پایگاه خبری تئاتر-روزنامه ایران-شکوه مقیمی:شما چگونه شخصیت سادیستی و اسکیزوفرنیک را خلق کردید؟
شکیب شجره/ بازیگر: من و همایون حیدرزاده در یک زمان طولانی روی یک مسألهای طوری تحقیق کردیم که به آمادگی کاملی از نظر روانی و بدنی رسیدیم. از شهریورماه که تمرین «ماراساد» آغاز شد، راحتتر توانستم در قالب کاراکترها و آنچه مریم برزگر به ما داد دربیایم. مدام اتود میزدیم و همین باعث شناخت بیشتر کاراکتر از سوی بازیگر میشد و نظرات خوب مریم، کاراکتر را برای من بازیگر باز میکرد. از یک جایی به بعد با مریم تصمیم گرفتیم روندی تحقیقاتی را آغاز کنیم و استفاده من از المانهای طبیعی موجود در طبیعت در روند رسیدگی به کاراکتر آغاز شد. ما به شمال و جنوب و جاهای مختلف رفتیم و تمرین کردیم و این روند رسیدن من به سه کاراکتر بود، اتمسفری که در طبیعت وجود دارد تأثیرات بسیاری روی آدمهای مختلف میگذارد. اتفاق دیگری که افتاد این بود که با مریم پیش چندین روانپزشک درباره المانها با هم صحبت کردیم. به امینآباد رفتیم و توانستیم با پزشکیاران و مددکاران آنجا صحبت کنیم و ابعاد قضیه برای ما شکافته شد. همچنین اجازه یافتیم که به تمام بخشهای بیمارستان سر بزنیم و تمام مؤلفههای طبیعی را ببینیم و حتی از نزدیک با آنان صحبت کنیم. این اتفاق بسیار عجیبی بود.
مهمترین تجربهای که در امینآباد دیدید چه بود؟
شکیب شجره: خیلی درونی و شخصی بود. آنچه برای من همیشه سؤال بود و در این اجرا نیز به نظر من سؤال اصلی همین است، این است که آیا من زندگی را درست میبینم یا آدمی که در تیمارستان است؟ چه کسی زندگی را درست میبیند؟ این سؤال اصلی خود دکتر هم بود. ما در امین آباد، قسمتهای مختلف را دیدیم که ذهن روی بدن انسان در بخشهای حاد تأثیر گذاشته بود و بخشهای متوسط بیشتر درونی بود و نمود بیرونی نداشت. من آن المانها را میدیدم و از آنها کمک میگرفتم. کار دیگرم این بود که از کل دنیا مستندهای مربوطه را تماشا کردم و نحوه برخورد و زندگی روزمره این شخصیتها و نحوه زندگی آنان را در جوامع مختلف دیدم. اینها به مرور زمان در من نشست. چیزی که توانست بسیار به من کمک کند این بود که خود را به جای ذهنیت کاراکتر بگذارم نه اینکه جای خود کاراکتر. منظور من از ذهنیت حالتی از حضور و بودِش یک انسان است که برای به نتیجه رساندن آن تلاشی نمیکند و تنها هست.
بازی در مقابل این شخصیت پیچیده برای شما چطور بود؟
همایون حیدرزاده/ بازیگر: در روند دو سالهای که با هم تمرین کردیم، شاید به چیزهایی رسیده بودم که بسیار راحت میتوانستم در هر فضایی قرار بگیرم. یعنی از درون خالی شده بودیم و به یک نابی رسیده بودیم. من دوماه بعد از شروع تمرینها به جمع اضافه شدم. زمانی که فضا شکل گرفته بود و با شخصیتهای جدید و پیچیده و عجیبی برخورد کردم. در روند تمرین راحت توانستم با آنها ارتباط بگیرم و خواندن درباره شخصیت سیمون و شخصیتهایی که شکیب بازی میکرد را آغاز کردم تا بفهمم چه هستند. چند فیلم درباره شخصیت سیمون دیدم که فکر میکردم شاید به او نزدیک باشند. توانستم خود را جای سیمون بگذارم تا ببینم این فرد چه کار میکند. در امین آباد علاوه بر بیماران، پرستارهایی هستند که شاید آنها هم شبیه بیمارانشان شدهاند، البته بسیار در لفافه.
از این سه شخصیت، با کدام توانستید ارتباط بیشتری برقرار کنید؟
شکیب شجره: اگر بخواهم نظر شخصی خود را بگویم، ژان پل مارا را بسیار دوست دارم، به خاطر عزم و ارادهای که دارد. ولی برای بازی کردن به عنوان یک بازیگر روی صحنه، مارکی دوساد این زمینه را به من میدهد که بتوانم توانایی بازیگری خود را بروز بدهم. اینکه حالت طبیعی و غریضی دارد و کلاً همه چیز را در زندگی به صورت طبیعی میدیده و بسیار ساختار شکنی کرده است. معتقدم که انسان به مرور زمان به این طبیعت بازمی گردد و دیوار قوانین که ذهن به مرور زمان در ما میسازد و زمینه ساز سانسور است فروخواهد ریخت.
آیا این کاراکترها را از بیرون میبینید یا با آنها عجین شدهاید؟
بنجامین مرادی/ نوازنده کنترباس: موقعی که این کار به من پیشنهاد شد، من در فضای جدیدی قرار گرفتم و مجبور شدم در این باره تحقیق کنم. تصمیم گرفتم مانند مارکی دوساد چارچوب شکنی کنم و به جای اینکه با ساز خودم ملودی ای را اجرا کنم، یک پرفورمنس داشته باشم.
به نظر شما این کار توانسته است سایکودرام باشد؟
مریم برزگر/ کارگردان و طراح: اگر بخواهیم سایکودرام را به معنای واقعی بسنجیم، قطعاً نه. زیرا سایکودرام تقابل مستقیم و بدون هیچ واسطه بین یک روانشناس کارگردان با بازیگر یا بیمار است. زیرا میتوانم بگویم المانهای سایکودرام در کار هست، اما نمیتوان گفت این کار میتواند درمان ایجاد کند؛ زیرا قابلیت سایکودرام درمان است و اجرای ما به این سمت نمیرود.
وقتی نمایشنامه را خواندید چه فضایی در شما شکل گرفت که توانستید این موسیقی را بسازید؟
سعید هژبری/ آهنگساز: نمایشنامه یک فرق بزرگی با نمایشنامههای معمول و عادی دارد و آن اینکه بیشتر چالش اصلی روی درونیات و طرز تفکر شخصیت است تا شکل ظاهر و کارهایی که انجام میدهند. برای همین به این نتیجه رسیدم موسیقی را به دید یک روایتگر نگاه نکنم، بلکه موسیقی باید خود نوعی روایت باشد. برای همین صداهایی که انتخاب شد یا ساخته شد یا موسیقی که در طول کار اجرا میشود، ذهنیت و درون آن شخصیت روی صحنه را نشان میدهد.
از نمونه کارهای موسیقی الهام گرفتید یا اینکه همه ایده شما بوده است؟
هژبری: بیشتر سعی کردم با صحبتهایی که با کارگردان میشد یا تمرینهایی که برای رسیدن به شخصیتها انجام میشد، سعی کردم تفکری که تکرار نشده است را روی کار بیاورم. برای همین از کار دیگری الهام نگرفتم. بیشتر سعی کردم روی خود آن شخصیتها و طرز تفکرشان کار کنم و به آنها برسم و از جایی الهام نگرفتم.
این نمایشنامه اجراهای زیادی در دنیا داشته است، به ویژه کار پیتر بروک؛ آیا از آنها چیزی دیده اید؟
شجره: فکر نمیکنم کسی به این صورت به این نمایشنامه نگاه کرده باشد که کارگردان ما نگاه کرده است به همین دلیل فکر میکنم اجرای ما متفاوت از دیگر اجراها باشد. اثر هنری چیزی است که کارگردان با انتخاب بازیگران خود خلق میکند و مختص همان آدم است و از درونیات آن میآید. شاید اگر من بخواهم کوهی را به شما نشان بدهم، به گونهای نشان بدهم که اگر شما بخواهید ببینید، جور دیگری ببینید. بنابراین این اجرا از فیلتر شخصی کارگردان عبور کرده و من این را بسیار تحسین میکنم. به خاطر اینکه برای کارگردان یک دغدغه وجود داشت و این اثر هنری از یک سؤال بیرون میآید: «من که و چه هستم.» چیزی که در بین ما موجب شد این اثر خلق شود، این بود که همه میخواستیم با هم خوب باشیم، نه اینکه کسی بخواهد از دیگری برتر باشد.
وقتی نمایش شروع شد، تصور کردم کودکی از زهدان مادرش بیرون زد و در یک جایی این دیالوگ را دیدم و احساس کردم این تفکر من درست بوده است. یعنی احساس کردم میخواهید بگویید آدم از لحظهای که به دنیا میآید، دچار این آشفتگی هاست. چقدر این احساس من درست بوده است؟
برزگر: باید این طور بگویم که اگر بخواهم اسم دوبارهای برای این نمایش انتخاب کنم، آن اسم «من که هستم» است و این جمله مهمی است که در این کار بارها تکرار میشود. به نظر من خلوص و تقدسی که شاید زمانی در انسان بوده به مرور زمان و به واسطه همه عوامل دنیای مدرن، کاهش یافته و در نهایت به یک دوگانگی عجیبی رسیدهایم. در عین حال از وقتی که از زهدان مادر خارج میشویم سردرگم هستیم و با دنیای عجیبی مواجه میشویم. این دوگانگی از اینجا شکل میگیرد که ما از درون خلوصی داشتیم که در حال حاضر این خلوص پشت هزاران پرده و نقاب رفته و هر روز خود را حتی در خلوت خود که شاید کسی مشاهده گر ما نیست، سانسور میکنیم. باید بگویم تمام تلاش خود را از آغاز کار با برخی کدگذاریها کردهام تا مخاطب این ارتباط را بگیرد و وارد دنیای خلسه شود که فکر میکنم به خاطر شرایط سالن هنوز شکل کامل خود را نگرفته است. میخواستم وارد دنیای خلسه شود و تماشاگر به جای اینکه درجاهایی با خود کار ارتباط برقرار کند، در خودش فرو برود و این چیزی است که دنبال آن هستم. در روند صحنهها، با تکرار ریتم، با تکرار موسیقی و دیالوگها حتی با جنس بازی و در مواردی با بازیهای کند میخواهم ناخودآگاه مخاطب را بیدار کنم. شخصیت مارکی دوساد مهمترین فلسفه روانشناسی است و همه ریشههای مشکلات روانی از این شخصیت گرفته میشود. دوساد همان طور که از نامش برمی آید، بسیار شخصیت پیچیدهای است و نشان دادن این شخصیت روی صحنه بسیار کار پیچیده تری است. زیرا بسیار بیپرواست و غریزی عمل میکند و مطمئناً مخاطبهای ما که به شنیدن قصه علاقه دارند، سخت است که سیالیت ذهنی کاراکتر را درک کنند و با آن همراه شوند. به عمد از تقطیع استفاده کردم که پیش فرضی در ذهن مخاطب شکل بگیرد و این فکر که با داستانی دنبالهدار روبهروست را کنار بگذارد.
در این دنیای سرشار از رئالیسم چرا سراغ سورئال رفتهاید؟
برزگر: به واسطه پیچیده بودن این کاراکتر و به نمایش گذاشتن ذهنیت او، مجبور به استفاده از تکنیکهای سورئال و پستمدرن بودم. عدم قطعیت و شکاندیشی و ساختارشکنی کاری است که نمایش ما با تماشاچی میکند.
نمونه کارهای خارجی از این نمایشنامه را ندیده بودید؟
برزگر: گروه ما گروه پژوهشمحوری است، برای اجرای صرف کاری را جلو نمیبریم. من شخصاً علاقهای به دیدن فیلمتئاترهای خارجی ندارم و از این فضا دوری میکنم. نه بخاطر اینکه به خودم اعتماد ندارم، بخاطر اینکه نمیخواهم تأثیری در ناخودآگاه ذهنی من بگذارد و میخواهم خودم مؤلف باشم و تمام المانها از درون خودمان بیرون بیاید و حقیقت محض ما باشد. تنها دادهای که من از آن الگو گرفتم نقاشی داوید از مرگ ژان پل مارا بود و قابی که چیدهام یادآور آن نقاشی است. ما شخصیت شارلوت کورده را در ساحل هرمز، از دریا و زنانگی در عین حال بیرحمش گرفتیم، موجودی زیبا و ترسناک که آدم را وسوسه میکند. در امینآباد من ساد و کورده را عیناً دیدم. کسی که توان ضربه زدن به دیگری را دارد ریشهاش در سادیسم است. برای همین ساد را شخصیت محوریام گذاشتم، چون کورده قاتل مارایی است که خود خونآشامترین فرد عصر سیاه اروپا بوده است و ساد هم در جایی از نمایش میگوید که: «تکهای از وجودم را در وجودتان نهفتم.»
شخصیتها جذابیت خاص خود را دارند و میتوان ساعتها به تماشای آنها نشست. چرا زمان نمایش کوتاه بود؟
برزگر: خود من دوست دارم نمایشم طولانیتر میبود اما مخاطب ما انگار به سالن میآید تا منتظر اتمام آن بنشیند. کار ما هم به خاطر شکنجههایی که به مخاطب وارد میکند شاید این زمان مناسبی برایش باشد.
از تئاتر آیینی شرقی هم در این کار تأثیر گرفتهاید؟
برزگر: الگوی مستقیم نه اما نگرش منِ ایرانی به شکل ناخودآگاه متأثر از آیین شرق است. اما تغییر شخصیتهای بازیگر نقش اصلی تنها برای به رخ کشیدن حرف اصلی من است: «من که هستم، من نیز خود نمیدانم که هستم، دژخیمام یا قربانی؟» این حرف با یک بازیگر سادهتر بیان میشود.
این صحنه آبستره و انتزاعی چقدر از امین آباد الهام گرفته؟
برزگر: چون بازیها و میزانسنهای قویای دارم نیازی ندیدم که از صحنه پیچیدهای استفاده کنم. در بیمارستان امینآباد اتاقی وجود دارد و بیمارانی که در ساعاتی غیرقابلکنترل میشوند را به آنجا میفرستند، این صحنه هم نماد آن اتاق و هم نماد وان است که مارا در آن به قتل میرسد. سعی کردم از نشانهشناسی استفاده زیادی کنم تا خود مخاطب با تخیلش فضا را بسازد. این صحنه شلخته و کثیف نمادی از آشفتگی ذهن است.
کاغذپارهها نماد آخرین پیام مارا هم هستند؟
برزگر: خیلی خوشحالم که شما متوجه این نکته شدید. کاسهها هم چند بعدی هستند، هم ظرف غذای بیماران، هم نماد اینکه سقف زندگی بشر سوراخ است و مدام چکه میکند! دقیقاً قرار بود که پارچهها خیس باشند و چکه کنند. همچنین نماد آبی است که بر تن مارا ریخته میشود تا سوزش بیماری پوستیاش را خاموش کند.
از چه منابع روانشناسی برای طراحی این نمایش استفاده کردید؟
برزگر: به غیر از کتابهای بنیادی فروید و یونگ که به نظرم هر هنرمندی باید آنها را مطالعه کرده باشد، بیشتر از منابع انگلیسی بهره بردم تا از فیلتر ترجمه نگذشته باشند. اما صحبت با متخصصین بیشترین کمک را به ما کرد و تمام سؤالهای ما را پاسخگو بودند. زندگی رئالیستی آن بیماران همان است. او دنیا را از نگاه خود میبیند و همانگونه که ما رفتارهای آنها را متوجه نمیشویم آنها هم دنیای ما را نمیفهمند.
در بندرعباس و میناب و یزد و بستک هم اجرا داشتیم. شاید هرکسی کار ما را میبیند در وهله اول از حجم انرژی بالای صحنه و اتفاقاتی که میافتد نمایش را پس بزند. اتفاقاً حرف من این است که اگر ما یکبار با کاری که نمیخواهیم انجام دهیم مواجه شویم آن وقت است که بسیاری از کژیها و سیاهیها محو میشوند. در واقع این آزار و شکنجه برای آن است که به مخاطب گوشزد کنم هر کداممان روزانه با رفتارمان دیگری را چگونه آزار میدهیم!
صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام
https://telegram.me/onlytheater
دوره دوم ورکشاپ بازیگری و کارگردانی در تماشاخانه باران برگزار میشود
آکادمی بازیگری سمندریان فراخوان داد
«بانوی نامه ها» با آنا نعمتی روی صحنه می رود
تئاتر مستقل میزبان نمایشنامه نویسان مطرح تئاتر ایران می شود
اجرای تولید مشترک موسسه فانوس هنر پارس و کمپانی نف در پاریس
اجرای نمایشی ایتالیایی ویژه بانوان در تهران
یادداشت مهرداد خامنه اى برای نمایش بوف کور/ امشب حالم خوبه...