نمایش «عاقبت عشاق سینه‌چاک» با این که ایراداتی جدی بر نمایشنامه‌اش وارد است و از جمله آثار متوسط نیل سایمون به شمار می‌آید اما کارگردانی و کنش‌گری محرکی دارد و سرگرم کننده است. نمایش ظاهرا در پی نقد روابط و ضوابط انسان‌ها در عصر مدرن است که در این راستا زبان الکن و ابتری دارد.

چارسو پرس: - گروه تئاتر اگزیت- مجید اصغری:

ارزش‌گذاری منتقد: یک ستاره - قابل تحمل

اما بهرام تشکر که جزو کارگردانانی است که در این سال‌ها فقط خودش را محدود به نیل سایمون و لحن کمیکش در ایران کرده، به خوبی توانسته برخی از حفره‌ها و چاله‌های نمایشنامه را بپوشاند و اثر را تا حد قابل قبولی روان سازد. با این حال عدم توازنی که در سه اپیزود اثر وجود دارد، چیزی نیست که با چند مزه‌پرانی بهنام تشکر، بیتا معیریان و سایر کنش‌گران به شکل درست و مطلوب خود درآید.

این ضعفی است که بی برو و برگرد یقه‌ی نویسنده‌ی محبوب آمریکایی‌مان را می‌گیرد چرا که او به عنوان درام‌نویس موظف است که متریالی مناسب و به اندازه برای نوع درامی که ساخته و پردازش کرده است را در درون اثر بگنجاند. گروه اجرای نمایش «عاقبت عشاق سینه چاک» به سرپرستی و مدیریت اجرایی بهرام تشکر تنها به این اکتفا کرده‌اند که اثری مفرح، سرگرم‌کننده پر از شوخی‌های نیمچه کمیک خلق کنند که بی‌تعارف به این مهم نیز دست پیدا کرده‌اند.

در واقع عنصری که باعث شده این نمایش برای مخاطب قابل تحمل شود و آن را تا پایان دنبال کند همان سرگرمی است که بنده به شخصه برای این آثار در این برهه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشورمان احترام زیادی قائل هستم. سرگرمی پایه و اساس هر اثر هنری است که گروه اجرایی نیز این مرحله از کارشان را به سرانجام رسانده‌اند اما باید آگاه باشند که سرگرمی به تنهایی نمی‌تواند به کار عمق داده و آن را متعالی سازد. سرگرمی بسترساز مبانی تئوری و عملی و همه‌ی داشته‌های یک اثر هنری است.
 


مثالش این طور است که سرگرمی مانند یک اتوبوس است که عناصر روایی و اجرایی را در صندلی‌های خود می‌نشاند و تا پایان کار نیز در اثر جاری و ساری است. حال این که بهرام تشکر در تدارک این اتوبوس نهایت تلاش خود را انجام داده اما در تک‌تک صندلی‌ها یک اتوبوس دیگر نشانده که این امر باعث شده اثر از همان سطح سرگرم کننده خود پیش نرود و نصفه و نیمه از کار درآید. با توجه به هجمه زیادی از خنده‌ها و قهقهه‌هایی که مخاطبان در طول اجرا از خودشان بروز می‌دادند، قابل حدس است که تقریبا همه آن‌ها از نمایشی که برایش وقت و پول صرف کرده‌اند راضی بوده باشند.

اما آن‌ها نه صرفا از یک اثر هنری بلکه از یک اثر سرگرم کننده رضایت دارند و همان‌طور هم که عارض شدم یک اثر سرگرم کننده نه تنها بد نیست بلکه جایز و لازم نیز هست. اما صحبت ما در این است که چرا اثر تا همان سطح سرگرمی‌ساز خود قد کشیده است؟ مخاطبان امروز ما غالبا با حقوق خود در برابر یک اثر نمایشی آگاه نیستند و در اکثر موارد سطح انتظارات خود را پایین آورده‌اند و این نقد صریح است که به ما چطور دیدن، چطور حس کردن و چطور لذت بردن را می‌آموزد. حال به سراغ نمایشنامه می‌رویم تا دلایل عقب‌ماندگی اثر را در آن جا پیدا کرده و جراحی نماییم.

بارنی کشمن در سن چهل و یک سالگی‌ست و با وجود این که متاهل است «به گفته خود» به دنبال عشق تازه‌ای می‌گردد. اما با توجه به رفتار و منشش با جنس مخالف در می‌یابیم که او بیشتر به دنبال هوسرانی و خوشگذرانی است تا تلاش برای یافتن عشقی گمشده. بارنی در هر یک از سه اپیزود از این نمایش با سه زن مواجه می‌شود که با آن‌ها در خانه مادرش قرار می‌گذارد. در هر یک از این اپیزودها بارنی در تلاش است که به نوعی به یک لذت جنسی برسد. او صاحب یک رستوران است و زن‌هایی که به نظرش برای عشقبازی مناسب باشند را تور کرده و به خانه می‌کشاند.

در اپیزود اول یک زن هوسران «بیتا معیریان» و در اپیزود دوم یک هنرور سینما «سوگل خلیق». اما بارنی در اپیزود سوم، جنت «سهیلا گلستانی» همسر دوست صمیمی‌اش را به خانه می‌کشاند. در واقع انگار اپیزود اول و دوم مقدمه‌ای است تا اپیزود سوم به پختگی و گویایی بیشتر محتوای نمایشنامه که همان نقد روابط انسان‌ها در عصر مدرن است برسد. زن اپیزود اول و به ویژه زن اپیزود دوم کاملا بدون مساله هستند و اگر از نمایشنامه حذف شوند، تغییر جدی‌ای بر ساختار کلی اثر صورت نمی‌گیرد. آن که سوال دارد، دغدغه دارد و در جستجوی جوابی است که نمی‌داند از که باید جویا شود جنت است. اوست که شوهرش به وی خیانت کرده و حال در افسردگی کامل به سر می‌برد.
 


 برای او محرز شده است که در دنیا به اندازه سه نفر آدم نجیب نمی‌شناسد و این برایش چنان دردناک است که تنها به مدد قرص و دارو توانسته زنده بماند. بارنی به خشم می‌آید، قواعد پیش ساخته کمدی در اپیزود اول و دوم را زیر پا گذاشته و با قدرت مردانه خود جنت را به روی کاناپه می‌اندازد. جنت سخت گریه می‌کند. برق می‌رود و ما این قسمت از نمایش را در تاریکی می‌بینیم. این تکه از نمایش آن توازن کارگردانی در یک اثر کمدی را بر هم می‌زند و درنمی‌آید. دلیل این مهم را می‌توان در اپیزودهای اول و دوم جویا شد که به شدت بی‌مسئله‌اند و باری از نمایشنامه را به دوش نمی‌کشند و همه بار دراماتیک کار را بر تکه‌هایی از اپیزود سوم واگذار کرده‌اند. خوشبختانه چنین تمهیدی چه از سوی درام‌نویس و چه از سوی کارگردان در ذوق مخاطب نمی‌زند و خنده‌های پیش از آن را ضایع نمی‌کند. با توجه به این که بهرام تشکر در این چند سال اخیر فعالیت مثبتی چه در مقام کارگردان و چه در مقام کنش‌گر داشته امید است که این روند را با به روی صحنه آوردن کمدی‌هایی با صلابت و رعایت ضوابط دراماتیک به روی صحنه بیاورد تا بدین گونه سطح انتظار مخاطبان امروز تئاتر ما نیز افزایش پیدا کند و به کمترین سرگرمی‌ها رضایت ندهند.