چارسو پرس: فیلم تنها زمانی میتواند واقعاً خوب باشد که فیلمنامهاش قوی باشد. همه چیز از همینجا ریشه میگیرد: داستان، شخصیتها، مضامین و البته دیالوگها. در حقیقت، دیالوگ میتواند فیلم را بسازد یا نابود کند. ممکن است داستان سرگرمکننده باشد، شخصیتها جذاب باشند و مضامین اثر نیز تأملبرانگیز، اما اگر شیوه صحبت کردن شخصیتها مصنوعی و غیرطبیعی به نظر برسد، باور مخاطب از هم میپاشد. به همین دلیل است که دیالوگنویسی یکی از مهمترین مهارتهایی است که یک فیلمنامهنویس باید بر آن مسلط باشد.
در طول تاریخ سینما دیالوگهای فوقالعادهای نوشته شدهاند، اما زمانی که یک جمله را «نابغهوار» بدانیم، موضوع به سطحی دیگر ارتقا پیدا میکند. منظور از دیالوگ ناب، تنها بهیادماندنی و ماندگار بودن نیست؛ بلکه جملهای است که درخشان نوشته شده، میتواند در یک خط مضمون فیلم را خلاصه کند، یک پیچش داستانی شگفتانگیز ارائه دهد یا صرفاً آنقدر هوشمندانه باشد که ذهن مخاطب را به خود مشغول کند. در ادامه با ۱۰ مورد از نابغهوارترین دیالوگهای تاریخ سینما آشنا میشویم، از خوب به بهترین رتبهبندی شدهاند.
۱۰. «لوئیس، فکر میکنم این آغاز یک دوستی زیبا باشد.»
فیلم: Casablanca (1942)
کازابلانکا یکی از ماندگارترین فیلمهای دوران طلایی هالیوود است که بهنوعی پیشگام شکلگیری پدیده «سینمای کالت» شد. همین محبوبیت گسترده باعث شد این فیلم به یکی از پرارجاعترین و پر از نقلقولترین آثار سینمایی تاریخ بدل شود. این ملودرام عاشقانه سرشار از دیالوگهای هوشمندانه و بهیادماندنی است که حتی پس از دههها تماشای دوباره، همچنان تازگی دارد.
پایان پنج دقیقهای فیلم کازابلانکا در میان بهترین سکانسهای پایانی تاریخ سینما قرار میگیرد. جمله معروف ریک بلین (همفری بوگارت) نه تنها پایانبندی را به شکلی تلخوشیرین کامل میکند، بلکه نقطه اوج مسیر شخصیتی او نیز محسوب میشود. ترک کردن ایلسا لوند (اینگرید برگمن) در این لحظه تنها به معنای جدایی و دلشکستگی نیست؛ بلکه به نوعی تولدی دوباره برای ریک و بازتعریف معنای پایان داستان است. همین هوشمندی در نوشتن دیالوگ است که آن را جاودانه کرده است.
۹. «خب، هیچکس کامل نیست.»
فیلم: Some Like It Hot (1959)
بیلی وایلدر، یکی از بزرگترین فیلمنامهنویسان عصر کلاسیک هالیوود، همواره در شکستن محدودیتهای کد هیز (Hays Code) پیشرو بود و با ظرافت و طنز منحصربهفردش قوانین را دور میزد. فیلم Some Like It Hot یکی از بهترین و خندهدارترین آثار اوست؛ فیلمی که با نگاه پیشرو به موضوعاتی چون جنسیت و هویت جنسی، حتی پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال همچنان مدرن و تازه به نظر میرسد.
در پایان فیلم، شخصیت ازگود (جو ای. براون) با وجود اینکه متوجه میشود دافنه (جک لمان) در واقع جری است، همچنان او را همانطور که هست میپذیرد. این دیالوگ ساده اما نبوغآمیز نهتنها یکی از بامزهترین پایانهای سینمای کلاسیک را رقم میزند، بلکه از دید بسیاری از منتقدان یکی از پیشروترین پیامهای تاریخ سینما درباره پذیرش و عشق بیقیدوشرط به شمار میرود.
۸. «داری با من حرف میزنی؟»
فیلم: Taxi Driver (1976)
در شاهکار مارتین اسکورسیزی یعنی Taxi Driver، رابرت دنیرو یکی از بهترین نقشآفرینیهای عمرش را در قالب تراویس بیکل، ضدقهرمان بیخواب و تنها، ارائه میدهد. این فیلم تیره و خشن که یکی از آثار شاخص موج نوی هالیوود محسوب میشود، کاوشی عمیق در تنهایی، خشونت و فروپاشی شهری است.
معروفترین دیالوگ فیلم، که امروز به یک جمله نمادین در فرهنگ عامه تبدیل شده، در حقیقت بداههپردازی دنیرو بود. همین بداهه بودن به نابغهوار بودن جمله میافزاید. این جمله کوتاه نهتنها روان آشفته و منزوی بیکل را بهطور کامل به تصویر میکشد، بلکه به نوعی لحظه خلق اسطوره شخصیتی او در برابر چشم تماشاگر است. دنیرو با همین بداههگویی نشان داد چرا یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینماست.
۷. «تو نمیفهمی! من میتوانستم کلاس داشته باشم. میتوانستم یک مدعی باشم. میتوانستم کسی باشم، نه یک بازنده لعنتی، چیزی که الان هستم.»
فیلم: On the Waterfront (1954)
بسیاری مارلون براندو را بزرگترین بازیگر تاریخ آمریکا میدانند و فیلم On the Waterfront همان اثری است که نخستین اسکار او را به ارمغان آورد. این ملودرام پرقدرت درباره فساد و خشونت اجتماعی، یکی از تأثیرگذارترین آثار دهه ۵۰ میلادی است که بازی براندو آن را به اوج میرساند.
صحنه معروف بین تری (براندو) و چارلی (راد استایگر) با این دیالوگ بهیادماندنی همراه است. جملهای که بهتنهایی نشاندهنده خودآگاهی تلخ شخصیت و شکستهای زندگی اوست. اگرچه متن دیالوگ بهخودیخود ناب است، اما اجرای براندو با ظرافت، خشم فروخورده و اندوه عمیق، آن را به سطحی فراتر میبرد و به یکی از جاودانهترین لحظات تاریخ سینما بدل میسازد.
بیشتر بخوانید: ۱۵ فیلم برتر درباره آدمکشها
۶. «راستش عزیزم، اصلاً برام مهم نیست.»
فیلم: Gone With the Wind (1939)
فیلم Gone With the Wind همچنان پرفروشترین فیلم تاریخ (با احتساب تورم) است. اگرچه برخی جنبههای آن امروز رنگباخته یا حتی بحثبرانگیز به نظر میرسند، اما عظمت و جاهطلبی این اثر سینمایی غیرقابل انکار است. داستان پرشکوه این ملودرام عاشقانه در بستر جنگ داخلی آمریکا روایت میشود و رابطه پرتنش رت باتلر (کلارک گیبل) و اسکارلت اوهارا (ویوین لی) قلب تپنده آن است.
در پایان، رت پیش از ترک اسکارلت در مه صبحگاهی، این جمله معروف را بر زبان میآورد. در زمان ساخت فیلم، استفاده از کلمه «damn» شکستن تابوی بزرگ محسوب میشد. امروزه شاید این واژه قدرت سابق خود را نداشته باشد، اما همچنان یکی از کوبندهترین و ماندگارترین دیالوگهای تاریخ سینماست که کل روایت پیشین را زیر و رو میکند و پایانی افسانهای برای داستان رقم میزند.

۵. «صبر کنید، صبر کنید... شما هنوز هیچچیز نشنیدهاید!»
فیلم: The Jazz Singer (1927)
فیلم The Jazz Singer بیتردید یکی از مهمترین آثار تاریخ سینماست. تا پیش از اکران این اثر محصول کمپانی برادران وارنر در اواخر دهه ۱۹۲۰، سینما دنیایی کاملاً صامت بود. این فیلم اولین تجربه جدی «تاکی»ها (فیلمهای ناطق) محسوب میشود؛ هرچند تنها چند صحنه دیالوگ دارد و از نگاه معیارهای امروزی شاهکار بزرگی نیست، اما تأثیر و نفوذ آن در تغییر مسیر صنعت سینما غیرقابلانکار است.
دیالوگ جاودانه جکی (ال جولسون) در نخستین اجرای مهم خود در کلوپ شبانه، چیزی فراتر از یک جمله ساده است؛ پیشبینی شگفتانگیزی از انقلابی که قرار بود صنعت فیلمسازی را برای همیشه دگرگون کند. در حالی که بسیاری از استودیوها در ابتدا تصور میکردند سینمای ناطق تنها یک مد گذراست، این دیالوگ با گذشت زمان همچون شراب کهنه ارزشمندتر شده است. شاید The Jazz Singer بهتنهایی شاهکار نباشد، اما همین دیالوگ کوتاه به بهترین بخش فیلم بدل شده و در تاریخ سینما ماندگار شده است.
۴. «نه... من پدر تو هستم.»
فیلم: Star Wars: Episode V — The Empire Strikes Back (1980)
مجموعه Star Wars ساخته جورج لوکاس نیازی به معرفی ندارد، و قسمت پنجم آن، The Empire Strikes Back، معمولاً بهترین بخش این فرانچایز افسانهای شناخته میشود. این فیلم نهتنها یکی از محبوبترین آثار علمیتخیلی تاریخ است، بلکه یکی از بزرگترین پیچشهای داستانی تاریخ سینما را نیز به مخاطب عرضه میکند.
تمام حماسه اسکایواکر حول این افشاگری میچرخد: دارث ویدر (با صدای جیمز ارل جونز) در واقع پدر لوک (مارک همیل) است. سادگی و کوبندگی این جمله، که غالباً به اشتباه با «Luke, I am your father» نقل میشود، همچنان پس از گذشت دههها تأثیرگذار است. شاید امروز همه از این راز باخبر باشند، اما جمله همچنان به همان اندازه افسانهای و هوشمندانه باقی مانده است؛ مثالی درخشان از چگونگی خلق دیالوگی کوتاه و قدرتمند که مسیر داستان را برای همیشه تغییر میدهد.
۳. «باند. جیمز باند.»
فیلم: Dr. No (1963)
هیچ مجموعه جاسوسی در تاریخ سینما به پای ۰۰۷ نمیرسد. فیلم Dr. No آغازگر ماجراجوییهای جیمز باند بود و به لطف بازی شان کانری، یکی از بهترین معرفیهای شخصیت در تاریخ فیلمهای اکشن را رقم زد.
این دیالوگ سهکلمهای، که دو واژهاش تکراری است، نمونهای بارز از اصل «کمتر، بیشتر است» به شمار میرود. سادگی جمله، همراه با اعتمادبهنفس و وقاری که کانری در بیان آن دارد، لحظهای فراموشنشدنی میسازد. این دیالوگ ساده اما هوشمندانه به یکی از نمادینترین عبارات تاریخ سینما بدل شد و شخصیت جیمز باند را در همان لحظه اول به اسطورهای جاودانه تبدیل کرد.
۲. «چیزهایی دیدهام که شما حتی نمیتوانید تصور کنید. کشتیهای جنگی را دیدهام که بر شانههای جبار در آتش میسوختند. پرتوهای C را دیدم که در تاریکی نزدیک دروازه تانهاوزر میدرخشیدند. همه آن لحظات در گذر زمان محو خواهند شد، مثل اشکهایی در باران... وقت رفتن است.»
فیلم: Blade Runner (1982)
پیش از آنکه Blade Runner به نماد اصلی سینمای علمیتخیلی بدل شود، در گیشه شکست خورد و تنها به یک کالتکلاسیک محدود تبدیل شد. اما گذر زمان نشان داد که این فیلم چه شاهکاری است. از کارگردانی و جلوههای بصری گرفته تا موسیقی، بازیگری و دیالوگنویسی، همه چیز در این اثر به بهترین شکل ممکن کنار هم قرار گرفته و با گذشت سالها ارزشمندتر شده است.
مونولوگ پایانی روی بَتی (با بازی خیرهکننده راتگر هاور) نمونهای ناب از شخصیتپردازی و دیالوگنویسی است. این سخنرانی نهتنها شخصیت روی را از یک آنتاگونیست به موجودی انسانی و قابلدرک بازتعریف میکند، بلکه پایان فیلم را نیز به سطحی شاعرانه و تأثیرگذار ارتقا میدهد. بخشهایی از این مونولوگ بداههپردازی هاور بود، و همین طبیعی بودن باعث شد «اشکها در باران» به یکی از جاودانهترین دیالوگهای تاریخ سینما تبدیل شود.
۱. «رزباد.»
فیلم: Citizen Kane (1941)
فیلم Citizen Kane ساخته اورسن ولز به اعتقاد بسیاری بهترین فیلم تاریخ سینماست و با نگاهی به تأثیرات آن، سخت است که مخالفت کنیم. از نظر فنی و روایی، این اثر یک نقطه عطف محسوب میشود؛ بهگونهای که تاریخ سینما به دو بخش «قبل از Citizen Kane» و «بعد از Citizen Kane» تقسیم میشود. استفاده از عمق میدان در فیلمبرداری، روایت غیرخطی، قهرمان اخلاقاً خاکستری و نوآوریهای تکنیکی، همگی باعث شدهاند این فیلم شاهکار بیبدیل کلاسیک هالیوود لقب بگیرد.
کل روایت فیلم حول یک واژه میچرخد: «رزباد». این دیالوگ تککلمهای کلید رمزگشایی تمام انگیزهها، اسرار و مضامین فیلم است و سایهای سنگین بر تمام روایت میاندازد. به همین دلیل «رزباد» نهتنها یکی از ماندگارترین دیالوگهای تاریخ سینما، بلکه نابغهوارترین جملهای است که تاکنون در یک فیلم نوشته شده است.
منبع: variety
نویسنده: نسرین پورمند