لوون هفتوان، بازيگر ايراني ارمني سينما و تئاتر ايران روز گذشته به دليل سكته قلبي درگذشت. خبري كه در آخرين روزهاي اسفند مايه اندوه و تاسف اهالي سينما و تئاتر شد.

چارسو پرس: لوون هفتوان متولد سال ١٣٤٥ و در خانواده‌اي ارمني در محله حشمتيه به دنيا آمده بود. بعد از طي كردن دوران ابتدايي و راهنمايي سال ۱۳۶۳ در رشته هنرهاي نمايشي دانشگاه تهران پذيرفته شد و در سال ۱۳۶۹ نمايش «اسب» نوشته محمد چرمشير را به عنوان پايان‌نامه خود در رشته بازيگري و كارگرداني به اجرا درآورد. بازي در نقش كوتاهي در فيلم «در كوچه‌هاي عشق» ساخته خسرو سينايي از ديگر كارهاي او قبل از مهاجرت از ايران به شمار مي‌رود.


او اوائل دهه ٩٠ پس از سال‌ها دوري از وطن به ايران بازگشت وحضور فعالي در سينما داشت؛ با فيلم «پرويز» به كارگرداني مجيد برزگر به عنوان بازيگر مطرح شد و سپس در فيلم‌هايي همچون «مردي كه اسب شد»، «يك دزدي عاشقانه»، «دراكولا»، «غيرمجاز»، «كوپال» و «هجوم» به ايفاي نقش پرداخت.

هفتووان در جشنواره فيلم فجر امسال هم با فيلم «كار كثيف» ساخته خسرو معصومي حضور داشت. نمايش «بازي يالتا» آخرين فعاليت تئاتر اين بازيگر ارمني است.

 

شهرام مكري/ سبك راه مي‌رفت و مهربان بود

اولين آشنايي من با لوون به فيلم «لرزاننده چربي» محمد شيرواني بر مي‌گردد؛ او را اولين‌بار آنجا ديدم و به نظرم آمد كه چقدر مهم است كه به واسطه حضور يك بازيگر نقشي شكل بگيرد. اين حس را من پيش‌تر در برخورد با بعضي بازيگران شهير داشتم اما چنين تفكري درباره بازيگري كه براي اولين‌بار او را مي‌ديدم، برايم جالب بود. تا اينكه در فيلم مجيد برزگر «پرويز» بازي‌اش را ديدم كه كاراكتر لوون تاكيد بيشتري بر نقش داشت؛ به طوري كه عمق بازي لوون در اين فيلم به حدي بود كه «پرويز» را بدون او نمي‌توانستم تصور كنم. چنين حضوري كمك مضاعفي به سناريو و شخصيت «پرويز» بود. به نظرم كاراكتر پرويز يكي از چند كاراكتر مهم خلق شده سينماي ايران است. مسيري از يك كاراكتر ساده تا آدم خشني كه ذره ذره شكل مي‌گيرد.


بعد از اين دو فيلم بود كه هنگام ساخت فيلم «هجوم» براي شخصيت انباردار از فرصت استفاده كردم و با لوون همكاري كردم. مي‌توانستم به كاراكترهاي ديگر فكر كنم اما خواسته خودم بود كه يك‌بار از امضاي حضور لوون در فيلمم استفاده كنم و شمايلي از بازيگري كه لوون معرفش است، در فيلم «هجوم» باشد.

نكته مهم ديگر سواد و دانش سينمايي و تئاتري بود كه لوون از آن برخوردار بود و تسلطي كه به اين حوزه داشت. او آرام و آهسته و سبك در كنار عوامل حضور پيدا مي‌كرد به طوري كه اصلا نمي‌فهميديم كي مي‌آيد و كي مي‌رود و هر وقت هم كه به او نياز داشتيم، در كنارمان بود. برخلاف جثه بزرگي كه داشت سبك راه مي‌رفت و مهربان بود. واقعيتش را بخواهيد شوكه شدم و بسيار هم غمگينم... دوستان نزديك لوون مي‌دانستند كه او به سلامتي خودش اهميت نمي‌دهد. به هر حال توقع نداشتيم او را از دست بدهيم كسي كه توانسته بود در سينماي ايران شمايل تازه‌اي از بازيگري را خلق كند.

 

وحيد رهباني/ چمدانش هميشه باز بود

سال ٢٠٠٤ درست در روزهايي كه تازه از ايران رفته بودم، به پيشنهاد فرهاد مهندس‌پور با لوون هفتوان آشنا شدم. آقاي مهندس‌پور با خبر بود قصد دارم براي ادامه تحصيل به كانادا سفر كنم و از اين‌جا بود كه باب آشنايي با دوست قديمي‌اش را فراهم كرد. بلافاصله در اولين ديدار متوجه شديم در زمينه تئاتر، سينما و به طور كل هنر اشتراك‌هاي زيادي بين ما وجود دارد؛ امري كه ادامه چندين ساله دوستي و همكاري‌هاي متعدد در زمينه تئاتر را به همراه داشت و حتي وقتي به ايران بازگشتم نيز ادامه پيدا كرد. لوون هفتوان به نظرم يكي از گنجينه‌هاي تئاتري ما به شمار مي‌رفت، مطالعه زيادي داشت و در بهترين دوران در يكي از بهترين دانشگاه‌هاي تئاتري مسكو درس خوانده بود. فردي مسلط به چهار زبان با روابط و دوستان بسيار زياد در كشورهاي گوناگون. اين دوستان متعدد از فرهنگ‌هاي متفاوت حاصل چمدان هميشه باز لوون بود؛ هنرمندي كه براي رسيدن به جايي براي اقامت دايم ٢٠ سال در جهان سفر كرد.


 خيلي خوشحالم كه موفق شديم او را مجاب كنيم فعاليت‌ هنري‌اش را حتي در حد چند فيلم سينمايي در ايران نيز ادامه دهد. مردمداري و مهرباني صفت بارز هفتوان به شمار مي‌رفت و درِ خانه‌اش در تورنتو مثل يك مدرسه باز بود. مطالعه‌اش به حدي بود كه در هر زمينه پرسشي داشتيد او نكته‌اي براي بيان داشت. تسلط غير قابل انكاري در زمينه زبان، ادبيات و فرهنگ و هنر روسيه داشت. طوري كه همواره از او مي‌پرسيدم چرا سراغ ترجمه يكي از آثار چخوف نمي‌رود. در تئاتر و كارگرداني تئاتر هم به نوعي تلفيق خيال، رويا و واقعيت علاقه داشت چون معتقد بود اينها به راحتي قابل تمييز از يكديگر نيستند. نكته‌اي كه فكر به آن خيلي آزارم مي‌دهد اين است كه در سال‌هاي اخير حس مي‌كردم لوون به نوعي آگاهانه به سوي شكلي از خودويرانگري ميل مي‌كند. گرچه هنگام گفت‌وگوهاي دوستانه به‌كل منكر چنين چيزي بود ولي اين وضعيت در رفتارش مشهود به نظر مي‌رسيد. به هرحال چند روز قبل ساعاتي را همراه هم گذرانديم و قهوه خورديم. روحش شاد.

 

كاظم ملايي/ قهرمان سال‌هاي بي‌قراري من

موبايلم زنگ زد. نام لوون روي گوشي‌ام افتاد. گفت ٦ دقيقه ديگر به تو مي‌رسم. ٦ دقيقه بعد زنگ دفتر به صدا درآمد. صداي معروف خس خس نفس‌هايش در پاگرد پايين پيچيد. از همان لحظه اطمينان داشتم كه كار سختي موقع صداگذاري خواهم داشت. برايم چالش خوبي بود، چرا كه مي‌خواستم كوپال با آرامش نفس بكشد و برخلاف پرويزش هميشه آراسته و لوكس و تروتميز باشد. با لبخند هميشگي‌اش وارد دفتر شد. دستش را درون كيف چرمي‌اش كرد و با اسپري مخصوصش راه نفسش را باز كرد. به محض اينكه نفسش چاق شد، سيگار بهمنش را آتش زد. اين دومين باري بود كه مي‌ديدمش ولي حقيقتا اولين‌باري بود كه من به اطمينان رسيدم كه با اين آدم مي‌توانم فيلم خودم را بسازم!لوون يك كودك معصوم و بي‌گناه بود. هنوز عصباني نشده پشيمان مي‌شد. چنان زود آرام مي‌گرفت كه به چشم برهم‌زدني خوابش مي‌برد. او هميشه زودتر از شما به سر قرار مي‌آمد تا اذيت نشود و استرس تمام وجودش را فرا نگيرد. هوش بسيار تيزي داشت و پسوردهاي ١٨ رقمه را مثل آب خوردن حفظ مي‌كرد. او در ذهنم موجودي چاق و مهربان و دوست داشتني ا‌ست كه هميشه صبح‌هاي زود از خواب بيدار مي‌شد و قهوه‌هاي خوشمزه ارمني درست مي‌كرد. يادت سبز دكتر احمد كوپالِ من. تو قهرمان سال‌هاي بي‌قراري من هستي...