این که نمایشی در مضمون و ایده‌پردازی و فرم اجرایی کوچک باشد هیچ اشکالی ندارد. مهم این است که اندازه دهان مولف و کارگردان باشد. اما متاسفانه اشکال از جایی خودنمایی می‌کند که اثر «چه در فرم و چه در محتوا» گنده‌تر از دهان کارگردان باشد و چنان گلوگیر شود که هم صاحبش را به عزای خودش بنشاند و هم مخاطب را دچار امراض گوناگون روحی و روانی کند.

 

پایگاه خبری تئاتر- گروه تئاتر اگزیت- مجید اصغری:

ارزش‌گذاری منتقد: بدون ستاره - فاقد ارزش

 

«تابوتخانه خاموش» از آن لقمه‌های گلوگیری‌ست که صاحبش ندانسته به دامش افتاده و اینک از حد و مختصات وخیم آن آگاه شده است و حال به راحتی می‌توان این مهم را از یک عنوان بد، یک پوستر پیش‌پاافتاده، یک درام پرت‌وپلا و شلخته، کارگردانی مفتضح و کج‌سوادی و شامورتی بازی‌هایی که برخی به آن بازیگری می‌گویند و آبرویی برای بازیگران و کنش‌گران اصیل نگذاشته اند، دریافت. حالا حقیر از کدام وجه مبارک این اثر بنویسم؟! کدام ایرادش را کناری نهاده و بر کدام صور تابناکش بنازم و سرخوشانه قلم به تمجیدش روی کاغذ برقصانم؟! کجا هستند دوستان و بزرگانی که پیشتر حقیر را فردی عبوس، کینه‌ورز و شلاق به دست خطاب کردند؟ بی فوت وقت از این سروران تمنا دارم به تماشای این نمایش چهل هزارتومانی! «البته ناقابل» بشتابند و از به‌به و چه‌چه‌شان برای نویسنده و دو کارگردان بزرگوار این اثر منور کم نگذارند تا خدای نکرده گوشتِ شبه‌هنرمندان پوست نازکمان نلرزد و آب نشود. افرادی که تصادفی کارگردان می‌شوند، تصادفی می‌نویسند و تصادفی رنگ می‌بازند. به واقع اگر بگویم که من به عنوان مخاطب از این اثر شلاق خورده‌ام اغراق نکرده‌ام. اگر علتش را جویا شوید پاسخم تنها یک کلمه است، واژه‌ منحوسی به نام «سرسری». سرسری آمدن، رفتن و تمرین کردن. سرسری پوستر و تیزر ساختن. سرسری بازی گرفتن، نور دادن، میزانسن ساختن. سرسری تئاتر بستن، دیدن و حتی نقد کردن. انگار به این بسنده کرده‌ایم که در سایتی، روزنامه‌ی زردی و یا پوستری نام‌مان به عنوان بازیگر، نویسنده و کارگردان درج شود کافیست. مابقی هرچه بشود و بگویند و بنویسند مهم نیست. البته اگر کار بگیرد و بفروشد که بی‌شک مایه‌ی مباهات است. چون اثرمان تبدیل می‌شود به یک نمایش مردمی! 

اما در این اعلامیه که بی‌تردید صاحب‌عزایش مخاطب است «بر خلاف عرف که از آشنایان و بستگان تقدیر و تشکر به عمل می‌آورند» می‌خواهم ابراز تاسف کنم به رضا حیدری با آن کارنامه درخشانش در ساخت و طراحی نور که به باور حقیر در این اثر دارد لگد به گذشته و چندین سال فعالیت آبرومندش می‌زند. می‌خواهم ابراز تاسف کنم به مدیریت سالن حافظ و همه دوستانی که در انتخاب اثر نقش داشته‌اند. دوستانی که فقط بلدند بگویند که هزینه‌ها بالا رفته و هر ساله دویست هزار تومان به مبلغ اجاره سالن اضافه کنند. دغدغه چنین باشد چه باک از کیفیت بالا و پایین آثار نمایشی. اگر منتقد این بزرگواران و خدمت‌گزاران به هنر نمایش را نقد نکند و مقابلشان تیز نباشد، پس چه کسی باید این مهم را به سرانجام برساند؟ رییس مرکز هنرهای نمایشی؟ معاونت هنرهای نمایشی ارشاد؟ وزیر ارشاد و یا شخص رییس جمهور؟!
 
تصور می‌کنید نمایش «تابوتخانه خاموش» درباره چه باشد؟ خلاصه اثر در سایت‌ها و روزنامه‌های گوناگون آمده است اما دروغ است چرا که فرم نداشته‌ی اثر چیز دیگری را دست و پا شکسته روایت می‌کند. نمایش داستان مردی را بازگو می‌کند به نام میلاد کیانی، آقا میلاد در دوران مدرسه دوست پولداری داشته به نام امیرعلی خوانساری. یک بار امیرعلی ته‌مانده ساندویچش را سمت میلاد پرتاب می‌کند و به او بد و بیراه می‌گوید. حالا که میلاد به سن میانسالی رسیده همچنان درگیر آن رفتار امیرعلی در مدرسه است. یعنی آن‌قدر درگیر است که روابط زناشویی‌اش دچار مشکل می‌شود. سپس در ادامه دختر طبقه بالایی به نام ماری را با ضربه چاقو به قتل می‌رساند! و همه این‌ها برمی‌گردد به رفتار ناشایست امیرعلی وروجک در مدرسه. جالب‌تر از این بازی مهران نائل است که با خلاقیت‌های نویسنده و یحتمل دو کارگردان بزرگوار، بحران امیرعلی را بحرانی‌تر جلوه می‌دهد. مثلا میلاد در این سن و سال دچار فراموشی‌ست، همسرش به او مشکوک است و فکر می‌کند با دوستش الهام رابطه دارد. آن ها به جای صبحانه پیاز میل می‌کنند. حالا نویسنده به این فکر افتاده که بیش از این‌ها باید از کاراکترش میلاد انتقام بگیرد و او را مفلوک دو عالم لقب دهد. تمهید وی این است که در همسر میلاد «با بازی نفیسه روشن» پتانسیل خیانت به همسر بپروراند. اما میلاد باید این صحنه را ببیند. کدام صحنه را؟ مثلا امیرعلی را در سن میانسالی بیاورد در پشت‌بام خانه و همسر میلاد را هم بیاورد همان‌جا که مثلا دارد رخت بر طناب می‌اندازد. بعد زن با عشوه و ناز دل به امیرعلی بدهد و جگرسفید از او بستاند و میلاد هم شاهد این ماجرا باشد. اما به نظرتان کار باید به این جا ختم شود؟ از نظر ما که حتما بله اما از نظر نویسنده خیر. ایشان معتقدند باید پای خواهر میلاد را هم به ماجرا بکشاند و همینطور شوهر سوسول‌مأب ماری را. کاملا واضح است که با این تفاسیر چه شلم شوربایی می‌شود اثر که پینترها و مامت‌ها و شکسپیرها هم نمی‌توانند این درام ناممکن را به پایان رسانده و به نحوی سر و ته‌اش را جمع کنند. حالا برسیم به کارگردانی آقایان خوب‌زاده و رونده که متاسفانه کارگردانی‌شان نه خوب است و نه رونده. عزیزان برای این که اثر را بیش از پتانسیلش نمایشی کنند دست به اقدامی کلیشه‌ای و از مد افتاده زده‌اند. از آن دست کارهایی که دیگر در تئاتر های دانش‌آموزی مدارس نیز به کار نمی‌رود. دوستان ده پانزده نوجوان دختر و پسر را آورده‌اند و لباس‌های یک‌دست سیاه به تنشان کرده‌اند، برای این که کمی هم خاص جلوه کنند عینک شنا نیز به چشم و بر پیشانی دارند! اگر نمی‌دانید آگاه باشید و بدانید که به این دوستان گروه حرکت و فرم می‌گویند. یعنی در برخی مواقع دیالوگ‌های بازیگران اصلی را نمایشی می‌کنند «سخیف‌تر از این مگر داریم؟!» البته که در اکثر موارد به عنوان جابه جا کردن آکسسوار نیز یاری می‌رسانند. سرآخر این بحران باید مسبب همه این مشکلات به سزای عملش برسد و همینطور هم می‌شود و امیرعلی با ضربه چماق میلاد کیانی به درک واصل می‌شود و این بود پایان سرسره بازی سرسری‌‌بازها در سالن حافظ. زردتر از این چه چیزی را می‌توان متصور شد؟! منفعل‌ترش را چطور؟!
در این نقد شرمنده دوستانی شده‌ام که از نقد، واکاوی و تحلیل را مطالبه می‌کنند.












صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام

https://telegram.me/onlytheater