تئاتر ايران به سرعت در حال پوستاندازي است و فارغالتحصيلان پرتعداد دانشگاهها رفته رفته راه خود را به صحنهها و سالنهاي حرفهاي بازميكنند. در اين شرايط كارگردانهاي جواني مانند نصير ملكيجو به همين سرعت و با گذشت ٧ يا ٨ سال از آغاز فعاليت، خود را در زمره كارگردانهاي يك نسل قبلتر ميبينند؛ اتفاقي كه موجب شده اين كارگردان تصميم بگيرد نمايش «سفيدبرفي و هفت كوتوله» را بعد از گذشت حدود ٦ سال يك بار ديگر روي صحنه بياورد تا اينبار با نسلي تازه از هنرمندان و تماشاگران تئاتر ارتباط بگيرد. تجربههاي گذشته ملكيجو حامل عناصر مضموني و اجرايي خاصي است كه بين او و بسياري از همنسلانش فاصله ميگذارد. گرچه در گفتوگوي پيش رو تاكيد ميكند در مقطعي بيتوجه به مسائل اجتماعي تنها به روايت جهان ذهني و خيال خودش پرداخته اما همه ميدانيم اين تمام ماجرا نيست. چراكه هنرمند –يا هر انساني- در هر سطح از تجربه بيتاثير از حيات جغرافيايي، فرهنگي و اجتماعياش دست به عمل نميزند. نمايشهاي «نان»، «سفيد برفي و هفت كوتوله»، «مسخ»، «كرگدن» و «كولا» علاوه بر بازي شيرين با خطاي ديد انساني به واسطه بهرهگيري از اشياي عظيمالجثه روي صحنه، تماشاگر حاضر در سالن را با مقولههايي از جمله گسترش كالاييسازي در جوامع امروز، مشكلات اقتصادي ناشي از سيطره انديشه بازار آزاد، حقوق كارگران و مواردي از اين دست مواجه ميكنند. علاوه بر اينها به طور ويژه شاهد اتفاقي هستيم كه در گسترهاي وسيعتر به زيباييشناسي حاكم بر ذهن كارگردان مرتبط است. اشياي حجيم روي صحنه، بازيگر – انسان- را كوچكتر از آنچه هست بازنمايي ميكنند و به اين ترتيب وضعيت همه ما – تماشاگران- را به خوبي در برابر بحرانهاي گوناگون خودساخته يا طبيعي به نمايش ميگذارند. جهان ذهني ملكيجو تا حد زيادي اكسپرسيونيستي به نظر ميرسد، چيزي شبيه به جهان آثار كافكا كه قصد دارد انسان اسير در جهان مدرن را روايت كند. گفتوگو با او را در ادامه ميخوانيد.