چارسو پرس: ارسطو بنیان هستی رادر حرکت نهفته در ذات هر ذره در هستی می دانست، بعد از او بسیار تمایل ها و تناقض های دیگر، هر کدام دورانی از تفکر فلسفی را تحت شعاع خود قرار داد، اما...
اما قرار نیست فلسفه و تفکر، بنیانی را دگرگون سازد، می توان جهان را به اشکال گوناگون نظاره و تفسیر کرد، لیک جهان و ذات آن،همچنان یکسان، بدون دخالت فلسفه و هر نوع تفکری به چرخه زنده خود ادامه می دهد وحرکت همچنان بنیاد تکاملی خود را طی می کند، و از این رو مهمترین شاخصه طبیعت همچنان حرکت است و حرکت ناگزیر به مرگ می انجامد. هر فرآیند طبیعی که در اتمی شکل می پذیرد، ناچار در تداوم خود به تکاملی برگرفته از همان اتم ختم می شود و هر آغازی ناگزیر دچار یک پایان می گردد، در بنیان تفکر نام این پایان، مرگ آن آغاز است، مرگ، نه نیستی، مرگ، و مرگ می تواند گاه با جسارت همراه باشد، جسارتی همچون جنایت، پس جنایت می تواند زیباترین شاخصه طبیعت، یعنی حرکت را به دامان خود کشانده و فجایعی را شامل شود، آنچنان که افلاطون زمانی در روند تکاملی مثل خود«mosoll» خود از خداوند به فاشیسم رسید.
هرچیز در طبیعت، شامل همه چیز از طبیعت پیرامون خود است، هر چیز در آینه مکسر خود تکامل می یابد، زشتی در زیبایی، نیکی در شرارت، مرگ در زندگی و... تلاش برای آزادی می تواند منجر به دیکتاتوری دهشتناک گردد.
از نگاه من، این عصاره نمایشنامه طوفانی پیتر وایس«شکنجه و قتل ژان پل مارا به اجرای ساکنان تیمارستان شارنتون به کارگردانی مارکی دوساد» است که همگی به اختصار آن را «ماراساد» می نامیم.
امشب بعد از دیدن اجرای ماراساد ایمان اسکندری، دوباره نمایشنامه را بدست گرفتم و خواندم تا بتوانم تفاوت این اجرا به تنظیم عرفان ناظر و نمایشنامه اصلی پیتر وایس را با دقت بیشتری دریابم، ومجددا به همان نتیجه ای رسیدم که پیش از این بدان اعتقاد داشتم، نمایشنامه آنچنان در ساختار قوی است و نویسنده چنان در تفکر خود به غنای کامل دست یافته،که به سختی می توان از بنیان تفکر نویسنده، پیتر وایس گریخت و یا منظری دیگر را برجسته کرد؛ هرچند به تاکید می گویم، عرفان ناظر به شایستگی از پس ویرایش و تنظیم نمایشی چنین برجسته، برای اجرایی فاخر با محدودیت های بینشی در نظام ارائه هنرهای نمایشی در این آب و خاک برآمده، پس تشکر میکنم از عرفان ناظر که با ظرافت تمام و هوشی لایق تشویق، ماراساد را از بنیان خود تهی نکرد و آن را به نمایشی همچون واریته های سیرک بدل نساخت،کاری که بسیاری از مدعیان در آن مهارت بسیار دارند و بسیار دیده ایم که متونی با ساختار عمیق و اصیل را به چنان بنجلی بدل می سازند که عرق بر ستون فقرات تماشاچی منجمد می شود.
و اما اجرای ایمان اسکندری با عنوان طراح و کارگردان «یک حرف خصوصی، ایمان اسکندری را دیدم و ابتدا باور نکردم کارگردان اثر اوست، اینقدر جوان و تا این اندازه محیط بر انگیزه خود و نیز آگاه به ترفندهای اجرایی»
آنچه در اجرای ایمان اسکندری نظرم را بسیار جلب کرد، فضاسازی اثر بود، در سالن بزرگ و محیط وسیع حافظ، با ایجاد فضایی دو پاره، همچون مسیر بهشت تا جهنم، زمین تا آسمان، با طراحی دکوری سرد، سخت و زیباو شایسته اثر و موسیقی که گاه بنظرم بی نظیر و گاه بسیار زائد آمد و حواس پرت کن، بطور مثال در نیمه ابتدایی نمایش، موسیقی یک روند و بی بهانه، زیرگفتارهمه بازیگران چنان ادامه داشت که جملات بازیگران را علیرغم محتوای مهم آن، با وزنی مونوتون، از محتوا خالی می کرد و ذهن از پالایش کلمات در می ماند، اما آنجا که لازم بود، چنان فضایی خلق می کرد که ضربان قلب تماشاچی را همآهنگ با ریتم کلمات و حرکات فیزیک بازیگران در هم می آمیخت.
و نور که بدرستی منشا آن را نهان کرده بودند و تنها همانند بارقه ای از غیب تاریکی را می شکافت و ما را در مسیر دلخواه کارگردان قرار می داد؛ پلکان، مسیر عبور گام به گام انسان، به موازات شیب ها، مسیر لاجرم سرنوشت، با متریالی سرد و سخت و نیز استفاده خلاقانه از امکانات دیجیتالی، در دوسوی سالن در انتهای دو مسیر فراز و نشیب، همچنان هست و نیز و مجاز را تداعی می کرد. وچشمی که در ابتدا، چون بینای مطلق، همه چیز را می پاید و این همه، یک دستاورد اتفاقی نبود، اندیشه ای بود که ایمان اسکندری با تٱمل کافی بدان دست یافت. همه این ها به اتفاق میزانسن های کاملا ریاضی، فضایی را خلق کرد که آن را جهان نمایش می نامیم، ایجاد فضای مناسب برای یک اجرا، آن سهم بزرگی از یک اجراست که بسیار اجراها فاقد آن هستند و ماراساد ایمان اسکندری بسیار هوشمندانه از این مهم بهره مند بود.
و نیز اجرای بازیگران، در طی نمایش لحظه ای به این فکر کردم که اگر این نمایش را با همین نام ماراساد و در همین فضا و همین بازیگران، همین موسیقی و آکسسوار، همین لباس و گریم فوق العاده، همین میزانسن های مدبرانه، بدون هیچ کلامی می دیدم، به همین اندازه برایم لذت بخش بود، استفاده از فیگورهای کلاسیک در اندام های بسیار روبراه و حرفه ای بازیگران،گاه ما را چنان غرق در فیزیکی خاص می نمود که میشد از اندام بجای کلمه سود برد. بطور مثال در همان آغاز نمایش، بازیگری که جملات آسمانی را زمزمه و تکرار میکرد، چنان کلمات را با فیزیک خود هم نوا می ساخت که میشد تاثیر هر کلمه بر هر عضله او را به روشنی دید. زبان اندام اینجا بیشتر از زبان کلام گویا بود، استفاده از فیزیک به نحوی سیال، نو آوری کارگردان در اجرای بازیگرها بود، چنانچه ماراساد را با جلوه ای تازه به رخ تماشاچی خود کشید.
فرصتی کوتاه دست داد، بسیار کوتاه تا با کارگردان اثر چند جمله ای رد و بدل کنیم و اظهار کارگردان، ایمان اسکندری به تمایلش بر دنیای عرفانی و تفکر عرفایی، اما آنچه که من در این اثر دیدم، علیرغم سایه بازی ها «نهان و آشکار و دو وجهی بودن شخصیت ها» و استفاده از وزن شعر در بیان دیالوگ ها و بسیار برجسته، ابراز عشق برای تداوم زندگی بجای انتقام که در بازی شایسته امین طباطبایی به زیبایی دیده شد، اما اجرا به گستره عرفان نزدیک نبود، آنچه من دیدم همان فلسفه ای بودکه در ابتدا به آن اشاره کردم، هر ماجرای واقعی، یک پایان واقعی خواهد داشت و بر خلاف تمایل بی اندازه انسان به جاودانگی، دیالکتیک همچنان پیروز واقعه است، هر حرکتی هرچند رو به کمال، به نهایتی منجر میشود و این شدن در تضاد با آن حرکت، آغازی برای یک پایان است، چنانچه میل مارا برای بهروزی فقرا و درماندگان به گیوتین ختم شد؛ انقلاب گیوتین برای ادامه خود سرهای بیشماری را طعمه کرد و در پایان قلب مبدع انقلاب را. این یک دیالکتیک طبیعی است،گیوتین و سرهای قطع شده همچنان یادمان های اسطوره ای، همچنان بر فراز دیوار هر واقعه ای سایه می افکند، آنچه پیتر وایس، روزی در گذشته بدان دست یافت، همان است که ما امروز دوره می کنیم. آزادی می تواند صرفا مفهومی باشد بازیگوشانه برای مدعیانی با امیال بزرگ و بزرگ خواهی و عصاره مردم مصالح رسیدن به این امیال، دیوارهای تمدن از اجساد آدمی فراز گشته، بی نام، بی نشان از هریک، هر دیوار تنها یادمان پنداری است که مدعی آن، پلاک خود را بر آن نهاده.
به ایمان اسکندری تبریک فراوان می گویم با آرزوهای بسیار نیک برای آینده این کارگردان جوان و چقدر سپاسگذار بازیگران برجسته این اجرا هستم که با درایت و تبحر، اندیشه زیبا کارگردان را به نمایش گذاشتند و لذتی خاص را هدیه به تماشاچی خود کردند.