ لطفی را رایگان انجام نمیدهد.
والدر فری تنها به این شرط اجازه عبور از پل را میدهد که راب با یکی از دخترهایش ازدواج کند — البته انتخاب دختر هم با خود لرد فری است. راب در ابتدا موافقت میکند، اما بعدها عاشق تالیسیا (اونا چاپلین)، پرستاری از ولانتیس، میشود و با او ازدواج میکند. راب نامزدی با دختر فریها را به عمویش محول میکند. بیخبر از نقشهی شوم لرد والدر، که بهصورت مخفیانه طراحی قتل راب را شروع کرده است. این خیانت بعدها به قتلعامی خونین در مراسم عروسی، معروف به عروسی سرخ، منجر میشود؛ جایی که راب، مادرش و تالیسیا به طرز وحشیانهای کشته میشوند.
۶. سرسی به گنجشکها قدرت زیادی میدهد
قسمت «گنجشک اعظم» (فصل ۵، قسمت ۳)
سرسی لنیستر (لینا هیدی) عاشق کنترل است، هرچند شاید هرگز به زبان نیاورد. اما زمانی که پسر کوچکترش، شاه تامن براثیون (دین-چارلز چپمن)، با مارجری تایرل (ناتالی دورمر) ازدواج میکند، با رقیبی واقعی روبهرو میشود؛ کسی که بهاندازهی خودش تشنهی قدرت است. تفاوت اما این است که مارجری در بازی قدرت بسیار باهوشتر است و محبوبیت زیادی نزد مردم پیدا میکند.
برای مقابله با این تهدید، سرسی تصمیمی خطرناک میگیرد: او با گروهی افراطی مذهبی به نام «گنجشکها» ائتلاف میکند و به آنها قدرت میدهد تا کنترل سپت بزرگ بایلور را به دست گیرند. آنها مارجری و خانوادهاش را به دلیل «گناهانشان» زندانی میکنند. اما این تصمیم خیلی زود به ضرر سرسی تمام میشود؛ چرا که خود او نیز بهخاطر رابطهی نامشروعش زندانی میشود. بعدتر، گنجشکها کل شهر را زیر سلطهی خود میگیرند. سرسی که قصد داشت قدرتش را حفظ کند، عملاً آن را با یک روبان تقدیم تندروهای مذهبی کرد — چقدر کنایهآمیز!
بیشتر بخوانید: مطالب مربوط به سریالهای خارجی
۵. استنیس دخترش را قربانی میکند
قسمت «رقص اژدهایان» (فصل ۵، قسمت ۹)
استنیس براثیون (استیون دیلین) شاید وارث قانونی تخت آهنین باشد، اما بیش از حد تحتتأثیر کشیش زنِ خدای نور، ملیساندر (کاریس فن هاوتن) قرار گرفته است. او به استنیس و پیروانش وعدهی پیروزی با کمک «رَهلور»، خدای خود، را میدهد و آنها نیز کورکورانه باور میکنند.
در اواخر فصل پنجم، سرمای شدید شمال، ارتش استنیس را گرفتار کرده و بسیاری از نیروهایش از گرسنگی و سرما در حال مرگ هستند. در اقدامی نومیدانه، ملیساندر پیشنهاد میدهد که استنیس دختر خودش را بهعنوان قربانی بسوزاند تا خدای نور به آنها کمک کند. استنیس این کار وحشیانه را انجام میدهد... اما نتیجهای نمیگیرد. ارتش او نهتنها کمکی دریافت نمیکند، بلکه وضعشان بدتر هم میشود. کشتن فرزند خودش کاری غیرقابل دفاع است — اما اینکه حتی نتیجهای هم نداشت، فاجعه را دوچندان کرد.
۴. استنیس به وینترفل حمله میکند
قسمت «رحمت مادر» (فصل ۵، قسمت ۱۰)
پس از آن قربانیگری بینتیجه، استنیس با ارتشی شکسته به وینترفل میرسد. نیروهایش خسته، گرسنه، بیروحیه و بهمراتب کمتر از حد لازم برای محاصرهی یک قلعهی مستحکماند. هر فرمانده نظامی باتجربهای میتوانست پیشبینی کند که حمله در چنین شرایطی، آن هم در سرمای شدید شمال، یک فاجعه است.
اما استنیس باز هم حمله را آغاز میکند. نتیجه؟ نبردی کوتاه و خونین که به نابودی کامل ارتش استنیس منجر میشود. خودش نیز شکستخورده و درمانده به حال خود رها میشود. این حملهی غیرعقلانی پایان رسمی تلاشهای استنیس برای دستیابی به تاج و تخت است.
۳. لیتلفینگر و لایسا، جان آرین را میکشند
قسمت «زمستان در راه است» (فصل ۱، قسمت ۱)
مسموم کردن جان آرین (جان استندینگ) در قسمت اول سریال، احتمالاً یکی از بدترین تصمیمهای کل سریال است. جان آرین، دست پادشاه، متوجه میشود که فرزندان سرسی حاصل رابطهای نامشروع با برادرش جیمیاند و فرزندان رابرت نیستند.
برای مخفیکردن این راز، پیتر بیلیش، معروف به لیتلفینگر (آیدن گیلن)، با همسر جان، لایسا (کیت دیکی)، تبانی میکند و او را میکشد تا با ایجاد هرجومرج، خودش به قدرت برسد. اما این قتل به نقطهی آغاز زنجیرهای از فجایع تبدیل میشود: توطئههای سیاسی، جنگ داخلی، و نابودی تدریجی هفت پادشاهی — همه فقط به خاطر یک تصمیم برای پوشاندن یک راز. از آن بدتر، لیتلفینگر هرگز پشیمان نمیشود و تا پایان سریال هم متوجه اشتباه عظیمش نمیگردد.
۲. سانسا با برین تارث نمیرود
قسمت «خانهی سیاه و سفید» (فصل ۵، قسمت ۲)
در قسمت دوم فصل پنجم، برین تارث (گوئندولین کریستی) با لیتلفینگر روبهرو میشود؛ کسی که سرپرستی سانسا استارک (سوفی ترنر) را به عهده دارد — البته نه از سر دلسوزی، بلکه بهخاطر علاقهاش به مادر سانسا.
برین به سانسا پیشنهاد میدهد تا او را با خود ببرد و سوگند خود به کتلین استارک را به جا آورد. اما سانسا، که هرگز برین را ندیده، طبیعی است که اعتماد نکند و ترجیح دهد با کسی بماند که دستکم کمی میشناسدش. ولی همین تصمیم باعث میشود سانسا به اجبار با رمزی بولتون (ایوان رئون) ازدواج کند — مردی که او را بهطرز وحشیانهای شکنجه میدهد. گرچه سانسا در آن زمان خردسال بود و نمیتوانست عواقب را پیشبینی کند، اما این تصمیم یکی از تلخترین انتخابهای زندگیاش بود.
۱. دنریس وارد چادر میشود
قسمت «آتش و خون» (فصل ۱، قسمت ۱۰)
در فینال فصل اول، دنریس تارگرین (امیلیا کلارک) سعی دارد همسرش، کال دروگو (جیسون موموآ)، را از مرگ نجات دهد. او از جادوگر محلی، میری ماز دور (میا سوتریو)، کمک میگیرد که میگوید میتواند دروگو را نجات دهد — ولی فقط به شرطی که در طول مراسم، کسی وارد چادر نشود.
دنریس موافقت میکند، اما درست در حین اجرای مراسم، خودش درد زایمان میگیرد و همراهانش او را به داخل چادر میبرند، علیرغم هشدار صریح جادوگر. نتیجه؟ نوزاد مرده به دنیا میآید و دروگو بهجای نجات، به حالت گیاهی و بیهوش بازمیگردد. گرچه میری ماز دور نیت شومی داشت و از دنریس انتقام گرفت، اما دنریس هم اشتباه کرد که به او اعتماد کرد و مهمتر از آن، که وارد چادری شد که نباید میشد.
منبع: collider
نویسنده: نسرین پورمند