پایگاه خبری تئاتر: فيلم «مغزهاي كوچك زنگزده» در نگاه اول يك فيلم كامل و بينقص به نظر ميرسد. مخاطبان اين فيلم چه آنها كه سينما را از منظر زيباييشناسي و تكنيكي دنبال ميكنند (مخاطبان خاص) و چه كساني كه صرفا از سر تفريح و تفنن به سينما ميروند، در وهله اول مجذوب فيلم ميشوند؛ نهتنها جذب كه حتي گاهي مقهور آن. حق هم دارند، بازيهاي يكدست و درعينحال بينقص و متفاوت يكبهيك بازيگران، در كنار ريتم تندي كه فيلم از آن بهره ميبرد، داستان گيرا و جذابي كه هومن سيدي براي مخاطبان خود تعريف ميكند نيز به انضمام فضايي پرالتهاب كه فيلم را رو در روي مخاطب در سالن تاريك سينما به تصوير ميكشد، جذاب و گيرا است.
در زمانهاي كه قريب به اتفاق فيلمهاي روي پرده از كمترين خلاقيت بصري برخوردار هستند و اغلب داستانها موضوعاتي تكراري با انبوهي از بازيهاي نچسب و تصنعي دارند، تماشاي «مغزهاي كوچك زنگزده» هيجاني به مخاطب منتقل ميكند كه تا ساعتها در ذهن و ضميرش باقي ميماند. اما همانطور كه براي تماشاي يك تابلوي زيبا و شاهكار هنري معمولا چند قدمي از آن فاصله ميگيريم تا از دور ابعاد مختلف آن توجهمان را جلب كند، بد نيست فيلمها را هم از منظري دورتر ببينيم تا به تحليل و آناليز بهتري دست يابيم. بنابراين اگر بخواهيم با كمي تامل و نگاه موشكافانه به فيلم «مغزهاي كوچك زنگ زده» نگاه كنيم و اجازه دهيم احساسات ناشي از تماشاي اين فيلم در ما فروكش كند، به اين نتيجه ميرسيم كه فيلم تازه هومن سيدي بيايراد هم نيست. همانطور كه ميدانيم لازمه يك فيلم خوب و با قابليتهاي ماندگار، فيلمبرداري با قاب و زاويه منحصربهفرد، مهارت خلق چهرهها، صدابرداري مطلوب و مفيد، طراحي صحنه و لباس مناسب در كنار متن نويسندهاي زبده و كارگرداني ماهر و بازيهاي بينقص بازيگران است. همه اينها ساختمان يك فيلم را تشكيل ميدهند. فيلم را بايد همچون پازلي تصور كنيم كه وقتي قطعات آن بهطور كامل كنار هم مينشينند فضاي داستان به مخاطب منتقل ميشود؛ حال آنكه «مغزهاي كوچك زنگزده» پازلي است كه قطعات آن هنوز كامل نيست.
مشكل ديگر كه بيان آن قطعا مثل خودِ موضوع فيلم تكراري به نظر ميرسد، داستانهاي سراسر فلاكت و آميخته به بدبختي و سياهي است كه به داستان و فيلم هومن سيدي نيز تعميم يافته است. اصلا انگاري فقط در داستان فيلمها ميتوانيم از دو سوي بوم بيفتيم؛ يا آنقدر همهچيز فلاكت زده است كه بيننده از آه و اشك پس ميافتد يا آنكه همهچيز چنان لوكس و لاكچري است كه انگار شخصيتهاي داستانهايمان از مشكلات جامعه خبري ندارند و در بطن جامعه نيستند. اما چرا آدمهايي كه در فيلمها ميبينيم از ما نيستند؟ شايد بهتر باشد پاسخ را هم به اين پرسش ضميمه كنيم: فيلمسازان ما يا خودشان در فضايي كه روايت ميكنند، زندگي نكردهاند يا از مسائل و مشكلات جامعه امروز بيخبر هستند. فضاي چرك و پلشت فيلم «مغزهاي كوچك زنگزده» تا حدي پيش ميرود كه سيدي براي يكدست شدن طيف رنگ صحنه، ماشين نيروي انتظامي مستقر در حلبيآباد را هم خاكي ميكند تا رنگ صحنه يكدست (بخوانيد كثيف) باشد. پس سهم زيباييشناسي در فيلم چيست؟ شايد پاسخ داده شود كه زيربناي اصلي فيلم در دنياي پلشتي و چرك روايت ميشود؛ اين قبول اما اينكه تمام صحنههاي فيلم را براي يكدست شدن فضا مملو از اكسسوار بيربط و بيمنطق پركنيم نيز جاي سوال دارد. صحنهاي كه پدر خانواده به اصرار شكور در حمام بايد دوش بگيرد را به خاطر بياوريد! شايد بنا بود آن فضا براي مخاطب حس و حال حمام درب و داغان را ايجاد كند اما انگار پدر در انباري دوش ميگرفت. دو مكان متفاوت با دو رويكرد احساسي متفاوت كه هيچ ربطي به هم ندارند. از مثالي استفاده ميكنم، فيلم عاشقانه «چندمتر مكعب عشق» برادران محمودي هم در فضايي اينچنيني براي مخاطب تعريف ميشود؛ با اين تفاوت كه عشق در فيلم «مغزهاي كوچك زنگزده» در حاشيه قرار ميگيرد و پررنگ نيست. اما نكته اصلي «چند مترمكعب عشق» طراحي صحنه استاندارد است يا بهتر بگوييم حداقل كاراكترهاي فيلم در خانه خود مكاني براي استراحت دارند . فيلم «مغزها...» بهجز صحنهاي كه همه خانواده حاضرند تا خواستگار براي دختر بيايد و ما يك نما از ميز پذيرايي (كه مرغ بريان شده در كنار ميوه و چاي روي ميز قرار گرفته!!) داريم نماي كلياي از خانه (به مخاطب) نشان داده نميشود. اغراق بيش از حد در طراحي صحنه نميتواند فضاي يك خانواده متلاشي ازهمگسيخته را به مخاطب القا كند و طبيعي است كه قابل باور نيست.
در كنار طراحي صحنه اغراقشده، گريم بازيگران هم اغراق شده و تصنعي است. به پوست شخصيتهاي داستان دقت كردهايد؟ مگر ميشود همه آدمهاي داستان يك فيلم به بيماري پوستي كك و مك دچار باشند؟ بهصورت پسري كه عاشق شهره است نگاه كنيد! او كه با اين خانواده صنمي ندارد چرا پوست صورتش مشكل دارد؟
فيلم «مغزهاي كوچك زنگزده» هر چقدر از قسمتهاي كارگرداني و فيلمبرداري (استعداد بينظير پيمان شادمانفر) تا بازي بازيگران بينقص و چهبسا بينظير است، اما طراحي صحنه در خدمت داستان و فضا قرار نگرفته يا طراحي گريم فيلم چنان كه اجمالي اشاره شد، ضعفهاي عمدهاي دارد؛ آنهم فيلمي كه پايههاي آن براساس طراحي صحنه و گريم بنا شده است. شايد براي فيلمي با موضوعات اجتماعي، خانوادگي و جوانپسند احتياجي به طراحي صحنه خاصي نباشد اما در چنين فيلمهايي، صحنه و گريم اصل اساسي و ركن ركين فيلم بهحساب ميآيند. شمارا ارجاع ميدهم به طراحي صحنه كيوان مقدم در فيلم «جدايي نادر از سيمين» (آشپزخانه، اتاقها، حمام و..) كه حس و حال قصه را به خوبي به مخاطب انتقال ميدادند.
از اين نكات بگذريم تكراركلمه «چوپان» و «گوسفند» در بيشتر صحنههاي فيلم كه بازيگران ادا ميكنند باعث نوعي انزجار در بيننده ميشود. تشابه انسان به گوسفند و نشان دادن آغل براي زندگي يك مشت كودك در اين فيلم حتي اگر نوعي نشانه هم باشد، نشانه درخور توجه و درستي نيست. باوجود تمام پلشتيهاي ذكرشده «مغزهاي كوچك زنگزده» فيلم تلخي نيست چون شخصيتها را دوست داريم، ديالوگهاي بين كاراكترها (هرچند گستاخانه) به دلمان مينشيند و با آنها همراه ميشويم. از حق نگذريم بازيگران اين فيلم بهترين بازي كارنامه كاري خود را ارايه دادهاند و همراه خوبي در اين فيلم با هومن سيدي بودهاند و عيار كارگرداني او را بالا بردهاند. «مغزها...» پر است از بازي خوب بازيگراني كه همگي در يك سطح ظاهر شدهاند. در نهايت اينكه هومن سيدي در جديدترين اثر خود، بيماري و ابتلاي مهم اين روزهاي جامعه را با توسل به آدمهاي عجيب و غريب روايت ميكند كه باورپذير از كار در آمده است. اين فيلم چه خوشمان بيايد و چه نه يك گام روبهجلو در كارنامه فيلمسازي اين كارگردان جوان بهحساب ميآيد.