مادر بودن را تجربه نکرده اما انگار همه مادرهای عالم در وجودش جمع شدهاند و هر زمان که هر کدام از آنها را فرابخواند، میآیند و در اجرای یک نقش خود را بروز میدهند و جالب اینجاست که به دل همه مخاطبان از هر قشر و سنی هم مینشینند. خودش در اینباره میگوید: «با مادرم رابطه خیلی صمیمی داشتم، زمانی که ازدواج کردم، مادرم هم آمد و با ما زندگی میکرد، تا همین چند سال قبل مادرم کنارم بود و من راحت به زندگی شخصی خودم میرسیدم. همه کارهای خانه را مادرم مدیریت میکرد. هر زمان که به خانه میآمدم غذا حاضر بود و همه کارها سر و سامان داشت. دیپلم که گرفتم وارد کار دولتی شدم و 32 سال استخدام بودم تا بازنشسته شدم. به نظرم درون هر زنی، مادرهای زیادی حیات دارند و نفس میکشند. شاید به همین دلیل است که به گفته شما نقش مادرها را خوب بازی میکنم و به دلتان مینشیند.»
دیر وارد دنیای بازیگری شده. به گفته خودش اصلا فکرش را نمیکرده که روزی بازیگر شود. خیلی اتفاقی به او پیشنهاد بازیگری داده میشود، میگوید: «من اصلا آدم خانه نشستن نبودم و نیستم. بازنشسته که شدم وقت بیشتری داشتم تا به تماشای تئاتر بروم. شدم مشتری ثابت نمایشهایی که در تئاتر شهر روی صحنه میرفت. تا اینکه پیشنهاد بازی در فیلم لطفا مزاحم نشوید را بهمن دادند. فیلمی که سیمرغ بهترین بازیگر نقش دوم زن را برایم به ارمغان آورد. الان هم هر نقشی را قبول نمیکنم چون خودم را بازیگر حرفهای نمیدانم.»
شیرین یزدانبخش که برای بازی در فیلمهای ابد و یک روز و بوسیدن روی ماه هم جایزه بهترین بازیگر را گرفته در پاسخ به این سوال که میتوان به شما لقب بازیگر غریزی داد، چون بدون اینکه آموزشی دیده باشید به همه اصول بازیگری مسلط هستید و نقشهایتان را عالی بازی میکنید، با خنده میگوید: «نمیدانم چه لقبی میتوان بهمن داد! من فیلمنامه را میخوانم، دیالوگهایم را حفظ میکنم و هر کاری که کارگردان میخواهد را انجام میدهم. اصلا نمیدانم چه اتفاقاتی باعث شد در سن بازنشستگی بازیگر شوم. شاید درستترین زمان ممکن بود، بعضی وقتها فکر میکنم شاید اگر به بازیگری علاقه داشتم یا زودتر وارد این حرفه میشدم الان دیگر شیرین یزدانبخشی که هستم، نبودم. نمیدانم باید اسمش را سرنوشت گذاشت یا چیزی دیگر. به این موضوعات هم فکر نمیکنم. اجازه میدهم زندگی غافلگیرم کند، درست مثل ذات خود زندگی؛ مگر ما میدانیم از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. زندگی مدام در حال تغییر است و من؛ خودم را کاملا تسلیم این تغییرات کردهام.»
شاید زندگی کنار مادر و زیر سایه حمایت او، شیرین خانم را اینقدر منعطف کرده و به او این فرصت را داده که روحش را تازه نگه دارد؛ وقتی به او میگویم من هم دوستی دارم که سه فرزند دارد اما مادرش با آنها زندگی میکند برای همین خیلی خوش به حالش است و از زندگی لذت بیشتری میبرد؛ بُراق میشود و میگوید: «نه! زیاد هم خوب نیست؛ من چون با مادرم زندگی میکردم خیلی از کارها را انجام نمیدادم و مثلا آشپزی نمیکردم و مقید بهکار خانه نبودم؛ الان که مادرم نیست هم دیگر نمیتوانم این کارها را انجام بدهم. وقتی با مادرت زندگی میکنی از حضور او خیلی لذت میبری اما هیچوقت مستقل نمیشوی!»
شیرین یزدانبخش از آن بازنشستههای عاقبتبخیر است؛ هم عزت و احترام دارد و هم با اجرای نقشهای مختلف، چیزهای زیادی را در ذهناش تجربه کرده است؛ دنیاها و آدمهای متفاوت که هر کدام اتمسفر و فضای خاص خود را دارند و شاید نتوان در زندگی واقعی آنها را تجربه کرد. با زنگ تلفن از خواب بیدار شده اما در برزخ بیداری و خواب گرفتار نیست، وقتی میگویم ببخشید بد موقع تلفن کردم، میگوید: «نه من بد موقع خوابیدم!» همین قدر مهربان. وقتی از او میپرسم الان در خانه غذا میخورید یا بیشتر مشتری رستورانها و غذای بیرون هستید از همان خندههای جانانه تحویلم میدهد و میگوید: «دیگر قرار نشد اینقدر ریز وارد جزئیات زندگی من شوی!»