پایگاه خبری تئاتر: نرگس و شریف زن و مرد جوانی از زمانه ما وارد حیاط خانه قدیمی و خرابی میشوند؛ خانهای که ناگهان از دل حوض کاشی آن زن و مردی از دل تاریخ بیدار میشوند. حسن شکلکی و عالیه کچل دوشخصیتی که از میانه 28مرداد به زمانه ما میآیند و این دو را به آن روزگار میبرند و داستان شکلک از اینجا آغاز میشود... برای آنهایی که در 10سال گذشته پیگیر تئاتر بودند، نام نمایش شکلک نام آشنایی است؛ نمایشی به قلم نغمه ثمینی و کارگردانی کیومرث مرادی که در سال 82 در تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر به صحنه رفت و با استقبال مخاطب روبهرو شد.
شاید مهمترین دلیل این استقبال جدا از متن و کارگردانی بازی به یادماندنی پانتهآ بهرام در نقش عالیه بود؛ نقشی که جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن را از بیستودومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر دریافت کرد و بهترین متن (نغمه ثمینی) به شکلک رسید. حالا بعد از گذشت 10سال بار دیگر شکلک با همان ترکیب قدیمی ثمینی و مرادی به روی صحنه آمده است. پانتهآ بهرام و ستاره پسیانی به همراه پیام فروتن طراح صحنه از اجرای 10سال پیش به تالار شمس آمدهاند؛ اجرایی که امیر جعفری در نقش حسن شکلکی به جای احمد ساعتچیان و نوید محمدزاده در نقش شریف به جای احمد مهرانفر، اجرایی دیدنی را روی صحنه شکل دادهاند. به بهانه باز اجرای مجدد شکلک در یک روز سرد زمستان میزبان نغمه ثمینی، کیومرث مرادی، پیام فروتن و امیر جعفری بودیم و از این اجرا گفتیم:
چطور شد «شکلک» را برای اجرای مجدد انتخاب کردید؟ «خواب در فنجان خالی» یا کارهای دیگری هم بودند که ویژگیهایش «شکلک» را داشت و حتما تقاضا برای اجرای مجددشان بود.
کیومرث مرادی: از سهمنظر میتوانم به این سوال پاسخ دهم؛ منظر اول اینکه از آنجا که شکلک در آن زمان اجرای ناقصی داشت، داغش روی دل من مانده بود. آن زمان کار بخشی از کارگردانها در جشنواره فجر، رد شد و کارگردانهای عضو کانون کارگردانان خانه تئاتر، تصمیم گرفتند در کنار کارشان آثار کسانی که خارج مانده را بگنجانند. طبق برنامهریزیای که آن زمان صورت گرفت، هر گروه فقط 16اجرا داشت و ما «شکلک» را با 17اجرا رفتیم. جالب است که با همین تعداد اجرا در همان سال پرفروشترین تئاتر سال شد. این برای من، کارگردانی که با مشقت این نمایش را روی صحنه برده، اتفاق ناگواری بود. مضاف بر اینکه بعد از این سفرهای خارجی گروه هم شروع شد. در این سفرها به دلیل اینکه «احمد ساعتچیان» گروه را ترک کرد، امیر جعفری به ما پیوست و با حضور امیر «شکلک» شکل متفاوتی اجرا شد. از همان زمان علاقهمند بودم «شکلک» را دوباره به صحنه ببرم.
از سوی دیگر در این سالها چندین نمایشنامه را به همراه نغمه ثمینی و پیام فروتن کار کردیم و تجربه کار گروهی خوبی هم داشتیم. اما بعد از مدتی به خاطر برخی مشکلات از هم دور بودیم. هرکدام در حوزهای مشغول تجربهکردن بودند. خانم ثمینی فیلمنامهنویسی را تجربه کرد، آقای فروتن طراحی صحنه و لباس در تلویزیون و تئاتر را، پانتهآ بهرام هم بیشتر در سینما حضور داشت. خودم هم گونههای دیگر نمایش را با نویسندههای دیگر تجربه کردم و حالا فرصتی بود تا دوباره دور هم جمع شویم. اما دلیل سوم ما مخاطب بود. در این فاصله 10سال، نسل تازهای به مخاطبان تئاتر افزوده شد. متولدان سالهای 67- 66 تا 70 که هیچ تصوری از نمایش «شکلک» یا این دست از نمایشها نداشتند، فکر کردم «شکلک» الگوی بسیار مناسبی برای این نسل است که مدام به هر دلیلی فکر میکنند وقتی میخواهند تئاتر کار کنند، باید دست به کارهای عجیب بزنند. این نسل جدید برای من خیلی مهم بود و فکر کردم دوباره این نمایش را زنده کنم. فکر میکنم استقبال بینظیری که از این نمایش در این مدت کوتاه صورت گرفته هم در راستای همین منطق باشد.
من شکلک را در سال 82 هم در جشنواره دیدم و هم بعد از جشنواره و تصورم این بود که امیر جعفری نقش حسن شکلکی را بازی کرده است. در حالی که هر دوبار با بازی احمد ساعتچیان دیده بودم. وقتی نمایش را در تالار شمس برای بار سوم و بعد از 10سال دیدم «حسن شکلکی» که در این سالها در ذهن من وجود داشت، دقیقا همین چیزی بود که امیر جعفری بازی میکند.
مرادی: فکر میکنم هر یک از این دو بازیگر، دو دنیای متفاوت را ساختند. خوشحالم این شانس را داشتم که با هر دو کار کنم. «احمد ساعتچیان» در آن دوران تجربه متفاوتی را با ما داشت و اگر خاطرتان باشد «امیر جعفری» هم از اعضای گروه تئاتر «امروز» بود. هر کس با گروه خودش کار میکرد. این به این معنا نیست که نمیخواستیم با هم کار کنیم، هر کس مشغول کارهای خودش بود. امیر درگیر کارهای تلویزیونی و تئاتری بود و فرصت همکاری پیش نیامده بود. اما واقعیت این است که بازی «احمد ساعتچیان» به لحاظ تکنیکی متفاوت است. فیزیک امیر را هم نداشت و خیلی هم برای رسیدن به نقش تلاش کرد. فکر میکنم موفق هم بود که لااقل به لحاظ فیزیکی نقش را دربیاورد منتها کاراکتری که اینجا ساخته شد با کاراکتری که «احمد» ساخته بود، بسیار متفاوت شد. احمد تلاش کرده بود کاراکتری را بسازد که همه قبول کنند «حسن شکلکی» بزرگ است. اما امیر نیازی نداشت که این را نمایش دهد که من یکی از نوچههای مهم «شعبونخان»ام، یا من خیلی قلدرم. به لحاظ ظاهری فیزیکش نزدیک بود پس به ابعاد عمیقتری از «حسن شکلکی» دست پیدا کرد و این برای من خیلی جذاب بود. بهخصوص اینکه تقابل بین «حسن شکلک» و «عالیه کچل» با بازی «پانته آ بهرام» خیلی کامل شده است. این نخستین همکاری طولانی من با امیر است.
جعفری: «رویای نیمهشب پاییز» را هم البته کار کردیم!
مرادی: درست میگویی حتی در همان کار هم همینطور بود. امیر اول درون کاراکتر را میسازد و بعد به بیرونش میرسد در حالی که خیلی اوقات بازیگران اول بیرون کاراکتر را میسازند تا بعد به درونش دست پیدا کنند.
شاید خود آقای «جعفری» باید درباره این نقش توضیح دهند. چطور بوده که من فکر میکردم قبلا هم شما در این نقش بازی کردید؟ انگار همه این تصاویر را با بازی شما دیده بودم.
جعفری: اصلا از اول قرار بود این نقش را من بازی کنم (خنده). از همان زمان هم میگفتم چرا این نقش را به من ندادید؟ این نقش مال من بود. بچهها آن زمان گروه خودشان را داشتند و احمد هم جزو همین گروه بود برای همین او این نقش را بازی کرده بود. الان باید دقیقا به چه سوالی پاسخ دهم؟
در مورد شخصیت «حسن شکلکی» بگویید.
جعفری: درباره آن که من جسارت نمیکنم. خود خانم «ثمینی» باید بگویند.
آقای مرادی به نکتهای اشاره کردند که شما بیشتر به درون «حسن شکلکی» توجه داشتید.
جعفری: بگذارید نویسنده بگوید و بعد من شروع کنم. فقط این را بگویم با وجودی که چند وقتی است با این نقش زندگی میکنم هر شب از خانم «ثمینی» و آقای «مرادی» دربارهاش سوال میکنم. یعنی هر ابهامی برای خودم باشد فوری میپرسم تا مبادا من نقش را اشتباه متوجه شده باشم. پریروز پرسیدم «حسن شکلک» واقعا وجود دارد؟ که آقای «فروتن» گفتند نه. من تعجب کردم چون چند سال پیش از خانم «ثمینی» شنیده بودم که این کاراکتر وجود داشته. هنوز درگیرش هستم که حتی ببینم آیا این کاراکتر واقعا وجود داشته یا نه. یا جملههایی که میگوید «شعبون» میخواسته مرا امتحان کند و برای همین گفته بیا محلل شو یا خواسته ببیند رابطه «نقره» و «حسن شکلک» چطوری است؟ خودم هنوز درگیر متنم برای همین میگویم بگذارید نویسنده صحبت کند تا من هم بیشتر برای اجرای این نقش یاد بگیرم.
مرادی: این همان جهانی است که گفتم همهاش درون نقش است و روان بازیگر را درگیر میکند.
جعفری: مطمئنم اجرای آخر با اجرای امشبم فرق خواهد داشت. همیشه دوست دارم «نغمه» و «کیومرث» بیایند تا از آنها درباره نقش سوال کنم. احساس میکنم یک جاهایی فقط دیالوگ میگویم اما یک جاهایی را هم بهقدری با پوست و خونم درک کردم که میدانم ماجرا چیست. جملههایی هست که بعد از اجرا، بیرون از تماشاچی میپرسم که فلان جمله را فهمیدی؟ بعد مثلا میبینم که نه! اصلا نفهمیده. بعد میفهمم که غلط بازی کردم یا اتفاقی افتاده که تماشاچی متوجه این جمله نشده.
نغمه ثمینی: «شکلک» قبلی را دیده بودی؟
جعفری: نه.
مرادی: حتی فیلمش را هم نشانش ندادیم.
ثمینی: چه جالب؛ نمیدانستم.
مرادی: قرار گذاشتیم که فیلم اجرا را نشانش ندهیم. امیر به کلی نقش را دوباره خلق کرده بود.
ثمینی: این خیلی تصمیم خوبی بوده. یعنی کاملا هر آنچه که هست، کار «امیر» بدون هیچ زمینه ذهنی است.
مرادی: درباره «نوید محمدزاده» و «احمد مهرانفر» هم همینطور عمل کردیم. «نوید» هم بازی «احمد مهرانفر» را ندیده است.
جنس بازی «احمد مهرانفر» و «نوید محمدزاده» هم متفاوت است. بازی احمد مهرانفر بسیار آرام است اما بازی نوید محمدزاده انفجاری است. فکر میکنم جابهجایی دیگری هم که در میانههای اجرا برای حضور «نوید محمدزاده» در جشنواره برلین برای فیلم «عصبانی نیستم» صورت گرفت، باز شخصیت شریف را متفاوت کند. فکر میکنم «جواد عزتی» به «احمد مهرانفر» نزدیکتر است.
مرادی: اشاره خوبی کردید.
ثمینی: فکر میکنم هر بازیگری جهان خودش را با خودش به کار میآورد. این نگاه که یک متنی وجود دارد و هر بازیگری میتواند یک نقش را بازی کند، درست نیست. به نظرم هر بازیگر میتواند حتی جهت فکری یک کار را با نوع نگاه خودش به آن نقش عوض کند. طبیعتا با توجه به بازیگر جدید تغییراتی اعمال شد. بازنویسی مجدد و هفدهم متن زمانی صورت گرفت که «امیر جعفری» و «نوید محمدزاده» آمده بودند و تکلیف روشن شده بود که الان گروه نهایی این خواهد بود، بنابراین یک بار دیگر بازنویسی بر اساس این گروه، اتفاق افتاد. یک بخش بازنویسی بر اساس بازیگرهاست، بخش دیگر مساله زمانی است که از 10 سال پیش تا امروز گذشته و مولفههایی را در بازنویسی تغییر میدهد. یک دیالوگ کاملا مشابه را-چنان که اول بحث هم گفتم- دو بازیگر متفاوت میتوانند در دو جهان کاملا متفاوت اجرا کنند
جعفری: یک سوال بپرسم؟ شما که نویسنده و کارگردان هستید بگویید که کار، حالا خیلی فرق کرده؟
مرادی: یعنی به نسبت اجرای سال 82؟ خیلی زیاد. خیلی تفاوت دارد.
ثمینی: فکر میکنم این تفاوت در نگاه جاری در متن است.
مرادی: به خصوص در عمق قصه و عمق کار. عمق کار الان برایم خیلی متفاوت است. احساس میکنم الان نسبت به آن دوره، کار تاثیر خیلی بیشتری روی مخاطب میگذارد. معتقدم مخاطب امروز ما خیلی آگاهتر و باسوادتر از آن دوران است. نمیخواهم بگویم مخاطب آن دوران بیسواد بود؛ الان نسل جدیدی وارد تئاتر شده که مطالعهاش بیشتر شده و متکی به اینترنت هستند و در سایتهایی مثل تیوال میبینم که چطور اظهارنظر میکنند.
جوانهایی که آقای مرادی از آنها حرف زدند، دقیقا همسن و سال «شریف» و «نرگس»اند. 10سال پیش مخاطبان شما نمیتوانستند این همه به این دو شخصیت نزدیک شوند و با آنها همذاتپنداری کنند. اما الان مخاطبان جدید دقیقا همسن و سال این دو شخصیت هستند؛ یعنی اینکه جدا از بهروزرسانی برای بازیگرها، برای مخاطب امروز هم بهروز شده.
مرادی: کاملا درست است. بهنظرم در بازنویسی «شریف» و «نرگس» خیلی به روزتر شدند. واقعیت این است که بخشی از کاراکتر «شریف» در بازنویسی نهایی شکل بهتری گرفت. حتما خانم «ثمینی» بهتر از من میتوانند در اینباره توضیح دهند.
ثمینی: «شریف» پسری مظلوم بود و خیلیخیلی کم از خودش اطلاعات میداد. نمیتوانست از خودش دفاع کند. سوال نداشت. «شریف» امروز پر از سوال است. میپرسد «هویت اینها چیست؟» آن شریف سوال نداشت، نمیتوانست حرفش را راحت بزند. واقعیت این است که او یک شخصیت دیگر بود. «نرگس» هم همینطور بود، در متن قبلی به نظر میآمد که انگار «شریف» و «نرگس» مقهور این دو نفر شدند. آن «شریف» و «نرگس» متعلق به نسل ما بودند. یعنی ما خودمان آنشکلی بودیم. مظلوم بودیم و از زیر دست ناظمهای بداخلاقی بیرون آمده بودیم که هرگز بهشان «نه» نگفته بودیم. اعتراض بلد نبودیم. اعتمادبهنفس نداشتیم. میخواستم تصویری ترسیم کنم از نسلی که خیلی متفاوت است. با اینکه فاصله، فاصله 10ساله است اما انگار این تفاوت برای هزار سال است. نسل ما سختکوش بود و بلد بود که دایما برای چیزی که میخواهد، بدود. این نسل مطالبه دارد، ما مطالبه نداشتیم.
اما «عالیه» و «حسن» به دلیل بستر تاریخی انگار قرار نبود بهروز شوند.
مرادی: «عالیه» و «حسن شکلکی» در نقطه اوج شخصیتشان بسیار کامل بودند. صادقانه بگویم تصور نمیکنم شخصیت «عالیه» را جز «پانتهآ بهرام» کسی بتواند بازی کند. بهقدری «پانتهآ بهرام» زیبا، ظریف و کامل این شخصیت را به نمایش میگذارد که «امیر جعفری» میگوید گاهی وسط اجرا میایستم و در لحظه با خودم فکر میکنم این شخصیت، عجب شخصیتی است.
جعفری: بعضی وقتها دوست دارم «عالیه» را با خودم ببرم. فکر نمیکنم «پانتهآ بهرام» آن را بازی میکند، انگار شخصیتی است که از دل تاریخ بیرون آمده. حرف «کیومرث» را واقعا قبول دارم. یعنی یک وقتهایی روی صحنه ناخودآگاه با خودم میگویم که یعنی چه کسی جز این بازیگر، میتوانست این نقش را بازی کند؟
مرادی: این دو شخصیت خیلی شخصیتهای کاملی هستند و با بازیهای خوب (امیر جعفری و پانتهآ بهرام) کاملتر هم میشوند. وقتی در قصه بررسیشان میکنی، میبینی به لحاظ تاریخی و ارتباطش با نسل جدید که در لابیرنتی با هم برخورد میکنند، نیازی به تغییر ندارند. تنها چیزی که «نغمه ثمینی» هم به آن اشاره کرد نیاز امروزیکردن زبان نسل جدید بود، مثلا آن زمان موبایل هنوز نیامده بود و موبایلی هم اگر بود از این موبایل بزرگها بود! الان فراگیر است.
بهنظرم «نرگس» هم با «ستاره پسیانی» بزرگ شده و تغییر کرده؛ یعنی انگار یک «نرگس» دیگری است که حقش را طلب میکند. خیلی تفاوت با یک دختر بچه 18ساله دارد.
مرادی: ستاره آن زمان 18ساله بود و حالا 28ساله است.
ثمینی: تجربه عجیبی بود. وقتی 10سال عمری بر کاری میگذرد، اگر بخواهی کار را بهروز کنی باید دوباره همه چیز را بخوانی. راه دوم ما این بود که بگوییم نمایش دارد در سال 1382 اجرا میشود. برای اینکه میخواستیم بگوییم که زمان نمایش، همین امروزی است که مخاطب در آن نفس میکشد، چارهای نداشتیم جز اینکه همهچیز را بهروز کنیم.
«شکلک» از اولین تئاترهایی بود که با رویکرد «رئالیسمجادویی» نوشته شد. تا آن زمان تصویری از رئالیسمجادویی روی صحنه نداشتیم. یادم هست آن زمان شما گفتید این رفتوبرگشت نیست و شکست زمان داخل این اتفاق هست. یعنی فلاشبک نداشتیم؛ همهچیز در یک فضای بیزمانی بیمکانی اتفاق میافتد. فکر میکنم درآوردنش روی صحنه تئاتر کار خیلی سختی بود. چه به لحاظ بازی و اجرا، چه به لحاظ صحنه که طراحی صحنه آقای فروتن در آن زمان و همین حالا این شکست زمان را خیلی خوب به نمایش میگذارد.
ثمینی: این چیزی است که بعدها به این نمایشنامههایم اطلاق شد. اینطور نبود که من از روز اول بنشینم و بگویم میخواهم نمایشنامهای بر اساس ایده رئالیسم جادویی بنویسم. نمونهاش در جهان هم زیاد نیست و بیشتر یک گونه ادبی بهشمار میرود تا اینکه گونه ادبیات نمایشی. فکر میکنم مجموعه چیزهایی که مادرهای ذهنی من بودند، شاید مهمترینش همچنان که هنوز هم هست «هزارویکشب»، تا ادبیات عامیانه و خیلی چیزهای دیگر همه دستبهدست هم دادند و اولین جایی که بروز کرد در نمایش «خواب در فنجان خالی» بود که قبل از «شکلک» نوشته شد. در «خواب در فنجان خالی» هم این اتفاق افتاد، در قالب زندگی زنی که میمرد و بعد زنده میشد و رفتهرفته جوان میشد... و بعد نام «رئالیسم جادویی» به نمایشنامه اطلاق شد. در «خواب در فنجان خالی» من این شانس و امکان را داشتم که برای سومین بار با آقای مرادی کار کنم. او از روز اول از من نپرسید که این جادو چیست؟ در حالی که ممکن بود اگر کسی جای او بود، میپرسید اینها یعنی چه؟ اینها بالاخره در این زمان هستند یا آن زمان؟ یعنی چه که این کاراکتر میمیرد و بعد زنده میشود؟ من فکر میکنم این شانس را داشتم که با یک کارگردان، طراح صحنه و بازیگرانی طرف بودم که خیلی نمیپرسیدند این جادو یعنی چیست؟ چون به نظر من درک رئالیسم جادویی نیازمند این است که یک جایی ذهنت را به اندازه خود مفهوم رئالیسم جادویی سیال کنی و بپذیری که ممکن است در همین لحظه هم یک جادو اتفاق بیفتد میتوانیم فکر کنیم کسانی اینجا هستند که آنها هم دارند زندگی خودشان را میکنند، الان مثل ما آنها هم مصاحبه میکنند و... اینطوری جهان را میتوان به اندازه همه آنچه مفهوم جادوست، گسترش داد. همه اینها به انضمام گروهی که من شانس کارکردن کنارشان را داشتم، همگی دستبهدست هم داد تا من بعد از تجربه موفق «خواب در فنجان خالی» -وقتی دیدم نام رئالیسمجادویی به آن اطلاق شد- بفهمم که آها! پس حالا میتوان این تجربه را ادامه داد. واقعیت این است که من هنوز هم درگیرش هستم و از آن خلاص نشدم.
اینجور اجراها اکثرا یا خیلی فراذهنی میشوند و به دامن سانتیمانتالیسم میافتند. اما «شکلک» و «خواب در فنجان خالی» اینگونه نیستند. بخشی از این بهنظرم به نویسندگی و کارگردانی و بخشی هم به طراحی صحنه مربوط است.
پیام فروتن: همیشه گفتم بهترین طراحیهای صحنه من، طراحیهایی بوده که برای کارهای «کیومرث مرادی» و «نغمه ثمینی» داشتهام. برای اینکه فکر میکنم هر دو این دوستان خصوصیتی دارند که مثل یک شیمیدان ماهر میدانند که از هر متریال و ماده چه مقدار باید تزریق کنند به اجرا تا کیمیای موردنظرشان به دست بیاید. همانجور که بحث زمانی و رئالیسمجادویی و بحث بازیهای زمانی برای «کیومرث» موضوع حلشدهای است، تقریبا میتوان گفت طراحیهای من برای کارهای «کیومرث» که اغلب خانم «ثمینی» آن را نوشته و اساسش بر رئالیسمجادویی بوده، یکسری تصاویر ما از قبل حل شده است و تصاویری که به هم میدهیم چیزهایی است که حل شده است و هردویمان آن را میفهمیم؛ رئالیتهای که سورئالیسم نیست یعنی از واقعیت عبور نمیکند و به واقعیت وفادار است؛ اما در عین حال آشناییزدایی میکند و تماشاگر خودش را در لحظاتی دچار شوکزدگی میکند. این چیزی است که «کیومرث» خوب میشناسد. بچههایی هم که در این کار هستند این را خوب میشناسند و آن را میپذیرند. در همین کار ما قفسی داریم. روز اول که من این را نصب کردم، دیدم خانم «بهرام» هی دوروبر این قفس میچرخد و نگاهش میکند. حدس زدم از این بازی خواهد گرفت که این اتفاق افتاد. شب دوم اجرا در دستشویی که «نوید محمدزاده» یا همان «شریف» در آن قایم شده بود، گیر کرد و باز نمیشد. امیر به او گفت از در بعدی بیرون بیا. یعنی براساس همان رئالیسمجادویی او را هدایت کرد تا دقیقا بر مبنای تحلیل و درونمایه متن و کارگردانی و صحنه حرکت کند.
یادم است آن سال تصویرهای پرده نقالیها شکل دیگری بود. به نظر میرسد که حالا مدرنتر شده.
فروتن: ما از همان ترفند استفاده کردیم. نوزادی وجود دارد که کلهاش کله «امیر جعفری» است و مادر فولادزره بود. دقیقا همانها اعمال شده. اما به لحاظ اجرای پرده نقالی خب طبعا اینجا بعد از 10سال تغییراتی بهوجود آمده.
«شکلک» در زمان خودش جزو اولین کارهایی بود که به 28مرداد پرداخت و برخلاف کارهای رایج سراغ افسانهها و قهرمانهای خوب 28مرداد نرفت و اتفاقا سراغ بدمنهای ماجرا رفت. دوست داشتم بدانم چطور در جایی که همه ما دنبال قهرمانها هستیم «شکلک» سراغ ضدقهرمانها میرود و دو شخصیت به نمایش میگذارد که در عین اینکه ضدقهرمان هستند اما مخاطب آنها را دوست دارد.
ثمینی: در هر بحثی ناچارم به «هزارویکشب» اشاره کنم چون مرا همیشه خیلی درگیر کرده و هنوز با من است. کاری که «هزارویکشب» میکند در قیاس با ادبیات رسمیتری مثل «شاهنامه»، پرداختن به آدمهای حاشیه است. داستانهای آدمهای اصلی بارها و بارها گفته شدند اما آدمهای حاشیه قصههای ناگفتهای دارند که میتوانند درامهای جذابی را ایجاد کنند. در «خواب در فنجانخالی» هم کمابیش این اتفاق میافتاد. ایده این است که تاریخ را همه میسازند اما فقط اسم قهرمانها در کتابهای تاریخ میآید. بسیاری از آدمها که زیر پای این قهرمانها له شدند تا آنها به مقصود برسند، درام را در دست خودشان دارند. الان روزگاری است که میشود به آنها نگاه کرد. وقتی ایده 28مرداد به میان آمد، همه میدانستیم «شعبون»، «مصدق» و «شاه» هیچیک موضوع ما نیستند؛ کسی موضوع ماست که شاید به بیانی حاشیهترین و در عین حال مهمترین شخصیت این داستان است. این تفکر از این اینجا میآید که چقدر آدمهای حاشیه هم داستانهای جذابی دارند و هم در ساخت تاریخ آدمهای بزرگی هستند.
با اینکه جواب شما را میدانم اما سوال آقای جعفری را تکرار میکنم. آیا واقعا «عالیه» و «حسن شکلکی» در تاریخ بودهاند؟
ثمینی: باید خواهش کنم آقای «جعفری» گوشش را بگیرد (باخنده). نه اینها وجود خارجی ندارند اما انبوهی آدمهایی هستند که وقتی داستانها را میخوانی، میبینی ویژگیهای اینچنینی داشتهاند. شاید داستان زندگی 10، 12نوچه شعبان و آدمهایی از ایندست را خواندهام و مجموعه آنها را در یک شخصیت ریختهام. اما اینکه یک کسی به نام «حسن شکلک» وجود داشته باشد؟ نه! وجود خارجی ندارد. او یک اجتماعی است از مجموعه شخصیتهایی که میتوانستند نوچه فردی مثل «شعبون» باشند.
مرادی: مهم نیست این شخصیت واقعی هست یا نیست. مهم برشی است که از تاریخ میزنی و آنچه میخواهی از این برش بهدست میآوری. بهنظر من آنچه دراماتیک است بازی دو قربانی است که هر یک در گوشهای در تاریخ به سر میبرند. نمیتوان گفت اینها قهرمان هستند؛ ضدقهرمان هم. «حسن شکلک» بدمن یا ضدقهرمان نیست. آدمی است با خواستها و آرزوها و حتی عشقهایش. عواطف خودش را دارد. همچنانکه «شریف» در شکل امروزی خودش همه اینها را دارد. اینهاست که کار را متفاوت میکند.
به جای بدمن باید واژه آدمهای حاشیه را به کار میبردم.
مرادی: حتی آدمهای معمولی؛ آدمهایی که به ما خیلی نزدیکند و منِ تماشاگر وقتی آنها را میبینم خیلی خوب لمسشان میکنم. انگار از پوست و استخوان من هستند.
ثمینی: معتقدم تاریخ را تاریخنویسها نوشتهاند. ثبت تاریخ کار آنهاست. کار درامنویسان این است که حفرههای تاریخ را پیدا کنند و در این حفرهها چیزی از جنس انسان و پوست و گوشت و استخوان. برای همین من فکر میکنم «حسن شکلک»ها گوشه ننگینی از تاریخ معاصر ما را ساختند. 28مرداد دست «حسن شکلک»هاست و البته «شعبون اما وقتی که خود «حسن شکلک» را در کلوزآپ میبینیم و وارد بافت زندگیاش میشویم، متوجه میشویم که او یک قربانی و یک مهره سوخته است. یعنی «شعبون» تا جایی که میخواسته از او کار کشیده و بعد هم او را دور انداخته. برای من این حفرهها و این آدمهای عادی فراموششده جذابند. بنابراین هر وقت که بخواهم به تاریخ فکر کنم، خواهناخواه باز دلم میخواهد این بخش را در تقابل با قهرمانهای تاریخی نگاه کنم.
جدا از متن و نمایشی که اجرا میشود، رگههایی از نمایش اصیل ایرانی در این کار وجود دارد. به خصوص نقالی و معرکهگیری که «حسن شکلک» و «عالیه» که بازی میکنم. آقای «جعفری» چطور توانستید این بازیها را بازسازی کنید؟
جعفری: (با خنده) چرا سوالهای سخت را از من میپرسید؟ دوست دارم این سوال را خانم «ثمینی» جواب دهند. من صادقانه بگویم، دونفر هستند توی تئاتر که وقتی حرف میزنند من واقعا دوست دارم بشنوم؛ یکی «نغمه ثمینی» است و دیگری هم «علیرضا نادری». این دو نفر که حرف میزنند من یاد میگیرم و لذت میبرم.
ثمینی: ممنون! اما بعد از من آقای جعفری هم ادامه دهند. باید برگردم به 10سال پیش که فکر میکنم آن زمان این دغدغه خیلی بیشتر از امروز بود. برای اینکه ما از دهههای 60 و 70 بیرون آمده بودیم و آن زمان این دغدغه با ما بود که چطور میتوان از سنتهای نمایش ایرانی در تئاتر مدرن استفاده کرد؟ تجربه این را ثابت کرده بود که به محض اینکه میگوییم معرکه و نقالی، تمام آن اجرا در خدمت آن معرکه و نقالی درمیآید. حالا چطور میشد از یک تکهها و گوشههایی از آن استفاده کرد و بعد کمک کرد که اجرا حالوهوای نمایش ایرانی بگیرد بدون آنکه داستانش را فدای آن کند؟ به خاطر همین یادم است که آن زمان به ایده نقالی و معرکهگیری رسیدیم و بعد خودبهخود پازل چیده شد. فکر کردیم اگر ما یک شخصیتی داریم که میخواسته نوچه «شعبون» باشد خب چرا او کارش اصلا این نباشد؟ کار او ترکیبی است از نقالی و معرکهگیری. بنابراین وقتی این دو با شغل «حسن شکلک» پیوسته شد و وارد جهان درام شد و بیرون از جهان درام نماند. امروز هم کار را میبینم، متوجه میشوم بهعنوان مخاطب اذیتم نمیکند. «شکلک» نمیخواهد به چیزی ادای دین کند.
مرادی: وقتی راجع به شیوههای نمایش ایرانی صحبت میشود، توأم با خجالت میشود و اینکه این روشها بسیار دِمُده و قدیمی شدهاند. در این زمان اگر به یک جوان بگویی بیا از شیوههای نمایش ایرانی استفاده کن، میگوید: ایآقا! خیلی زشت است. چرا باید من این کار را بکنم؟ یادم هست 10سال پیش هم ما خیلی روی این موضوع بحث کردیم. خب ما ساختارمان را میشناختیم. ساختار رئالیسم جادویی که راجع به آن صحبت کردیم یک ساختار ادبی است. ما ابزاری میخواستیم که با این ابزار دراماتیکش کنیم و خب این روش نمایش ایرانی خیلی به ما کمک کرد.
آقای جعفری بیشتر شما را بازیگر تئاتر میشناسیم البته چند سالی است که بیشتر در تلویزیون و سینما هستید.
جعفری: اگر در نوع بازی میگویید، برایم خیلی فرقی ندارد. اما اگر منظورتان این است که خودم را بازیگر کدام یک از این مدیومها میدانم، مسلما تئاتر. خیلی هم دور از تئاتر نبودم و همیشه سالی یککار را داشتهام. پارسال «ترن» نیما دهقان بود. پیرارسال کار آقای مهرجویی بود. سال قبلترش با آقای برهانی مرند بود یعنی دوست دارم که عضو خانه تئاتر و خانواده تئاتر باشم. مثل این میماند که هویتم را فراموش کنم و بگویم من ترکم ولی سالهاست تهرانم پس فقط پدر و مادرم ترک هستند و من تهرانیام. نه! شناسنامهام ترک است و آذریزبانم و این را نمیتوانم از خودم جدا کنم. این هم همینجور است، تئاتر است. مثل ورزشکارانی میماند که لیگ برتر شروع نشده ولی قطعا خودشان را باید برای لیگ برتر آماده کنند. تئاتر هم همین است؛ بازیگر باید خودش را برای تئاتر آماده کند. گرمکردن است و آمادهکردن بازیگر به لحاظ بدن و بیان و همهچیز است.
تصمیم خود شما بود که فیلم آن اجرا را نبینید؟
جعفری: گاهی دلم میخواست ببینم. یعنی اگر آقای مرادی اجازه میدادند بدم نمیآمد که ببینم.
شما در «پستچی سهبار در نمیزند» حسن فتحی نقشی شبیه به این داشتید منتها بهنظر میرسد «حسن شکلکی» خیلی به لحاظ ساختار داستانی، شاید به دلیل بافت این داستان، خیلی پیچیدهتر و عمیقتر از شخصیت حاضر در «پستچی» است؟
جعفری: بله. حالا باز خانم «ثمینی» بهتر میتوانند توضیح دهند. ساختار همان است اما این کاراکترها تفاوتهایی دارند.
فروتن: جالب است که خیلیها فکر میکنند «شکلک» با نگاهی بر «پستچی سهبار در نمیزند» آقای فتحی نوشته شده درحالی که «شکلک» سه، چهار سال قبل از «پستچی» نوشته و اجرا شد.
ثمینی: الان جزییاتش یادم نیست اما راجع به فضای لمپنها و فضای ایران سه،چهار،پنجدهه پیش و یادم هست که من آن زمان در میانه این جلسات مجبور شدم برای مدتی به هندوستان بروم برای سه،چهارماه و ما کاملا منفک شدیم. بعد که از هند برگشتم اولین کاری که نوشتم و به نتیجه رسید، «شکلک» بود. میتوانستم فکر کنم که بیتردید خوراک یکسال گذشته ذهن من در «شکلک» تهنشین شده. بعدها آقای فتحی هم جلو رفتند و زمانهایمان دیگر برای همکاری در آن فیلمنامه جور نشد اما آقای فتحی «پستچی» را ساختند. ما هرگز فکر نمیکردیم دو،سهجلسه صحبتی که داشتیم ذهن هردویمان را درگیر کند که هر کدام جداجدا روی این موضوع کار کنیم. اتفاقا چند وقت پیش من با آقای فتحی حرف میزدم میگفت چقدر آن دو،سهجلسه عجیب بود.
خشونت آن شخصیت خیلی بیشتر از «حسن شکلک» بود.
جعفری: «حسن» عاشقپیشه است. یعنی بهنظر میرسد جبر زمانه «حسن شکلک» را به این سمت و سوی لمپنشدن برده است. این آدم داشته معرکهاش را میگرفته و پولی جمع میکرده. بعد «شعبون»ی بوده که اسمی درکرده و از او میخواهد که برود در بساط او و اتفاقا این شخصیت عاشق خود «شعبون» هم شده و ارادتی هم نسبت به او پیدا کرده است. اصلا نمیداند که دارد چهکار میکند، مثل خیلی از جوانهایی که خیلی کارها میکنند و خودشان هم متوجهش نیستند. نمیشود گفت آدم بدی است. شاید یکسری از اعمالش، اعمال بدی باشد. لزوما آدم بدی نیست. اینکه ما بگوییم کلا آدم بدی بوده چون ریخته خانه مصدق! نه این درست نیست. اگر از زوایای دیگر نگاه کنیم شاید خیلی جاها آدم خوبی هم باشد. یعنی ما میبینیم که هیچوقت «عالیه» را کتک نمیزند. همیشه فقط او را تهدید میکند. یا آخر سر به او حتی میگوید «تو جون بخواه از من» یعنی بیچاره آدم بدی نیست. بدبخت تازه از پدرش هم کتک خورده و فرق سرش عین هندوانه قاچخورده. دختری را هم دیده و عاشقش شده. «حسن» را آدم بدی نمیبینم. اما در «پستچی» شخصیت فرق میکرد. خیلی خشنتر بود. طلاها را برداشته بود و رفته بود. اما حسن ذاتش منفی نیست. جاهایی که در نمایشنامه نیست و در خلوت خودم به آن فکر میکنم میگویم قطعا ریختهاند یک جا هم شلوغکاری کنند، اما دست روی کسی بلند نکرده است.
ثمینی: درباره «حسن شکلک» نکتهای هست که دوست دارم بگویم. فکر میکنم او یک آدمی است که جایی میرود که «شعبون» شود. یعنی مسوولیت فردی و فردانیت را کنار میزند و میرود در امنیتی که همیشه در همرنگشدن با دیگران وجود دارد. همیشه وقتی شبیه دیگرانی، امنیت داری چون فکر نمیکنی و عذاب وجدان نداری چون همهچیزت شبیه بقیه است. اتفاقا یکجا یک نقطهای وجود دارد که نقطه مهمی هم در متن هست و آنجایی است که حسن دیگر دلش نمیخواهد زیر سایه «شعبون» باشد. این اولین جایی است که فردیتش بیرون میزند. او عاشق میشود و اتفاقا عاشق کسی میشود که «شعبون» هم او را دوست دارد. این تلاقی «شعبون» و «حسن» نطفه این متن است. یعنی اگر این را از او بگیری، متن بخش مهمی از بار دراماتیکش را از دست میدهد. اصلا موضوع «نقره» بیرون میرود. موضوع همسانی «نقره» و «نرگس» از بین میرود. ولی این نقطه مهم است که یک آدمی در یک روز از زندگیاش عشق را تجربه کرده و آن لحظه خواسته خودش باشد و کاری را کند که همه میگویند نکن اما او میکند چون ایمان دارد که کار درستی است. در یک شب. این چیزهایی است که «حسن» را از یک تیپ به کاراکتر تبدیل میکند و بنابراین دوستداشتنیاش میکند.
از ویژگیهای این متن این است که کاراکتر «حسن» بسیار مستعد است که به تیپ تبدیل شود اما این اتفاق نمیافتد.
جعفری: من گریم دوست ندارم و واقعا هم دوست نداشتم موهای فر بگذارم... دوست داشتم خود «حسن» باشم. واقعا دوست داشتم تماشاچی بپذیرد. اگر میرفتیم به سمتی که گریم سنگین داشته باشم، این کاراکتر تبدیل به تیپ میشد و دوست نداشتم این اتفاق بیفتد. جایی که بچه بهدنیا میآید نگران است. جاهایی بلند میشود و میگوید: «آقام شعبون»... یکبار از کیومرث پرسیدم چرا باید اینجور بگوید؟ بعد فهمیدم که خب معرکهگیر است و مشغول شودادن است. برای زنش هم شو میدهد، مثل خیلی از آدمهایی که ما میشناسیم. خودخود واقعیاش ولی، همان کسی است که «شعبون» هرچیز میگوید آرام سرش را پایین میاندازد و میگوید: «چشم آقا». یا در صحنهای که میگوید: «دوست داشتم خود حسن باشم.» یعنی بس است این همه نقاب روی صورتم. برای یک بازیگر تیپسازی چنین شخصیتی خیلی راحت است. صداتو بندازی در گلویت و تا آخر با همین شیوه پیش بروی سخت نیست اما برای من جذاب نبود. سعی کردم جاهایی که اتفاقا داره شو میده صدایش اینطور باشد. حتی جاهایی سعی کردم سادگی این آدم دیده شود. یعنی وقتی «شریف» دارد حرف میزند، «حسن» مات و مبهوت فقط نگاه میکند. کوچکترین ضربهای هم نمیزند. گیج است. اصلا باهوش نیست. عصا را درمیآورد و از «عالیه» میپرسد که این چیست؟ واقعا خودش نمیداند. این آدم نمیتواند آدمی خشن باشد.
اول بحث گفتم باتوجه به اینکه هر دو اجرای «شکلک» را دیدم اما آن شکلک قبلی را بیشتر دوست داشتم، شاید بهخاطر نوستالژی. اما بخشی به خاطر سالن بود. سالن شمس، این توانایی را ندارد که همه این نمایش را در خودش جا دهد.
فروتن: 20سال است که طراحی صحنه میکنم. این اولینبار بود که در یک سالنی کار کردم که راحت بودم. سالن را خیلی دوست داشتم. در درجه نخست به دلایل حراستی. یعنی من به همراه تیمم راحت کار کردیم بدون اینکه دوربین بالای سرمان باشد یا مسوول حراستی بیاید و بگوید چرا دیر رفتید یا زود آمدید. از این نظر عالی بود. واقعا احساس کردم که به جمع تئاتری در این سالن احترام گذاشته میشود؛ احترامی که من هیچوقت در تئاتر شهر ندیدم. این نکته حاشیهای بود. به نکته اصلی کار برمیگردیم. تا حدودی به شما حق میدهم بابت موضوعی که مطرح کردید. به این دلیل که اصولا طراحی صحنه درام برعکس طراحی صحنه اپرا یا موزیکال، اصولا طراحی صحنه لایهای است و به عمق میرود. همانطور که اساسا درام به عمق میرود. در قشقایی این اتفاق افتاد اما در تالار شمس به واسطه دهنه عریضی که دارد و ما مجبور بودیم تعداد بیشتری تماشاگر را داشته باشیم، مجبور شدیم از عمق کم کنیم و طراحی صحنهمان را تخت کنیم. یعنی در عرض حرکت کنیم. این مشکل تکنیکال بود که ما سعی کردیم مثلا ستون تالار شمس را به معماری خانه بیاوریم و این کار را کنیم. فکر نمیکنم خیلی تغییر پیش آمده باشد که آزاردهنده باشد. بهطورکلی اگر بنا باشد در تالار شمس تئاتر اجرا شود باید بیشتر به سمت تئاترهای تجربی و مدرنی که در آن جایگاه تماشاگر خیلی جایگاه تعریفشده و فرمال نیست، برود.
جعفری: من فکر میکنم که در خانه اجرا میروم. شاید به خاطر کارهایی است که در تئاترشهر و ایرانشهر تجربه کردم. حسم این است که این خانه که الان تبدیل به سالن شده مال کی بوده؟ انگار قسمت بر این بوده که ما این نمایشنامه را آنجا اجرا کنیم. همیشه ذهنم را درگیر میکند. با خودم فکر میکنم صاحب این خانه یعنی کجاست؟ راضی است که ما اجرا میرویم؟
اجراهای خوبی هم در این سالن روی صحنه رفتهاند. اجرای آقای رحمانیان، آقای کوهستانی، اجرای آقای دشتآرای.
فروتن: فقط کمی کار دارد. باید آکوستیک سالن درست شود. سیستمهای نوری بهتری لازم دارد. با همین روند پیش برود و دستانداز پیدا نکند، میتواند حتی از سالنهای تئاترشهر و ایرانشهر مخاطبهای پروپاقرصتری پیدا کند. نکته بعد این است که بیشتر تماشاچیهای ما اصلا تئاتری نیستند. یعنی تماشاگران عادی و معمولیاند که میآیند تئاتر ببینند و این خیلی ارزشمند است. برعکس تئاترشهر که ما در یک سالن هستیم، یک اجرا میبینیم و بعد میرویم سالن بعدی اجرای دوست دیگرمان را تماشا میکنیم، اما اینجا جمعیت بسیاری از تماشاگران، تماشاگران عادی تئاتر هستند.
ما معمولا میگوییم سالن کم است. اما همین دو،سهسالن خصوصی که ساخته شدند جنس تماشاچی تئاتر را تغییر دادهاند
فروتن: این هست و البته به یمن فاصله مکانی هم هست. کسی که خانهاش شمال شهر است خیلی راحت میتواند به اقدسیه بیاید و اجرا ببیند.
جعفری: اتفاق خوبی است. من میگویم چطور شهرداری در هر پارکی دستشویی میسازد کمی هم به این فکر کند که مناطق غرب و شرق تئاتر دارند یا نه. شهرکغرب و سعادتآباد مناطق بزرگیاند که واقعا لازم است سالن تئاتر داشته باشند. خود من یک وقتهایی میگویم واااای کی حال دارد از اینجا برود سنگلج تئاتر ببیند؟ کاش میشد همین پارک سعادتآباد یک اجرا وجود داشت.
حضور گروههایی مثل گروه شما در تالار شمس قطعا به جذب مخاطبان کمک میکند.
جعفری: من میگویم اگر بدانم یک سالن بادی در سعادتآباد و شهرکغرب زدهاند و بعد کیومرث از من بخواهد که همین نمایش را آنجا هم اجرا کنیم مطمئنا نه نخواهم گفت و مطمئنم تماشاچی هم خواهم داشت. در همهجای دنیا تئاتر زیر نظر شهرداری است منتها متاسفانه اینجا تنها جایی است که شهرداران ما در مورد تنها چیزی که اطلاعات ندارند، تئاتر است. یعنی بگویید تئاتر، میگویند نه! درباره ترافیک چه حرفی برای گفتن داری؟ خب، من مسوول ترافیک نیستم. بازیگر تئاترم و میدانم حیف است که نقاطی در تهران، خالی از سالن تئاتر باشند. من کیف میکنم وقتی میبینم تماشاچی عادی در برف و ترافیک به آنجا میآید. کیف میکنم وقتی کسی مرا میبیند و میگوید «شکلک» عجب کاری بود. خیلی بیشتر برایم مهم است تا اینکه مخاطبی بگوید که کارت را در فلان فیلم یا سریال دوست داشتم. اینکه مخاطب زمان گذاشته و در ترافیک و برف آمده، خیلی لذتبخش است. داشتم فکر میکردم ایکاش آقای روحانی به جای اینکه سبدکالا هدیه دهند به مردم سبد فرهنگی میدادند. کاش بلیت تئاتر و سینما میگذاشت یا کتاب. چرا ما همیشه فکر میکنیم مردم گرسنهاند و باید به آنها برنج داد؟ یکبار هم بلیت تئاتر هدیه بگیرند حتما دوست دارند
ثمینی: بعضی شرکتهای خصوصی گاهی این کار را میکنند و برای من جالب است، مثلا تماس میگیرند و بلیت یک اجرا را برای کارمندانشان میخرند.
مرادی: خیلی دوست دارم به این بخش نکتهای را اضافه کنم. وقتی من تصمیم گرفتم نمایش را در این سالن اجرا کنم، خیلیها گفتند این تالار شمس، برای چه؟ چرا نمیروید ایرانشهر یا تئاترشهر؟ من دو منظر داشتم؛ یکی از مهمترین چیزهایی که مدنظرم بود این بود که مگر ما نمیگوییم تئاتر در کلانشهر تهران، نیاز دارد که گسترش یابد. چرا ما شروع نکنیم؟ دوم اینکه ما پتانسیلها و سرمایههای پنهانی داریم که مخاطب و تماشاگر است. این کار بالقوه نشان داد میتواند این ماجرا را جذب کند و به هیچعنوان گروه تماشاگرانی که به تماشای کار آمدند 85 تا 90درصدشان تماشاگرهای عادی بودند. کارمندها، پزشکها و... دو،سه جشنواره تئاتر، فیلم و موسیقی فجر در این مدت در حال برگزاری بود و خیلی از افراد، مخصوصا مخاطبان حرفهای هنر درگیر این جشنوارهها بودند. برای همین من فکر میکنم اگر تیم «شکلک» برود و جای دیگری نمایش اجرا کند، سهاتفاق خوب دارد؛ یک اینکه یک سالن جدید را به ظرفیتهای تئاتری ایران اضافه میکند. دو بخشی از مخاطب را با خودش به سالن جدید میآورد و نکته سوم این است که جا برای جوانترها باز میشود که در تئاترشهر نمایش اجرا کنند. من اگر که بخواهم راحت میتوانم از تئاترشهر سالن بگیرم اما ترجیح میدهم این فرصت برای جوانها باشد. بنابراین همراه با مخاطبم به جای دیگری میروم تا جوانها هم فرصت اجرا در تئاترشهر را داشته باشند.
ثمینی: این خیلی نکته جالبی است که من تابهحال به آن توجه نکرده بودم. اینکه آدمها بیایند و در تئاترشهر شناخته شوند و بعد مخاطبشان را با خودشان به سایر سالنها ببرند و سالنهای تازه را رونق ببخشند و دوباره آدمهای تازهکار به تئاترشهر برای شناختهشدن بیایند. چرخه خیلی درستی است.
فروتن: همهجای دنیا همینطور است. نکتهای میخواهم به حرفهای کیومرث اضافه کنم که گفت نمایش «شکلک» میخواهد الگوسازی کند برای جوانهایی که به آنها میگویی این نوع نمایش که این نوع نمایش دیگر وجود ندارد و «یوتیوب» و مدرن بازیهای این شکلی گل کرده است، نمایش «شکلک» الگوسازی واقعا خوبی از وجوه مختلف است. یکی که همان متن بود که به آن اشاره شد. یکی هم کارگردانی بود. یکی دیگر اینکه من خیلی خوشحالم که دوباره طراحی صحنه این کار را انجام دادم و کیومرث خیلی همراهی کرد تا بتوانیم دکور را به بهترین شکل، اجرا کنیم و به حرفهایترین شکل در جایی که مد شده امروز در تئاتر ما که همه صحنه سفید باشد و یک چهارپایه فقط در صحنه باشد و بگویند این مینیمالیسم است.
مرادی: یک جمله به جملات پیام اضافه کنم. فکر میکنم ما بهگونههای مختلف تئاتر احتیاج داریم. همچنان که به مینیمالیسم احتیاج داریم، به اینگونه از تئاتر هم احتیاج داریم. ما نمایش «محمد یعقوبی» را احتیاج داریم. نمایش «نادر برهانیمرند» را احتیاج داریم. ما نمایشهای «آتیلا پسیانی» و «رضا حداد» را احتیاج داریم. ما به همه گونهها نیاز داریم. برای اینکه ما بگوییم ما درستیم لزومی ندارد کسی دیگر را تخطئه کنیم. ما باید بگوییم تعریف درستبودن از هر پدیدهای چیست؟ حالا میخواهد تئاتر تجربی باشد. میخواهد تئاتر رئالیستی باشد یا هر چیز دیگر. من بعضی موقعها دلم برای نمایش «همان همیشگی» ریما رامینفر تنگ میشود. یا برای «دیوار» محسن علیخانی یا «سعادت لرزان مردمان تیرهروز» هنوز دلتنگ میشوم. دلم برای نمایش «مرگ فروشنده» نادر برهانیمرند تنگ میشود. ما به همه این ابعاد نیاز داریم. اینجاست که میگویم تئاتر ما نیاز به گسترش دارد؛ چیزی که در این مدت اتفاق نیفتاده. مرکز هنرهای نمایشی به اداره کل نمایش تبدیل شد. یعنی کوچک شد. نمیخواهم وارد این بحث شوم ولی خیلی درددل دارم. خیلی تئاتر را محدود کردند در حالی که جامعه و جوانهای ما میخواهند که این ابعاد هر روز گستردهتر شود.
جعفری: من چیزی میگویم قول دهید چاپش کنید. وقتی سیاسیون موقع انتخابات از هنرمندان استفاده میکنند اما اینجور مواقع کاری نمیکنند، مثلا چه اشکال دارد اگر آقای خاتمی بیاید و در دفتر بنیاد باران به آن بزرگی یک سالن تئاتر بزند؟ آقای روحانی این همه جای مختلف در اختیار دارد بیاید و یک بخشیاش را در اختیار تئاتر بگذارد. متاسفانه انتخابات که تمام میشود همه ما را فراموش میکنند. همه چیز که پول و اقتصاد نیست. همهچیز هم این نیست که بودجه تئاتر بالا برود. فرض کنیم اصلا از هفتمیلیارد شود 14میلیارد. تغییر چندانی رخ نمیدهد. فوقش چند کار فاخر روی صحنه میروند. یا آقای قالیباف باید توجه ویژه به تئاتر داشته باشند. این دردناک است که الان تماشاچیها اینقدر استقبال میکنند و مردم اینهمه تئاتر دوست دارند اما نهادهای دولتی همکاری نمیکنند. روز اول که قرار شد در تالار شمس اجرا کنیم فکر نمیکردم کسی تا اقدسیه بیاید و کلی غر زدم. امروز دو تا بلیت التماس کردم نبود، میخواستم بخرم اما نبود.
منبع: روزنامه اعتماد