«این یک پیپ نیست» همان مثال معروفیست که همواره در تقابل عینیت و ذهنیت از آن استفاده می‌شود. به تعبیری ممکن است چیزی که به آن اشاره می‌شود یک پیپ نباشد اما در آن لحظه هر نوع کد یا تصویری که از یک پیپ داریم در ذهنمان شکل می‌گیرد. اینک مساوات در قامت طراح و کارگردان در تلاش است تا پیپی که در اذهان ما شکل گرفته را به یک واقعیت عینی نیز تبدیل کند. بدون شک این مساله باید از دالان ذهن تاکید و تقویت شود و آنقدر بر آن اصرار بورزد تا به منصه باور برسد با وجود این که آن شیء یا موضوع و یا مساله اساساً وجود خارجی و یا حقیقت نداشته باشد.

پایگاه خبری تئاتر- گروه تئاتر اگزیت- مجید اصغری: گاهی با خود فکر می‌کنم که اگر من جای کارگردانی باشم که نمایشش به هر دلیلی با ۴۵ دقیقه تاخیر شروع شود، باید چگونه با مخاطبم مواجه شوم. یحتمل آب می‌شوم و نفوذ می‌کنم به اعماق زمین. یا که شب تا صبح بیدار می‌مانم و به خود و عواملم ناسزا می‌گویم یا در هر تریبون و فضای مجازی و حقیقی که گیرم آمد از مردم عذرخواهی می‌کنم و یا...

اما چرا به‌عنوان کارگردان باید از خودم ناراحت باشم وقتی پذیرفته‌ام در سالنی اجرا بروم که به غیر از نمایش من، چهار اجرای دیگر را در برنامه هر شب خود جای داده است. آخرش که چه؟ مدیر سالن می‌آید، مختصر پوزشی از مخاطبان طلب می‌کند و سرآخر عنوان می‌کند که به علت مشکل فنی! با ۴۵ دقیقه تاخیر نمایش را شروع می‌کنیم، خواهشاً سر پل صراط از ما بگذرید و حلالمان کنید. اما واقعاً مگر چاره‌ی دیگری جز حلال کردنشان داریم؟!
 
تازه‌ترین نمایش محمد مساوات به نوعی در ادامه روند اجراهای پیشین این کارگردان جوان قرار می‌گیرد با این تفاوت که در نمایش پیشین او که «بی‌پدر» نام داشت، عناصر و قواعد پست‌مدرنیزم به خوبی در یک بازه زمانی مناسب به اجرا درآمده بود. هر اپیزود دارای شاکله‌ی منحصربه فرد خود بوده و از شروع و پایان مناسبی برخوردار شده بود. ریتم و تمپوی درونی به موقع تغییر کرده و مخاطب را همسو با روند درام همراه می‌کرد. اینک در نمایش «این یک پیپ نیست» که به شدت نیازمند چنین عناصریست تا از صلابت و کشش لازم برخوردار شود، بی‌بهره مانده و این خلأ باعث شده تا آخرین تجربه مساوات به اثری کسل‌کننده، شلخته، فاقد هویت و ایده‌ای تلف‌شده بدل شود. نمایش پر است از اضافاتی که بیشتر کاربرد زینتی دارند و دردی از فرم و محتوای اثر را دوا نمی کنند. از دوبله زنده‌ی سرصحنه بگیرید تا فونت‌نویسی که در وسط صحنه قرار داده شده. اما از طرفی نمایش با عنوان بسیار مناسب و شروع دلپذیری که دارد، توقع مخاطب را صدچندان می کند.

«این یک پیپ نیست» همان مثال معروفیست که همواره در تقابل عینیت و ذهنیت از آن استفاده می‌شود. به تعبیری ممکن است چیزی که به آن اشاره می‌شود یک پیپ نباشد اما در آن لحظه هر نوع کد یا تصویری که از یک پیپ داریم در ذهنمان شکل می‌گیرد. اینک مساوات در قامت طراح و کارگردان در تلاش است تا پیپی که در اذهان ما شکل گرفته را به یک واقعیت عینی نیز تبدیل کند. بدون شک این مساله باید از دالان ذهن تاکید و تقویت شود و آنقدر بر آن اصرار بورزد تا به منصه باور برسد با وجود این که آن شیء یا موضوع و یا مساله اساساً وجود خارجی و یا حقیقت نداشته باشد. ( تصور کنید این قدرت در اختیار یک سیاستمدار قرار بگیرد چه‌ها که نمی‌کند).

مساوات بر اساس این پیش‌فرض دو کاراکتر اصلی با نامهای «جیم» و «جان» و یک کاراکتر مکمل به نام «ماریا» را در روند نمایش به ما معرفی می‌کند. جیم و جان با هم برادر هستند و ماریا دوست آنهاست و به تازگی به خانه آنها نقل مکان کرده است. این تنها اطلاعاتی‌ست که در اپیزودهای اول و دوم واحد است و مخاطب متصور می‌شود که با شروع اپیزود سوم، اطلاعاتی دیگر نظیر آجر روی آجری دیگر گذاشته‌ می‌شود تا روند درام تکمیل گردد اما مساوات با تمهیدی همه اطلاعات پیشین را نقض می‌کند به طوری که ما نمی‌توانیم به طور قطع مطمئن شویم که ماریا در خانه هست یا نه. آیا همچنان با جان در رابطه است یا نه. آیا مادر جیم و جان سالها پیش مرده و یا هنوز زنده است چرا که اطلاعات نمایش بین کاراکترها به یک کشمکش دراماتیک بدل می‌شود و هیچکس مطمئن نیست حقیقت کدام است و چه کسی راست می‌گوید.

مساوات برای این که تاثیر چنین شوکی را چند برابر کند، از چهار کنشگر برای ایفای نقش‌های جیم و جان بهره برده تا هم از ظرفیت طراحی صحنه‌اش کمال استفاده را ببرد و هم با این شیوه بتواند جذابیت‌های بصری نمایش را افزایش دهد. بی تردید مخاطب خیلی زود به این فرم اجرایی عادت کرده و دقیقاً در این مرحله است که کارگردان باید برگی دیگر را رو کند تا در دام‌های فرم‌گرایانه گرفتار نشود. مساوات دو تصمیم هوشمندانه را در این مرحله اتخاذ می‌کند. اول این که ماجرا را به بن‌بست رابطه ماریا با جیم و جان و به وجود آوردن یک مثلث عشقی نبرده و از آن عبور می‌کند و دوم این که اوهام اطلاعاتی را به یک مرحله بالاتر از نهاد خانواده، یعنی به مرحله حکومتی نیز می‌کشاند. یک مامور پلیس بهترین گزینه‌ست که به عنوان فردی حکومتی وارد داستان شود و افراد خانه را تحت الشعاع اوهامات خود کند. اما حیف که در این مرحله، مساوات روند مسیر درام را به بیراهه می‌برد و بیشتر به پیچیدگی‌های اطلاعاتی و ذهنی کشانده و در فرم خود گیر می‌افتد.

ما تنها صدای پلیس را می‌شنویم اما جان و جیم می‌توانند پلیس را ببینند. از طرفی ماریا نمی‌تواند پلیس را ببیند اما او می‌تواند مادر جیم و جان که از اواسط نمایش وارد داستان می‌شود را ببیند. از این مرحله به بعد ما با یک بازی اطلاعاتی بین کاراکترها مواجه هستیم. این که مساوات تلاش داشته تا مخاطب را به عنوان یک کاراکتر مستقل در این نمایش به بازی بگیرد بسیار حائز اهمیت است و تا حدی نیز می‌تواند به چنین هدفی دست یابد اما چه فایده که به فرم مطلوب خود نمی‌رسد و مخاطب را خسته و سردرگم از سالن بدرقه می‌کند. این که چه کسی چه چیزی می‌بیند یا نمی‌بیند اصلاً مهم نیست (متاسفانه مساوات در این گزاره گیر می‌افتد) چیزی که مهم است این است که افراد مختلف اعم از حقیقی یا حقوقی چطور از این اطلاعات بر اساس منافع خود استفاده می‌برند و گاه یکدیگر را به سلطه اهداف و افکارشان درمی‌آورند.

با این حال امیدوارم که این نمایش برای مساوات تجربه‌ای شده باشد تا در اجراهای بعدی به کنکاش فرمیک در حواشی و پیچیدگی‌های بیهوده‌ی داستانی نپردازد و با الصاق موضوعات خود به بحث‌های کلان اجتماعی و حتی سیاسی، بینشی عمیق و پخته را به آثارش تزریق نماید.





صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام

https://telegram.me/onlytheater