حسن معجوني از دوران دانشجويي به آثار چخوف علاقه‌مند يا به قول خودش عاشق شده است؛ عشقي كه بعد از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه هم دست از سرش برنداشته و تا امروز كه سال‌ها از آن دوران مي‌گذرد، ادامه يافته است. نمايش «در مضار توتون»- سال ٨٠ سالن شماره ٢ مجموعه تئاترشهر- نخستين مواجهه معجوني با يكي از متن‌هاي نويسنده روس بود ولي كار جدي‌اش از نمايش «دايي وانيا» - سال ١٣٩٠ تماشاخانه ايرانشهر- آغاز شد. درست ١٠ سال بعد و معجوني از آن زمان به اضافه همين تجربه اخير يعني نمايش «سه خواهر» ظرف شش سال به شخصيت‌هاي پنج نمايشنامه مهم نويسنده مورد علاقه‌اش جان بخشيده است. حالا از يك منظر كار به پايان رسيده ولي معجوني قصد دارد آثار چخوف را با رويكردي تازه به صحنه بياورد. سرپرست گروه تئاتر «ليو» در گفت‌وگو با «اعتماد» از تصميم‌هاي جديدش در زمينه كارگرداني و تاسيس مدرسه تئاتر ليو ‌گفت و البته از راه‌اندازي سالن تئاتر خصوصي در شهر رشت خبر داد.

 

پایگاه خبری تئاتر- بابک احمدی- اعتماد: بعد از اين همه سال كه نمايشنامه‌هاي چخوف را روي صحنه برده‌ايد پرسش از دلايل اين كار تكراري است. در اهميت اين نويسنده هم شكي وجود ندارد. از طرفي مي‌دانم «مدرن» بودن چخوف را دليل شيفتگي‌تان عنوان كرده‌ايد ولي نمايشنامه‌نويسان مدرن ديگري مانند ايبسن و يونسكو هم دست به خلق زدند، چرا از بين آنها همچنان چخوف انتخاب اول شما است؟

دو نكته وجود دارد؛ نخست تاثيري كه در همان بدو امر از مطالعه آثار يك نويسنده دريافت مي‌كنيد و اتفاقا اين مطالعه به قصد اجراي نمايش براساس آن آثار اتفاق مي‌افتد. دوم به نمايشنامه‌هايي مربوط مي‌شود كه آنها را در دوره دانشجويي مي‌خوانيد ولي مي‌دانيد بعدا تصميمي براي اجراي‌شان نداريد. از همان دوران دانشجويي به اين مساله توجه داشتم كه دغدغه‌ام چيست و مي‌خواهم چطور آينه‌اي در مقابل تماشاگر قرار بدهم. چخوف از همان دوران برايم داراي ويژگي‎‌هايي بود كه در اطرافم احساس مي‌كردم و علاقه داشتم با مخاطب در ميان بگذارم. ما خيلي اوقات تصور خاصي از خودمان داريم ولي گاهي بعضي افراد چيزهايي در ما مي‌بينند كه اصلا انتظارش را نداريم. حتي گاهي اين پرسش براي تماشاگر به وجود مي‌آيد كه چخوف با من چه نسبتي دارد؟ و من جزو آن دسته افرادي هستم كه وقتي به تماشاگر به عنوان يك پيكر كلي نگاه مي‌كنم شباهت‌هاي زيادي بين ‌آنها و شخصيت‌هاي آثار اين نويسنده مي‌بينم. اينجاست كه به آنها مي‌گويم بيا و آنچه من از تو مي‌بينم را تماشا كن. اين بخش به مسائل اجتماعي ماجرا بازمي‌گردد ولي قسمتي هم به حال و هواي حاكم بر آثار چخوف ارتباط دارد كه هميشه به آن علاقه داشته‌ام. نمي‌دانم اين گرايش از كجا مي‌آيد ولي هميشه احساس مي‌كنم جايي كه داستان وجود دارد اتفاق خوبي نمي‌افتد.

وقتي يك آمبيانس، يك اتمسفر را مي‌بينيم اتفاق بهتري رخ مي‌دهد. در آثار چخوف با يك كل مواجه هستيم كه طي آن نمايشِ مسائل ديگر اتفاق مي‌افتد.

شاهد يك وضعيت هستيم.

بله و اين همان ويژگي‌اي است كه در گذشته هم وقتي چخوف مي‌خواندم به آن علاقه داشتم. البته تاثير مطالعه مداوم نمايشنامه‌هاي او در طول سال‌ها موجب شده امروز آگاهانه‌تر نسبت به بعضي مسائل صحبت كنم و در گذشته اين‌طور نبود. تغيير مداوم مود در آثار چخوف بسيار جذاب است. مدام يك چيزي مي‌سازد و بعد در ادامه شما شاهد خراب شدن آن چيز هستيد. اين دقيقا وجهي از مدرن بودن چخوف در مقايسه با نويسندگان ديگر است كه من را مجذوب خودش مي‌كند.

الان دقيقا چند سال است آثار اين نويسنده را كار مي‌كنيد؟

دقيق در خاطر ندارم ولي نخستين كار اجرايي‌ام يكي از مونولوگ‌هاي چخوف بود. بعد دو نمايشنامه وودويل «خرس» و «خواستگاري» را روي صحنه بردم تا اينكه كار به پنج اثر اصلي‌اش رسيد. از بين اين پنج نمايشنامه چهار متن را كارگرداني كردم و يكي –ايوانف- را هم كه اميررضا كوهستاني به صحنه برد و من بازيگر نمايش بودم.

نكته جالب همخواني دغدغه‌هاي چخوف با شرايط ما در ايران است كه گويي از دهه‌اي به دهه‌ ديگر منتقل مي‌شود و تازه مي‌ماند.

رويكرد كارگردان‌ها به متن‌هاي چخوف از دهه‌هاي قبل تا امروز تغييري پيدا كرده و آن دعواي زمانه خودش كه ديگران متن‌هايش را تراژيك مي‌ديدند ديگر وجود ندارد. به نظرم اينجا از يك متن صحبت نمي‌كنيم، بلكه از رويكردي به يك متن صحبت مي‌كنيم كه در دهه‌هايي تغييرات اساسي پيدا كرده است. نگاه‌ها و تحليل‌هاي ابتدايي در ايران بسيار حزبي و ايدئولوژيك بود ولي هرچه پيش آمديم رويكردهاي متفاوتي نيز مطرح شد.

دقيقا، ولي چه ويژگي‌اي در ما مردم وجود دارد كه اين اشتراك را پديد مي‌آورد؟ آيا نگاه انساني و با اشرافِ نويسنده به پديده‌ها چنين خاصيتي توليد مي‌كند؟

دغدغه‌هايي مانند ايجاد تغيير در بطن آثار چخوف وضعيتي پديد مي‌آورد كه اصلا ديگر مهم نباشد نمايشنامه كجا اجرا مي‌شود. مثل آنچه در «سه خواهر» شاهد وجود دارد و كاراكترها همواره از سفر به مسكو صحبت مي‌كنند. اين نكته شايد در روسيه بهتر فهم شود ولي يك روح كلي و قابل تعميم دارد؛ از طرفي من اصلا با اين اظهارنظرها كه نويسنده فلان اتفاق سياسي يا اجتماعي را پيش‌بيني كرده موافق نيستم. چون ابدا نبايد منزلت نويسنده را تا حد يك پيشگوي سياسي تنزل بدهيم. ولي نياز به تغيير در همه انسان‌ها وجود دارد يا لااقل آن را حس مي‌كنيم. همه ما زمان را به بطالت مي‌گذرانيم و هيچ كاري انجام نمي‌دهيم. اينها مسائلي هستند كه چخوف پيش مي‌كشد و كاملا هم درست هستند.

يك ويژگي جالب در متن‌هاي چخوف همراه كردن اين آلام انساني با نوعي شاعرانگي و طنز است كه كارگردان را در اجرا با چالش مواجه مي‌كند. شما هيچ‌وقت با چنين چالش يا دشواري مواجه شديد؟

بله، يك ويژگي بسيار مهم است كه اگر با هم در نيايد، اتفاق موردنظر كارگردان هم روي صحنه رخ نمي‌دهد. وقتي از كمدي صحبت مي‌كنيم تصور غالب اين است كه كمدي‌ها لابد بايد مانند آثار وودويل چخوف باشند ولي اصلا چنين نيست. در پنج نمايشنامه بزرگ چخوف همان لحظه‌هايي را مي‌بينيم كه در عين حال كميك، فوق‌العاده غمگين و شاعرانه هستند. مجموعه اينها از آثار او يك بافت مي‌سازد كه بايد روي صحنه بيايد. ويژگي منحصر به فردي كه موجب علاقه وافر من به اين نويسنده مي‌شود. مثل جايي كه افراد درباره بعضي مسائل صحبت مي‌كنند و اين تصور وجود دارد اظهارات آنها حكم مطلق است ولي چند لحظه بعد نويسنده خودش با خودش شوخي مي‌كند و مي‌گويد «جدي نگير، اين هم يك وضعيت است، نبايد به دام افتاد. »

مصداقش جايي است كه سرگرد توپخانه چندبار مي‌گويد «بياييد از فرصت استفاده كنيم و كمي فلسفه ببافيم.»

بله، بعد بامزه است كه سر اين فلسفه‌بافي بيهوده دعوا هم مي‌كنند.

در اجراهايي كه قديم از آثار چخوف ديده‌ايد كدام يك بيشتر در خاطرتان مانده و احيانا بر شما تاثير گذاشته است؟

واقعيت را بخواهيد تا به حال اصلا از اجراهايي كه در ايران روي صحنه رفته ‌رضايت نداشته‌ام. ولي اجرايي كه روبرتو چولي از نمايشنامه «باغ آلبالو» داشت خيلي برايم جذاب بود. شايد اين تنها نمونه‌اي بود كه در ايران اتفاق افتاد و من به آن علاقه‌ داشتم.

يا بعضي نمايشنامه‌نويسان ايراني تا جايي پيش رفته‌اند كه وجوه مورد نظر شما را از متن كم كرده‌اند.

اينها قرائت نويسنده ايراني از نمايشنامه است. اجراي «سه خواهر» ما تا حدي كلاسيك است و به ميزان زيادي وفادار به متن مانده‌ايم، ولي «ايوانف» به روايت اميررضا كوهستاني يا «باغ آلبالو» به روايت محمد چرمشير هم روي صحنه رفته است.

چرا شما خوانش خودتان را ارايه نمي‌دهيد؟

چون اين‌طور فكر مي‌كنم كه آيا براي من نيازي به تغيير وجود دارد يا نه؟ و هميشه متن‌هاي چخوف را به حدي عميق و كامل ديده‌ام كه برايم نيازي به تغيير به وجود نيامده است. من بايد مستقيم با متن مواجه شوم بعد ببينم چه تاثيري مي‌گذارد.

اصلا تا به حال فكر كرده‌ايد كه جهان آثار اين نويسنده روي شيوه بازيگري شما تاثير گذاشته يا خير؟

آگاهانه اتفاق نيفتاده ولي مي‌دانم خيلي در من نشست كرده است.

كاراكترها در نمايش «سه‌ خواهر» شما به جنسي از زبان روزمره رسيده‌اند كه در نمايش «باغ آلبالو» كمتر به چشم مي‌خورد. همچنين در طراحي صحنه يا بازي‌ها از مولفه‌هاي نمايش قبلي عبور كرده‌ايد. به نظرم به سمت يك تغيير كلي در زيبايي‌شناسي و مواجهه با آثار چخوف پيش مي‌رويد؟

فكر مي‌كنم به احتمال بسيار زياد در آينده به سمت سادگي حركت خواهم كرد. مي‌دانيد يك مشكل اساسي به آنهايي بازمي‌گردد كه ما عاشق‌شان هستيم؛ به اين معني كه عاشقانه چخوف را دوست دارم ولي معتقدم بعد از پايان اجراي «سه خواهر» و در اجراهاي آينده با شمايلي به كل متفاوت در اجرا مواجه خواهيم شد. حالا ديگر كارهاي مهم چخوف را روي صحنه آورده‌ام و از يك منظر كار ديگر تمام شده است؛ نمي‌دانم نمايش بعدي چه وقت روي صحنه مي‌آيد اما مي‌دانم از اين به بعد بعضي دغدغه‌ها كنار مي‌رود و با شيوه‌اي كاملا متفاوت مواجه مي‌شويم.

چيزي كه مي‌گوييد به عدم رضايت شما مثلا از اجراي «دايي وانيا» يا «به خاطر يك مشت روبل» ارتباط دارد؟

خير، عدم رضايت من از «دايي وانيا» به تجربه حاصل از نخستين مواجهه‌ام با متن چخوف بازمي‌گشت. يك جور شناخت نويسنده و تست وضعيت و آشنايي با زبان بود كه باعث شد از اين رويارويي رضايت نداشته باشم. ولي بعدا هر چه پيش رفتيم ارتباط بيشتر شد و زبان يكديگر را بهتر متوجه شديم! مثل خياطي كه نخستين دست لباس را برايتان مي‌دوزد و چندان با جزييات فيزيك شما آشنا نيست، اما هر چه پيش مي‌رويد زبان يكديگر را متوجه مي‌شويد و او مي‌داند شما چه مي‌خواهيد.

وقتي مي‌گوييم عدم رضايت شايد مخاطب اين‌طور تصور كند كه حسن معجوني مي‌گويد نمايش خوبي روي صحنه نياوردم. بهتر است كمي توضيح دهيد.

نه اين‌طور نيست. اجراي «سه خواهر» جزو پروژه‌هاي بسيار سختي بود كه كار كردم و در بين نمايش‌هاي مورد علاقه‌ام قرار مي‌گيرد. چيزي كه در متن وجود دارد و قبلا بارها توسط كارگردان‌ها اجرا شده و حوصله تماشاگر را سر برده به همين راحتي به دو ساعت اجرا تبديل نمي‌شود. حتي خود چخوف هم مي‌گويد متن سه خواهر يكي از كسالت‌بارترين آثارم است. داستاني اتفاق مي‌افتد و كاراكترها تمام مدت درحال حرافي بيهوده و فلسفه بافي‌هاي مسخره هستند. حتي فروش باغ و خانه هم مثل آنچه در باغ آلبالو شاهد هستيم، پيش نمي‌رود و هيچ چيز وجود ندارد. ولي با همه اين دشواري‌ها در بين كارهايي قرار مي‌گيرد كه دوست‌شان دارم.

از نظر طراحي صحنه هم با شكل و شمايل متفاوتي مواجه هستيم. استفاده از ماكت كوچك بعضي وسايل، اسباب‌بازي‌ها يا در ورودي كه در نمايش «ماجراي مترانپاژ» هم استفاده مي‌شود.

اينجا واقعا از ظرف مكان فرار كردم و تمام المان‌هاي مكاني در حاشيه قرار گرفته‌اند. روبه‌روي شما فقط صحنه نمايش وجود دارد. به نظرم وقتي فكر كنيم رئاليسم پررنگي در آثار چخوف وجود دارد در بازي وحشتناكي افتاده‌ايم؛ چون تمام مدت با قراردادهاي تئاتري بازي مي‌كند.

شايد بازي چخوف با قراردادها روي شما هم تاثير گذاشته و به همين دليل احساس مي‌كنم رفته‌رفته به سمت شكل و رويكرد ديگري از اجراي نمايشنامه‌هاي اين نويسنده پيش مي‌رويد.

اول بايد ببينم وقتي از متن رها مي‌شوم چه اتفاقي مي‌افتد. به نظرم دايي وانيا يكي از راديكال‌ترين نمايش‌هايي بود كه از چخوف روي صحنه آوردم. چون دكور را كاملا كنار گذاشتم و از عناصري مثل تلويزيون استفاده كردم؛ تلويزيوني كه شايد نياز باشد بيشتر در اجراهاي آينده حضور داشته باشد، چون مهم‌ترين وسيله‌اي است كه انسان بطالتش را با آن مي‌گذراند و اوقات فراغت در برابرش مي‌نشيند.

و همزمان باطل‌مان هم مي‌كند.

دقيقا و اين چيزي است كه به‌شدت در زندگي امروز مي‌بينيم و اگر واقعا اين پوچي را حس نمي‌كنيم، فريب خورده‌ايم و توهمي از سرگرمي به ما دست داده است.

در مواجهه با متن‌هاي اين نويسنده سلايق متفاوتي وجود دارد و ما از نظر كارگردانان نسل قبل از شما آگاه هستيم. برايم جالب است كه عده‌اي از نسل جوان تئاتر هم بعضا به شيوه شما انتقاد دارند.

چخوف جزو معدود نويسنده‌هايي است كه وقتي شما آثارش را كارگرداني مي‌كنيد اين اختلاف ديدگاه‌ها به وجود مي‌آيد. به رماني شباهت دارد كه هر كارگرداني بر اساس آن فيلمي بسازد، ديگراني خواهند گفت نه! اين فيلم با رمان خيلي فاصله دارد. فضاهايي كه او ترسيم مي‌كند بسيار مبهم و حسي هستند و شما براي معنا كردن آنچه نويسنده در سر داشته بايد خودتان را به ويژگي از متن متصل كنيد. اين ويژگي هرچه باشد انتظار عده‌اي برآورده نمي‌شود و قطعا ناراضي هستند. خاصيت چخوف اين است؛ مگرنه شما در مواجهه با ساموئل بكت و شكسپير شاهد چنين ماجرايي نيستيد. پيچيدگي و پنهانكاري چخوف به حدي است كه حتي وقتي در متن به روشني درباره بعضي مسائل صحبت مي‌كند، مي‌توانيم ادعا كنيم اتفاقا همان موارد هم مد نظرش قرار ندارند. يك فضاي امپرسيونيستي عجيب و غريبي كه اين امكان را به وجود مي‌آورد هر كسي بنا به خوانش خودش بگويد، ديگري اشتباه مي‌كند. من مي‌گويم يك نفر بيايد و بگويد «تو در اجرا اشتباه مي‌كني» و آن زمان پاسخ من اين خواهد بود كه اول دقيق بايد روشن كنيم درباره كدام بخش از نمايش صحبت مي‌كنيم و در گام بعد مثل خود چخوف مي‌پرسم «آيا تصور نمي‌كنيد خوانش شما هم اشتباه است؟» چون ويژگي آثار اين نويسنده همين است.

در نمايش بين سه صحنه، از بيرون صداي ترقه بازي به گوش مي‌رسد اما بيشتر به يك درگيري نظامي شبيه است و در نهايت هم به آتش‌سوزي منجر مي‌شود.

بله بازي است كه رفته رفته جدي‌تر مي‌شود تا آنجا كه خبر مي‌رسد يك آتش سوزي مهيب رخ داده است. تبعاتش را هم مي‌بينيم ولي عناصر بازي همچنان وجود دارند. تبعاتش چيست؟ اينكه همه منفجر شده‌اند و عناصر بازي يعني اسباب‌بازي‌ها روي صحنه هستند. حتي منطق رئاليستي هم دارد چون بچه‌ها رفته‌رفته بزرگ مي‌شوند و اداره امور خانه به دست آنها افتاده. اما من به آن وجه كاري ندارم و فقط وحشتناك شدن بازي برايم مهم است. تبعات وجود دارد و عناصر هم حي حاضرند. اينها كنار هم نشان از يك فروپاشي دارد.

در دو نمايش اخير به تركيب مشتركي از بازيگران با تجربه و جوان رسيده‌ايد. كمي هم درباره اين تجربه توضيح دهيد.

اين تركيب خيلي جذاب است. من در سال‌هايي كه گذشت با گروهي آشنا از بازيگران كار كردم و هر چه پيش رفتيم جمعي از بازيگران جوان كه از نظر اجرايي به شيوه ما نزديك بودند را انتخاب كردم. از آنجا كه خودم هم از نظر زباني به يك صراحت رسيده‌ام كار با اين بچه‌ها خيلي برايم آسان‌تر است. ارتباط ما نيازي به دست و پا زدن ندارد و هر دو گروه از كار با يكديگر هيجان‌زده‌ هستيم. بده بستان انساني كه بخش خوب تئاتر است ولي مخاطب از آن خبر ندارد.

متن الكساندر وامپيلوف چطور براي اجرا انتخاب شد؟

اين متن توسط كيوان سررشته ترجمه شد. البته قبلا ترجمه شخص ديگري را خوانده بودم ولي به نظرم نياز بود دوباره ترجمه شود. نمايشنامه را ابتدا براي كلاس‌هاي كارگرداني در شهر رشت انتخاب كردم. قرار بود نمايش آشپزخانه را دوباره اجرا كنيم كه نشد و به دليل آشنايي بچه‌ها من «ماجراي مترانپاژ» را جايگزين كردم. حال و هوايي نزديك به نمايش «به خاطر يك مشت روبل» دارد. اين هم چخوف است و اين اواخر هم به عنوان چخوف جوان از او ياد مي‌كنند.

كار بعدي چه خواهد بود؟

قرار است نخستين سالن خصوصي تئاتر را در شهر رشت افتتاح كنيم و به عنوان نخستين تجربه، نمايش «خرس و خواستگاري» كه قبلا به زبان گيلكي كار شده بود را دوباره روي صحنه خواهيم برد. براي مدتي نياز است كمي روي راه‌اندازي و فعال شدن اين سالن متمركز شوم و به همين دليل نمايشي را براي اجرا در شهر رشت آماده خواهم كرد. فعلا تعدادي متن در دست دارم كه بايد از بين آنها يكي را براي اجرا انتخاب كنم.

جريان سالن‌هاي خصوصي تئاتر در چند سالي كه گذشت هنرمندان زيادي را با مشكل مواجه كرد ولي گروه تئاتر ليو موفق شد گليم خودش را از آب بيرون بكشد. اين بحث مهمي است، آيا راه‌اندازي سالن خصوصي در ادامه تاسيس مدرسه تئاتر ليو يك استراتژي براي عبور از بحران است؟

بله، شما خواهيد ديد كه تاسيس مدرسه تئاتر ليو و حالا فعال شدن سالن خصوصي بر كل جريان كاري من تاثير مي‌گذارد. از اين به بعد بيشتر در زمينه كار با هنرجويان و هنرمندان جوان متمركز مي‌شوم و تلاش مي‌كنيم آن سالن را به يك پايگاه داراي هويت تبديل كنيم. ظاهرا اينطرفي‌ها! متوجه نيستند كه قرار بود سالن‌ها ساخته شوند تا به تئاتر كمك كنند ولي در عمل چنين اتفاقي نمي‌افتد و صاحبان سالن‌هاي خصوصي به كسب و كار و جيب خودشان فكر مي‌كنند. اميدوارم سالني كه در شهر رشت فعال مي‌كنيم به عنوان يك الگوي خوب از سالن تئاتر داراي هويت معرفي شود كه ادامه حيات خودش را در گرو ادامه حيات گروه‌هاي نمايشي مي‌بيند. متاسفانه صاحبان سالن‌هاي خصوصي در تهران متوجه نيستند كه حيات گروه‌ها و سالن‌ها به يكديگر وابسته است. بايد كاري كنند كه گروه‌ها بتوانند سرپا بايستند و اگر جز اين باشد در طولاني مدت به ضرر خودشان هم خواهد شد. متاسفانه چون اكثرا افراد كاسب مسلك وارد حوزه سالن‌داري شده‌اند فقط سود امروز و فرداي خودشان را در نظر مي‌گيرند. اصلا براي هويت‌سازي اهميت قايل نيستند و اساسا منافع خودشان را هم به درستي تشخيص نمي‌دهند. به همين اندازه كه شيره يك گروه نمايشي را مي‌كشد و آن را نابود مي‌كند، درحال نابود كردن دو سال آينده خودش است. بنابراين در شرايطي كه حتي از منافع خودشان مطلع نيستند ما تلاش مي‌كنيم الگويي بسازيم بلكه ديگراني هم به همين شيوه ترغيب شوند و بازي برد- برد را در دستور كار قرار دهند.

كاري كه دولت بايد انجام مي‌داد و بين گروه‌هاي تئاتري و سالن‌هاي خصوصي توازن برقرار مي‌كرد اما عمل كنار نشسته است.

بله، همه‌چيز را كاملا رها كرده و هيچ تناسبي برقرار نمي‌كند. به همين دليل شاهد يك تغيير در شيوه كار گروه تئاتر ليو خواهيم بود و بعد از تجربه اخيرم بايد بگويم از اين به بعد مناسبات كار ما با سالن‌هاي خصوصي به كلي تغيير مي‌كند.



 



صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام

https://telegram.me/onlytheater