نمایش آوانتاژ، مستند داستانی مربوط به جنگ است که به طور محتاطانهای ضد جنگ مینماید. قهرمان اصلی ماجرا حسام، پسربچهی نه سالهای است که در بمباران هوایی روز چهارم آذرماه سال ۱۳۶۵ در بلوار راهآهن شهر اندیمشک کشته میشود.
پایگاه خبری تئاتر: واقعه بمباران اندیمشک را طولانیترین بمباران یک شهر بعد از جنگ جهانی دوم میدانند. ۵۴ جنگنده عراقی به مدت بیش از صد دقیقه شهر را به زیر آتش گرفتند. بر اساس آمار غیر رسمی ۳۰۰ نفر کشته و ۷۰۰ نفر زخمی شدند. بخشهایی از شهر ویران شد و در میان شعلههای آتش و خون و غبار، کالبدهای مثله شده مردم خونچکان آویزان بر سر درختان و سیمهای برق افتاده بودند.
یکی از دلایل اصلی ذکرشده در مورد این حمله هوایی وحشیانه، تلافی عراقیها از پیروزیهایی بود که ایران در عملیات والفجر هشت و تصرف فاو، کسب کرده بود.
بمباران اندیمشک از مرگبارترین و طولانیترین حملات نیرویهای هوایی عراق در جنگ هشت ساله با ایران به شمار میرود و حیرتآور است که بسیاری از جمله حتی برخی از رزمندگان سابق این فاجعه انسانی را به یاد ندارند. پارادوکس تقدسساز مقاومت و دفاع از سرزمین و حمله و تسخیر و پیشروی همیشه قصد دارد ابعاد کریه و مخوف جنگ را ناخوانا و فراموششده نماید.
در آوانتاژ، از بستر هولناک واقعه حمله هوایی به شهر، بخشی از فجایع جنگ بر انسان، انسانیت و زندگی نمایان میشوند. هرچند با تاکید بر اشارههای فتیشیستی رایجشده به نشانههایی منتسب به دهه شصت شمسی و البته فوتبال، نمایش در تلاش است به وسیلهی القاء حس کاذب نوستالژیک به مخاطب طعم تلخ برملاشدگی هولناک واقعه را کمتر نماید.
برای روایت تلخیها و زشتیهای جنگ لزوما نیازی به دستاویز قرار دادن وقایع و فجایع بزرگ نیست چرا که هر یکروز از روزهای جنگ میتواند داستانهای بسیاری از درد و رنجهای انسانی را بازگو نماید. سه دهه از پایان جنگ گذشته است اما همچنان زخمها و تومورهای بدخیم لاعلاج آن بر پیکرهی اجتماعی، اقتصادی و… یک سرزمین به اشکال مختلف قابل تشخیص و بازشناسی است.
آوانتاژ، روایتی ساده و طراحیها و تمهیدات اجرایی بعضا سهلگیرانهای دارد اما ماهیت قصه تلخ و تکاندهنده و شکل پرداخت به آن درگیرکننده است. تلاش شده بدون شعارپردازیهای رایج اثر ملموس و مستقیم جنگ را به وسیله مرگ یک کودک بازگو کند. هرچند در این نمایش بسیاری از مباحث ضمنی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... در بستر جامعه دوران جنگ و بعد از آن حذف شده است. آوانتاژ، بخشهای کوچکی از دریغها، حسرتها و ناکامیهای قهرمان خردسالش را حکایت میکند که جنگ با مرگ به او پیشکش کرد. زندگی، جوانی، استعدادها، عشق و لذتهای کوچکی مانند تماشای کارتون و فوتبال از تلویزیون و... تباه میشود.
وقتی حسام با راکتی محو شد، چشمهایش شد ستارههای آسمان… گوشهایش چه شنید؟ لبهایش چه پرسیده بود؟ در برنامههای کودک و نوجوانان تلویزیون، همسن و سالهای ما در سرودی میخواندند؛ کی بود کی بود که پرسید رو لبهاتون چی دارید و هماهنگ جواب میدادند؛ شکوفههای فریاد، شعار جنگ و جهاد. اما آیا روی لبهای حسامهای کشته شده شکوفه ای بود؟
بخش عمدهای از نمایش شامل مونولوگهای آدمهای آشنا با حسام است یا آدمهایی که به نوعی با او و واقعه ۴ آذرماه ۱۳۶۵ در ارتباط هستند. روی نیمکتی رو به تماشاگران یا مصاحبهکنندگان فرضی نشستهاند و درد و دل میکنند یا مصاحبه میشوند و درباره اتفاقات دردناک آن روز یا ویژگیهای حسام صحبت میکنند. بخشهای دیگر نمایش روایتی فانتزی است از دیالوگ مابین حسام و دختری به نام مونا که احتمالا متولد دهه هفتاد است و عاشق حسام شده که سالها قبل از تولدش مرده.. با او حرف میزند، معاشرت و حتی فوتبال بازی میکند. در اینجا نویسنده نمایش به شخصیت کشته شده، آوانتاژ میدهد تا زنده باشد و به جوانی برسد. هدف از این آوانتاژ چه بوده؟ در این بین ویدیوهایی هم پخش میشود. درک حسی موقعیتهای ناکامیاب و دریغ شده از حسام خیالی زنده به واسطه باور مرگ او اثرگذار است. حسام یک ماه قبل از تولد ده سالگیاش زیر بمب و ترکش و انفجار تکه تکه شده است. فوتبال خوب بازی میکرده و اطرافیانش حدس میزنند اگر زنده بود حتی به تیم ملی راه پیدا میکرد. اگر بود این روزها چهل و یک ساله بود اما در نمایش احتمالا فقط بیست یا بیست و پنج ساله است و جلوتر نمیآید. در واقع ماجراهای طرح شده در آینده نامحقق او به چند حکایت درباره فوتبال و مسائل عاطفی محدود ختم شد. او هرگز در زندگیاش کافهای ندیده اما حالا در یکی از آنها نشسته و کتاب میخواند و با مونا حرف میزند که دوست دارد قرار عاشقانه متفاوتی داشته باشند. شخصیتپردازی مونا ناقص و بازتابدهنده هیچ شاخصهی مهم نسلی، تاریخی یا اجتماعی و... نیست. اینکه عاشق جلال آریان، قهرمان رمانهای اسماعیل فصیح است به چه چیزی دلالت میکند؟ حضور او و تاکید اکثریتی بر فوتبال و فوتبالیست شدن قهرمان، کل هسته فکری نمایش را به خود گرفته که البته برای بسیاری از مخاطبان آن را جذاب و ملموس مینماید.
آوانتاژ، در عین حال به جریانی که سعی دارد، از دست رفتگان جنگی را غیرواقعی و با ارزشهای ایدئولوژیک و سیاسی دست نیافتنی نماید، انتقاد میکند. اینکه وقتی مادر حسام حالا بعد از سی و دوسال از علاقهمندی پسرش به رقصیدن در جشن عروسی فامیل میگوید، سانسور میشود. اساسا هر ویژگی در حسام (که فقط یک پسربچه نه ساله بوده) بنابر صلاحدید مصاحبه کنندگان اگر نادرست تشخیص داده شود، محکوم به حذف رسمی و ناگفتن است.
برای فهم واقعی جنگ و ارزش گذاشتن حقیقی به همه کسانی که آگاهانه جنگیدند و یا ناخواسته در جنگ کشته شدند، تقدسزدایی و واقعی دیدن و دوباره دیدن یک ضرورت است.
منابع:
۱- فارسنیوز
۲- گفتگو با محمد لارتی و کامران شهلایی، ایرانتئاتر
گزارش تصویری این نمایش را اینجا ببینید
https://teater.ir/news/15321