وقتی بچهام از من دور شد، زنم از من دور شد، خانهام تنها شد و من از تنهایی به حال مرگ افتادم و شب تا سحر توی اتاقم مثل یک دیوانه قدم زدم. مردم را شاد کردم، با مردم خندیدم و با مردم اشک ریختم اما برای من ناجوانمردانه زدند. هزار نسبت ناروا به من دادند.