پایگاه خبری تئاتر: میدان اصلی محله بریانک تهران صبح روز یکشنبه 17 آذرماه حال و هوای دیگری داشت. در جای جای میدان زنان و مردانی با جامه مشکی ایستاده بودند و خودروهای شخصی و عمومی هم که از این محله عبور میکردند در ترافیک نیمه سنگینی که ایجاد شده بود به دنبال چرایی این وضعیت بودند. ضلع شمالی میدان و درست جایی که خیابان هویت خود را آغاز میکرد خانهای بود که همچنان هست و امید که همچنان باقی باشد، با عکسهایی بزرگ از رضا رضامندی بر روی نمای بیرونی خود.
عکسهایی که رضامندی در آن با لباس مخصوص سیاهبازی دیده میشد و در تمامی آنها لبخندی به لب داشت. مقابل در ورودی خانه و در دو طرف خیابان مردم ایستاده بودند و روی اکثر خودروهایی که در میدان بریانک یا خیابان میزبان خانه پدری رضامندی ایستاده بودند، عکسی از رضامندی به چشم میخورد.
سر که میچرخاندیم چهرههایی آشنا از هنرمندان عضو انجمن نمایشگران آزاد دیده میشد. هنرمندانی که سالهای سال در زمینه نمایشهای سنتی بخصوص تخته حوضی فعال بوده و هستند. زندهیاد رضا رضامندی نیز از همین هنرمندان بود و سالها در داخل و خارج از ایران به اجرای سیاهبازی و نمایش تخته حوضی پرداخته بود.
کسی که نام رضا رضامندی را شنیده یا با او آشنایی داشته به خاطر دارد که دو سال پایانی عمر سعدی افشار سیاهباز شاخص ایرانی که به اجبار و جبر زمانه خانهنشین شده بود، روزها و شبهای بسیاری را در کنار او سپری میکرد و با سعدی افشار بود تا اینکه این هنرمند با سابقه چشم از جهان فروبست.
در بین جمعیتی که سیاهپوش رضا رضامندی شده بودند صحبت از او و سعدی افشار شد. هنرمندی گفت که هنوز 6 ماه از درگذشت سعدی افشار نگذشته که رضا رضامندی هم رفت. فرد دیگری گفت که رضا رضامندی آنقدر برای گرفتن نوبت اجرا و اجرای نمایش دوندگی کرد و جواب رد از مجید جعفری مدیرعامل انجمن شنید که دیگر قلباش از این ناملایمات به تنگ آمد و عاقبتاش رفتن به این زودی برای حضور ابدی در کنار سعدی افشار شد.
رضا رضامندی سنی بیش و کم از 50 سال داشت و به عقیده تمام کسانی که داغدارش هستند، هنوز فرصت و مجال بسیاری برای زندگی و حضور بر عرصه نمایشهای سنتی داشت اما این فرصت و مجال از او گرفته شد. در میان صحبت و درد و دل حاضران در خیابان، چهرهای از خانه بیرون میآید که گویی رضا رضامندی است تنها با این تفاوت که زمانه موی و ابرو و محاسناتاش را سپید کرده است. کسی میگوید خدا رحمتش کند اگر زنده میماند و پیر میشد به مانند پدرش مو سفید بود.
چهرههای اشکبار مادر، خواهران و دختران رضا رضامندی در کنار پدر این هنرمند فقید از خانه بیرون میآیند و ساکنین محل، هنرمندان و حاضران گرد آنها خود را سهیم این داغ میدانند. دقایقی بعد چهره آشنای داود فتحعلی بیگی دیده میشود که در کنار قادر آشنا مدیرکل هنرهای نمایشی به در خانه رضامندی نزدیک میشوند و اندکی بعد مشاور هنری وزیر ارشاد به همراه ندا انتظامی مدیر روابط عمومی معاونت هنری نیز به حاضران میپیوندند.
لحظهای جمعیت بیتاب میشود و چیزی نمیگذرد که دلیل این بیتابی مشخص میشود. رضا رضامندی برای آخرین بار در مقابل خانه پدری حضور پیدا میکند تا برای آخرین بار در خیابانی حضور پیدا کند که دوران کودکی را سپری کرده، با ساکنین محل برای آخرین بار دید و بازدید کند و برای همیشه با خانه پدری خود وداع کند.
چراغهای مغازههای میدان و خیابان خاموش میشوند و کرکرهها پایین کشیده میشوند و ساکنین محل حرمت این وداع را به جا میآورند. اما این بار کلامی از رضا رضامندی شنیده نمیشود و هممحلیها، دوستان، آشنایان، همکاران و اعضای خانواده هستند که طاقت این دوری و وداع همیشگی را ندارند، از رضا میگویند و رضامندی او و رفتناش. سرآخر صدایی ضبط شده از رضا رضامندی این وداع را به پایان میرساند.
خودروی حمل پیکر زندهیاد رضا رضامندی وارد میدان بریانک میشود و دیگر شیون فرزندان نیز قادر به این نیستند که پدر را از رفتن منصرف کنند. رضا رضامندی به سمت خانه ابدی بدرقه میشود و چشمهای اشکبار حاضران نظارهگر این رفتنی هستند که میدانند بازگشتی ندارد.
به مرور زمان میدان و خیابان خالی میشوند تا همه برای به خاکسپاری رضا رضامندی در بهشت زهرا (س) حضور داشته باشند اما دکانها همچنان بسته میمانند و عکسهای رضا رضامندی برای نمای خانه پدری به رهگذران لبخند میزند.