يكي از زيباترين لحظات فيلم، زماني است كه اِرل بيتوجه به تهديد قاچاقچيها از برنامه معمول امتناع ميكند و نزد خانه و همسر بيمارش ميرود؛ گويي پيرمرد بيهيچ نگراني از خطر مرگ بار ديگر اين حضور در لحظه را مهمتر از هر چيز ديگر ميداند. در پايان، ايستوود(برخلاف فيلمهاي معمول خود) جدال و درگيري نهايي را خارج از قاب نگاه ميدارد و صرفا آنچه ميبينيم، پيرمرد درهم شكسته و مجروحي است كه پرتويي از آفتاب حضورش را در تيرگي ماشين پليس قاب ميگيرد.