نمایش «گم و گور» ، ظاهرا قرار است در فضای متعلق به مردگان، با کسب و کار مرگ شوخی کند.

 

پایگاه خبری تئاتر- گروه تئاتر اگزیت- اردشیر شیرخدایی:

ارزش‌گذاری منتقدبدون ستاره (فاقد ارزش)

اینکه غسالخانه‌ی یک قبرستان متروک نهایتا به مکانی برای زایمان تصادفی و تولد نوزادی بدل شود لزوما متضمن مفهوم ایجابی برقراری امیدواری و زندگی در میانه نیستی و مرگ نمی‌باشد. بازسازی سطحی  کلیشه‌‌ها، کمکی به تسری نگاه امیدوارانه در کلیت این نمایش نداشته است. تنها خلق موقعیت‌های درست دراماتیک و شخصیت‌‌پردازی باور‌پذیر و دلالت‌مند در متن، می‌توانست مفاهیم متصور بر نمایش را انضمامی و اجرایی ‌کند.

مراد و مولود، سالها است که در قبرستان قدیمی روستایی دورافتاده زندگی می‌کنند. دو سال است که هیچ مرده‌‌ای را برای شستشو و دفن کردن به آن قبرستان نیاورده‌اند. مولود برای اینکه حال و احوال مراد که پیرمردی با اختلال حواس است، بهتر شود به کمک اقوامش، مرده‌ای را برای شستشو به غسالخانه می‌آورند. همزمان زن و مرد مسافری که عازم ایروان بودند به دلیل تصادف در جاده برفی به غسالخانه گورستان پناه می‌آورند. زن ارمنی باردار است و بالاخره همان‌جا وضع حمل می‌کند.

امیر مهندسیان، کارگردان جوان نمایش گم و گور گفته‌اند:«داستان این نمایش کاملا رئالیستی است و همه اتفاقات آن در یک صحنه و یک پرده می‌گذرد.»

اما به نظر می‌رسد در نمایش گم و گور، با نوعی فانتزی مضحکه‌آمیز نسبت به واقع‌گرایی رو به رو هستیم. در این نمایش منطق عِلّی وقوع ماجراهای (رئالیستی) کامل نیست. انگیزه و پافشاری مولود برای احیاء گورستان و مرده شستن مراد صرفا به انگیزه یک موقعیت طنزآلود و خنده‌دار انجام می‌گیرد؟یا مساله غم نان است یا عشق دیرینش به مراد؟ دلایل قانع کننده‌ای در روایت وجود ندارد که این انگیزه به عنوان موتور محرکه کلیت قصه و ماجراهایش، باورپذیر باشند. اساسا نسبت حسی مولود با مراد چیست؟ پیرمردی تقریبا مشاعر باخته که حتی قرار نیست قبرستان و مولود را ترک کند.

هیچ اشاره‌‌ای به علت سفر زن پابه‌ماه با مرد همراهش در شرایط سخت زمستانی نمی‌شود. آنها همراه با پسرخواهر مولود و جنازه دزدی به گورستان می‌آیند. برخی از فضاسازی‌ها در این نمایش تصنعی است. قرار نیست هیچ درگیری فکری برای مخاطب فراهم شود! حضور اجباری زن و مرد مسافر در غسالخانه پرداخت خوبی ندارد. این نمایش به جای تمرکز بر خلق طنز عمیق و آگاه، به ایجاد موقعیت‌های عمدتا مضحک و دیالوگ‌های سطحی و خنک تکیه می‌کند. اینکه مثلا مراد می‌گوید: «این مرده سهم من است. عشق من است!» .. اینکه در رفتار مشنگ مراد طوری القاء می‌ شود که به زن ارمنی در حال زایمان نظر دارد تا بدین وسیله ایجاد حسودی در مولود از تماشاگر خنده بگیرند و همه اینها در راستای فضاسازی با شوخی‌های کم‌مایه و سطحی است. آیا گرفتن جشن تولد برای مراد و آوردن کیک شکلاتی با شمع روشن در کنار جنازه در شرایط بحرانی و برفی که حتی امکان انتقال زن زائو  از غسالخانه روستایی دورافتاده به بیمارستان میسر نیست، در راستای رئالیسم سینمایی! مد نظر کارگردان صورت پذیرفته است؟ یا قرار است بر چیرگی زندگی بر مرگ اشاره نمادین شود؟!!!

اینکه در نمایشی، فضای ذاتا ناخوشایند غسالخانه همراه با مناسک آماده‌سازی مردگان و نیز آدم‌های وابسته به عادت‌هایی تکرارشونده و دگم، با نگاه انتقادی و طنز دیده شود، ایده جسورانه‌ای است. مساله در گم و گور، عدم وجود طرح و ایده مشخص برای این نگاه کنایه‌آمیز است. این نمایشنامه اساسا فاقد خصلت انتقادی یا هر نیتی به نظر می‌رسد و به شکل توهین‌آمیزی ساده‌انگارانه و سرسری است.

اشخاص این نمایش بیشتر تیپ هستند تا شخصیت‌های دارای تاریخچه هویتی و گذشته قابل درک و بحث... رویکرد نویسنده نسبت به خلق شخصیت‌ها مبتنی بر فانتزی و استخراج  و برجسته‌سازی موقعیت‌های کم هوش خنده‌دار و سهل‌انگار بوده است تا برگرفته از شناخت و درک درستی از هر یک از آنها … گویی برای خلق شخصیت‌های اصلی صرفا از تکه‌های مختلف شخصیت‌های نمونه در آثار دیگر، گرته‌برداری نادرستی و سترونی انجام گرفته است.  

به غیر از شخصیت مراد که به واسطه سابقه بازیگری امیر جعفری در تئاتر تا حدودی مقبول اجرا شده است، آدم‌های دیگر حضور ضعیف و نارسی دارند. بهزاد، جوانک جوشکار لات، صرفا برای شوخی‌های خنک تقریبا در تمام مدت نمایش روی صحنه است. مولود به لحاظ انگیزه‌ها و رفتارش، شخصیت‌پردازی گنگ و نارسایی در نمایشنامه دارد.. انتخاب نامناسب بازیگر این نقش، نارسایی آن را دوچندان کرده است. نویسنده و کارگردان نمایش در مورد انتخاب الناز شاکردوست برای نقش مولود به دو مورد اشاره کرده است:«یکی اینکه با توجه به فضای به شدت رئالیستی و میلیمتری آثارم بیشتر دوست دارم از بازیگران سینما استفاده کنم، دیگر این که برای انتخاب بازیگر این نقش می‌خواستم کسی باشد که اولین بار است چنین نقشی را بازی می‌کند و تماشاگر تا به حال او را در این قالب ندیده..»

شاکردوست به دلیل سنی و مختصات صوتی و فیزیکی، متناسب چنین نقشی نیست. او در برخی از صحنه‌ها حتی بر افت و خیزهای صدایش کنترل کامل ندارد. آیا ایفای نقش یک زن مسن روستایی مرده‌شور توسط دخترجوانی که حتی برخی از کلمات و حروف را با لحن لوس ادا می‌کند در قالب رئالیسم میلیمتری سینمایی اتفاق می‌افتد؟ یا صرفا به دلیل احترام به مخاطبان انبوه سینمایی او و غافلگیری آنها، چنین انتخابی صورت گرفته است؟

طراحی صحنه  نمایش، اختلاف سطح و فضای زمستانی را به خوبی منتقل می‌کند اما این طراحی به طور سهل‌انگارانه‌ای در مغایرت کامل با فضایی متصور بر محل واقعی وقوع نمایش انجام شده است. کاشی‌کاری‌های نو و محوطه بزرگ و تخت و بالاکش و ...برای گورستان متروک روستایی با جمعیت کم، زیادی مدرن و شیک و شهری به نظر می‌رسد.

شرایط کنونی به شکل نابرابر و حتی ظالمانه‌ای، فرصت‌های بروز و ظهور استعدادهای لایق تئاتر را به جاه‌طلبی‌های سرخوشانه‌ی سلبریتی‌های سینمایی و البته مناسبات اقتصادی برخی گروه‌ها (سرمایه‌گذاران) می‌فروشد. این شرایط وخیمی برای هنر نمایش است. وقتی حضور چهره‌ی سینما و تلویزیون‌ تضمین کننده فروش گیشه می‌شود، ظاهرا دست اندرکاران و پشتیبانان، خود را از حصول اطمینان کامل نسبت به اجرای یک نمایش با حداقل استانداردها، مبری می‌دانند. مهم داشتن  فرمول‌های معجزه‌آسای جذب حداکثری مخاطبان است. در چنین شرایطی به نظر می‌رسد اکثر تولیدکنندگان و سرمایه‌گذاران از نگرانی و عذاب وجدان بابت بی‌احترامی احتمالی به شعور و زمان تماشاگران هنر اندیشمند تئاتر، ایمن و آسوده می‌مانند!! چه باک! گیشه زنده است.

 اما مرگ تئاتر، برای عمری اندیشه می‌سوزاند! افسوس...






صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام

https://telegram.me/onlytheater