نکته جالب اینجاست که نقاطعطف داستان منطق روایی ندارند و همین کلیت اثر را زیر سوال میبرد. حالا اگر در جزئیات خرد روایت هم منطق رعایت شده باشد (که البته خیلی جاها نشده)، مخاطب با محتوای کلی کار مشکل پیدا میکند و حتی گاهی عصبانی میشود. از عجایب روزگار هم این است که این بیمنطق بودن نقاطعطف اصلی داستان در سری دوم زخم کاری، درحالی اتفاق میافتد که کار را از روی یک شاهکار شکسپیر اقتباس کردهاند.
شکی در این نیست که بیست درصد آغازین فیلمنامه یک سریال، میبایست مخاطب را به تماشای ادامه داستان علاقهمند کند و به اصطلاح قلابهای اولیه خود را برای جلب نظر تماشاگر درگیر کند.اتفاقی که در چهار قسمت آغازین فصل دوم سریال زخم کاری نمیافتد و بدون اینکه انتظارها برآورده شود، همانند بسیاری از فصلهای دوم سریالهای مشابه، روند مایوسکنندهای را در ذهن مخاطب ایجاد میکند.