حسن جودکی در نمایش ژیلت به نسبت اجرای «بیوه سیاه، بیوه سفید» چند گام جلوتر آمده و توانسته به لحاظ کارگردانی به نسبت موفق عمل کند. نزدیک شدن به فضای کمدی سیاه سیاسی، کار دشواری است که جودکی تلاش کرده با خلق یک رئالیسم انتزاعی آن را به سرانجام رساند.
چارسو پرس: آن‌چنان‌که فیلسوف نامداری چون بوریس گرویس در کتاب درخشان خود «هنر تام استالینی» توضیح می‌دهد رابطه نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران شوروی با حکومت استالین، بر مدار ترس همیشگی از دستورالعمل‌های پیدا و پنهان سیاسی و امکان‌های محدود آفرینش هنری بود. جهانی که رهبران انقلاب اکتبر وعده‌اش را می‌دادند علاوه بر اینکه می‌بایست عادلانه باشد و در پی ساختن انسان تراز نوین، جهانی بود زیبا. این زیبایی متفاوت با گذشته، امکانی بود در خدمت رهایی توده‌های تحت ستم از سلطه سرمایه‌داری مهاجم جهانی. این جهان تازه که سازماندهی توده‌ها و تغییر در فرماسیون اجتماعی تولید را ضرورت می‌بخشید به زیباشناسی متفاوتی احتیاج داشت که حیات اقتصادی، اجتماعی و روزمره ملت روس را به تمامی تابع مرجع برنامه‌ریز واحدی گرداند که هدف غایی‌اش تشکیل یک جامعه هم‌آهنگ و یکپارچه سوسیالیستی بود.



 بنابراین از دل وضعیت تازه و همچنین گسست از جهان فرسوده قدیم، مفهومی چون «رئالیسم سوسیالیستی»‌ زاده شد که ماده خامش کل جهان هستی و هدفش بی‌شک غلبه بر مقاومتِ این ماده و تبدیل آن به عنصری منعطف در رابطه با آرمان‌های حکومت شوراها بود. واقعیت اجتماع می‌بایست چنان صورت‌بندی می‌شد که طبقه پرولتاریا قهرمان بلامنازع حیات اجتماعی باشد و در نتیجه نیروی محرکه تغییر تاریخ. در این مسیر دشوار، ضرورت داشت زیربنای جامعه چنان تغییر کند که انگاره مارکسیستی روبنا در خدمت آرمان‌های تازه حکومت شوراها قرار گیرد. رئالیسم سوسیالیستی تمنای ترسیم یک چشم‌انداز آرمان‌گرایانه برای ساختن جهانی تازه بود در ضدیت با هژمونی فرهنگی نظام سرمایه‌داری.

 مرور تاریخ قرن بیستم و فرجام کار نظام سیاسی شوروی نشان می‌دهد که اوضاع چندان هم بر وفق مراد نظام اقتدارگرای استالین نبود و ساختن یک جهان آرمان‌شهرگرایانه سوسیالیستی می‌بایست با حذف و طرد اکثریت نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران روسی همراه شود. بعدها که دوران پسااستالین سررسید و اصطلاح «یخ‌شدن آب‌ها» در توضیح سیاست‌های دوران خروشچف باب شد، واقعیت تلخ گذشته تا حدودی آشکار گشت و جامعه روشنفکری این امکان را یافت که از نو در رابطه با آنچه بر زندگی‌اش در آن سال‌ها آوار شده بود به قضاوت منصفانه بنشیند. 



در دوران پساکمونیسم و فرو ریختن دیوار برلین، بعضی نویسندگان دست به کار شده و با رویکردی انتقادی و آسیب‌شناسانه به مناسبات اجتماعی و سیاسی آن دوران پرداخته و آثار قابل اعتنایی در این زمینه خلق کردند. حال فرصتی فراهم شد که هنرمندان با نگاهی قفانگرانه به گذشته، شرحی انتقادی از نتایج و حقایق دوران استالین به میانجی آثار هنری به نسل‌های تازه ارایه کنند. تقلا و تمنایی که همچنان ادامه دارد و لاجرم تا مدت‌های مدید ادامه خواهد داشت.

  حال به وضعیت اینجا و اکنون خودمان در قبال آن دوره بپردازیم. در اینجا پرسش این خواهد بود که نسبت ما با آن دوره چگونه بوده است؟ ما در قبال رویکرد زیباشناسانه‌ای چون رئالیسم سوسیالیستی چه نظرگاهی داشته‌ و این روزها نسبت به آن دوره چگونه می‌اندیشیم؟ پاسخ به این پرسش‌ها با توجه به سنت سرکوب‌شده چپ در ایران، اهمیت فراوان دارد و در این یادداشت کوتاه فرصتی برای این منظور نیست، اما به تازگی این امکان فراهم شده اجراهایی از بعضی آثار مهم نمایشی که به آن دوره پرداخته‌اند بر صحنه تئاتر کشور اجرا شود و بار دیگر نسبت ما و شوروی کمونیستی را گوشزد کنند.

 فی‌المثل اجراهایی که از نمایشنامه‌ «ریچارد سوم اجرا نمی‌شود» ماتئی ویسنی‌یک در این سال‌ها شاهد بودیم یا به تازگی اجرایی از نمایشنامه «همکارها» اثر نویسنده صاحب‌ سبکی چون جان هاج که در سالن استاد سمندریان به صحنه رفت و نگاهی انتقادی داشت به رابطه هنرمندان شوروی با ساختار سرکوب دولتی دوران استالین. البته در این میان شاهد تلاش نویسندگان و هنرمندان وطنی در نوشتن آثاری مکتوب در مواجهه با آن دوران بوده‌ایم. به هر حال سایه سنگین سوسیالیسم روسی و زیباشناسی رئالیسم سوسیالیستی‌اش با توجه به فعالیت‌های پرحرف و حدیث حزب توده و گروه‌های چپ‌گرای چریکی در ایران بر فضای فرهنگی ما در خلق این‌گونه آثار بی‌تاثیر نبوده است

  این شب‌ها نمایشی تحت عنوان «ژیلت» در سالن استاد سمندریان مجموعه ایرانشهر بر صحنه آمده است و شاید رویکرد کلی این نمایش را بتوان ذیل همین مواجهات با حکومت شوروی دانست به میانجی یک نویسنده ایرانی. نمایش ژیلت را عباس عبدالله‌زاده با نگاهی به وضعیت سانسور در زمانه استیلای استالین نوشته و سعی کرده با خلق یک درام کمدی با سویه‌های آشکار سیاسی، نقبی به وضعیت نظام‌های اقتدارگرای موجود این روزهای جهان زده و سیاست‌های فرهنگی این قبیل حکومت‌ها را به نقد کشد؛ اما گویا این رویکرد به ضد خودش بدل شده و به ساختار نمایش آسیب رسانده است.
 


نمایشنامه ژیلت بیش از آنکه با دوران استالین معاصر باشد میل آن دارد که خود را جهانشمول و تعمیم‌پذیر با جهان امروز نشان دهد بنابراین چندان نمی‌توان آن را مطابق واقعیت دوران استالین دانست. ماجرا در رابطه با نویسنده‌ای است به نام گریگوری بوکاسیان که قبل از انتشار رمانش، مجبور شده به یک سیستم عریض و طویل بروکراتیک دولتی مراجعه کرده و پاسخگوی این مطلب باشد که چرا بخش‌هایی از نوشته‌اش با سیاست‌های موردنظر سیستم سیاسی موجود هماهنگ نیست. این نویسنده از طریق نوعی پرسش و پاسخ با نماینده دولت که به تدریج خصلت بازجویانه به خود می‌گیرد می‌بایست توجیه شود چه بخش‌هایی از رمان را حذف و چه نکات تازه‌ای را به آن اضافه کند. جالب آنکه به تازگی این فرآیند نظارت و ارزشیابی بر آثار مکتوب از طریق یک دستگاه پیشرفته که گویا «تطهیرکننده» نام دارد روند ماشینی و خودکار به خود گرفته و به شکل قابل توجهی، سریع و دقیق شده است. نتایج بررسی این دستگاه با صدای اغواگرایانه یک زن جوان بیان می‌شود که چهره‌اش معلوم نیست. از این منظر اجرا با رویکردی علمی-تخیلی به بازنمایی دوران استالین پرداخته و تلاش کرده یک جهان فانتزی از آن دوره بسازد.

 فرجام کار این روند بروکراتیک کمابیش از قبل مشخص است: نویسنده در مواجهه با بازجویی ساختار دولتی، توان خویش را از دست داده و درنهایت مجبور می‌شود تن به دستورات حزب دهد. به نظر می‌آید مشکل اجرا از همین رویکرد به زمانه استالین آغاز شده و به لحاظ تاریخی، چندان نمی‌تواند وضعیت خویش را در قبال مناسبات آن دوره متعین کند. حتی اشاراتی که به رمان منتشر نشده نویسنده می‌شود، بسنده نیست و فی‌الواقع مخاطبان را به این آگاهی نمی‌رساند که چرا نوشته گریگوری بوکاسیان می‌بایست سانسور شود. به دیگر سخن عباس عبدالله‌زاده متنی نوشته که نسبت به آثار درخشان در این حوزه، حرف چندانی برای زدن ندارد و همان تقابل‌های کلیشه‌ای نویسنده سرکوب‌شده و سیستم سرکوبگر را به شکل ساده بازتولید می‌کند. 

به نظر می‌آید فهم تاریخی عبدالله از آن دوره بسیار محدود است و نتوانسته نگاهی انضمامی به سیاست‌های فرهنگی دوران استالین بیندازد. بنابراین تلاش کارگردان، گروه اجرایی و بازیگران نمایش، بر مداری می‌چرخد که شوربختانه بیش از آنکه حرف تازه‌ای در باب دوران استالین باشد، بازتولید باورهای کلیشه‌ای و نه چندان دقیق از آن دوره است. از دل این مواجهه کلیشه‌ای با زیست پیچیده هنرمندان روسی با دستگاه مخوف استالین، جای تعجب نخواهد بود که تلاش بازیگرانی چون امیرکاوه آهنین‌جان و شهروز دل‌افکار در خلق شخصیت‌هایی تکین و به یاد ماندنی از آن زمانه کمابیش ناکام بماند.

 شهروز دل‌افکار نقش ساشا ابراهیم‌ویچ یا همان بازجوی سازمان سانسور را بازی می‌کند. دل‌افکار تلاش کرده شخصیت متناقض‌نمای بازجو را با ترکیب اغواگری زنانه و سبوعیت مامور دولت به نمایش گذارد. با آنکه تا حدودی در این زمینه موفق عمل می‌کند اما گاهی بروز احساسات، بیش از اندازه شده و شخصیت بازجو را از مدار باورپذیری خارج می‌کند. همچنین بازی امیرکاوه آهنین‌جان را شاهد هستیم که بیش از آنکه نویسنده‌ای روشنفکر باشد یک انسان بدوی است که گویی به تازگی از دل جنگل به میان تمدن پرتاب شده و رفتاری لمپن‌مآبانه دارد. این تقابل شخصیت‌ بازجو و نویسنده، در بعضی صحنه‌ها خوب عمل کرده و گاه البته اغراق‌آمیز می‌شود.



 نمایشنامه چندان نتوانسته شخصیت‌های روسی باورپذیر آن دوره را خلق کند، در نتیجه اجرا کاستی‌هایش را در قبال شخصیت‌پردازی با ژست‌های اغراق‌شده می‌پوشاند

 حسن جودکی در نمایش ژیلت به نسبت اجرای «بیوه سیاه، بیوه سفید» چند گام جلوتر آمده و توانسته به لحاظ کارگردانی به نسبت موفق عمل کند. نزدیک شدن به فضای کمدی سیاه سیاسی، کار دشواری است که جودکی تلاش کرده با خلق یک رئالیسم انتزاعی آن را به سرانجام رساند. همچنین می‌توان از طراحی صحنه نمایش گفت که آن‌هم کار حسن جودکی است. تمهید استفاده از تصاویر و عکس‌های پرتره، برای رویت‌پذیر کردن وجه تاریخی رمان گریگوری بوکاسیان در اداره سانسور، خلاقانه از آب درآمده است. اما سازه‌ یکپارچه‌ای که در صحنه قرار داده شده و ساختار بصری نمایش را شکل می‌دهد به نظر می‌آید موجب ایستایی کنش‌ها شده است. این سازه می‌توانست به قطعات مجزا بدل شده و بنابر ضرورت، گاهی از هم منفک و گاهی به هم متصل شود و در خدمت سیالیت فضا و عزیمت به سوی امر تئاتریکالیته باشد

  نمایش ژیلت به دوران استالین می‌پردازد تا شاید واجد دلالت‌های سیاسی و زیباشناسانه‌ای در نسبت با اینجا و اکنون ما باشد. اما این دلالت‌مندی به میانجی اتصال با گذشته تاریخی آن دورانی ممکن می‌شود که اجرا مدعی است روایتش می‌کند. بدون این اتصال با امر تاریخی با جهانی نمادین روبه‌رو هستیم که به زمانه استالین می‌‌پردازد اما در ناخودآگاه سیاسی‌اش تمنای نقد وضعیت سیاسی و اجتماعی اینجا و اکنون ما را دارد. نمادگرایی محصول ممیزی و سانسور است و راهی به رهایی نمی‌گشاید. از یاد نبریم وقتی اجرا بیان می‌کند که یک مرد کمونیست روس که منصب دولتی دارد صورت خود را با ژیلت مرغوب جهان سرمایه‌داری می‌تراشد این موقعیت آیرونیک، نشانه‌ای است انضمامی از میل سرکوب شده مردم تحت سلطه استالین و نه نمادی از یک وضعیت متفاوت تاریخی. توجه به این ظرایف کوچک اما مهم تاریخی است که یک اثر را جاودانه می‌کند نه تن دادن به نمادگرایی و ابهام.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی