واقعهخوانیِ اصغر دشتی حالا قرار است در خیالِ تئاترِ کوچک تهران به اجرا در بیاید. شبیهخوانی یک کارگردان از اتفاقی دربارهی خودش. هرکدام از آدمهای همراه سویهای واقعی و سویهای شمایلی در تئاتر ((نامبرده)) دارند. شبیه مترجم، شبیهِ کارگران و شبیهِ مدیرفستیوال، حتی جایشان را تغییر میدهند. انها فارغ از "که" بودن به سرگذشت اشاره میکنند.
پایگاه خبری تئاتر: کارگردان تئاتر ایرانی(علیاصغر دشتی) برای اجرا مشترکی از ایران به روسیه میرود، تا بر اساس رمان معروفِ شبهای روشن اثر سترگِ داستایفسکی و تبدیل، بازسازی و درهمآمیزی آن با سویههای نمایش ایرانی مثل استفاده از تکنیکهای تعزیه، تئاتری خلاق را مهیای اجرا در فستیوالی در شهر سنپزربورگ کند. کارگردان که خود، روایت را آغاز میکند؛ در یک قصهپردازیِ خودنگاری و اتوبیوگرافی، سرگذشتِ خود و همراهانش را در این فستیوال برای تماشاگران تبیین و تنظیم میکند. حضور سه ایرانی که از تهران به روسیه میروند!
این جملات ماهیتِ اصلی روایت مرکزیِ اثرِ تازهی دشتیست. اما مسئله در رنجهای کارگردان، منتفی شدن اجرای اثرش در روسیه، فروپاشیِ عصبی او در غربت و حالا بازخوانی او از این خودنگاریست. دشتی بهجای یک روایتِ همیشگی، نوعی ساختمانِ نمایشی را بنا میکند که اتاقِ تشریح این ساختمان شما بخوانید ((کلینیک)) ایدهها، سفرنامهیاجرایروسیه و مصیبتزدگیِ حاصل از آن، استیصال در غربت و حدیثِ نفسِ کارگردان را به بهترین شکل واکاوی و کالبدشکافی میکند. تیغ جراحی او متوسل شدن به تکنیکهای خلاق در نمایشِ ایرانیست. تا بتواند با استفاده از این تیغها و ابزارها به بهترین شکل ممکن کالبدِ اثر را تشریح و دردِ مدفون را استخراج کند. تیغی عیان که بر کالبد مردهی اثری شکلنگرفته و زخمی فرو میآید، تئاتری که در طولِ اجرا بارها گفته میشود که تا هفتاددرصدِ آن آماده است؛ اما به اجرا نمیرسد و حالاتبدیلِ به یک متریال دستاول برای داستانپردازی میشود. شکل دقیق آن اتفاقِ تلخ، برای تماشاگرِ حاضر در سالن شکل میگیرد و اساساً شبیهسازی میشود، این شبیهسازی به خوبی در این اجرا اتفاق میافتد. به عبارتی همان ارتباط اهلِ مجلس با تعزیه. اما اینبار با شیوهای جدید و اساساً خلاقه. کارگردان، ابزارها و قراردادها را بر صحنه میخواند، راهها و تصویرهایی که از مکانها بر دیوارهای دو طرف صحنه نقش بستهاند و آرامآرام کامل میشوند و مثل یک پردهی نقالیِ بزرگ در ایجادِ اتمسفر نقشی چشمگیر ایفا میکنند.
این ابزارها و انتخابِ خلاقهی آنها همگی باعث میشود که تماشاگر در اتاق کالبدشکافیِ این کلینیک و نزدیک به میزِ تشریح، حضور داشته باشد و نه از پشتِ پنجرههای آن با فاصلهای دور تنها نظارهگر این بازخوانی و بازاندیشی باشد. تماشاگر به رگوپیِ اندامِ این مجلس به خوبی دسترسی دارد، به بیان دیگر علیاصغر دشتی انداموارهی عریانِ سرگذشتش را عیناً جلوی روی ما، و در فاصلهی نزدیکی قرار میدهد. و بعد پیکرهی آنرا مُثله و واکاوی میکند. یک خوددرمانگریِ دیوانهوار و حزنانگیز در فضا و اتمسفری که در تیغهای؛ موسیقی، طراحیِ صحنه و ایجادوشکلگیری میزانسن، شدت مییابد و به خوبی تاثیرگذار میشود. خودویرانگری رقصِ آشفتهی کارگردان نمونهای از همین ارتباط عریان و غمگنانه است. ارتباطی که از سمپاتی همیشگیِ انواع درام با تعریفِ کلاسیکِ آن برخوردار نیست، و اساساً در هیئتی دیگر ظاهر میشود. دلیلِ مهمِ آن شاید، لمس و تجربهی اتفاق اصلی بوسیلهی خالقِ اثر باشد.
واقعهخوانیِ اصغر دشتی حالا قرار است در خیالِ تئاترِ کوچک تهران به اجرا در بیاید. شبیهخوانی یک کارگردان از اتفاقی دربارهی خودش. هرکدام از آدمهای همراه سویهای واقعی و سویهای شمایلی در تئاتر ((نامبرده)) دارند. شبیه مترجم، شبیهِ کارگران و شبیهِ مدیرفستیوال، حتی جایشان را تغییر میدهند. انها فارغ از "که" بودن به سرگذشت اشاره میکنند.
معینالبکاء( نگار جواهریان)؛ خیلی از ما فکر میکنیم که یک اتفاق تنها برای یک نفر دیگر، بجز ما رخ میدهد.
با این کدها نمایش به ورطهی جدیدی میلغزد و آن چگونگیِ این شبیهخوانیست. مدیر فستیوال بدون هیچ درک هنری هربار، هر روز و در هر جلسهی کاری که با عنوانِ پیداکردن راهی برای نجات پروژه برگزار میشود، تمهیدی برای کوچککردن پروژه پیشنهاد میکند. شکستِ ایدهها و خلعسلاح کارگردان آرام و خلصهوار پیش چشم ما رخ میدهد و دشتی که به آنها لیستی از متریال مورد نیاز اجرا را داده و دستمزدها و مسایل را به توافق رسانده است، بالاخره با سدی جدید در این تداوم خلعسلاح مواجه میشود با عنوان انصراف از دستمزدِ خودش!!!
شبیهگردان جایی توضیح میدهد که؛ با حذف هر چیز/کارگردان ایدهای جدید را ارئه میکند. او خیلی هم ایده میدهد(اشاره به اجرا) از اینجا پی به کانسپتِ لغزانِ اثر، بیشتر میبریم؛ روش حذف، جایگزینی ظالمانهی یک هنرمند، ایجاد بنبست و این جمله هراسآور که ممکن است پروژه تعطیل بشود!!! همان مفهومی که نگار جواهریان میگوید ده سال است که میخواهد دربارهاش یک مونولوگ بنویسد.
حالا بستر مهیا شده است، مویرگهای نگاهِ تئاتر مستند، میتوانند راه را درون نمایشنامهی کیوانِ سررشته پیدا کنند. پس مجلسگردان اطلاعاتی از معماری و مکانِ تئاترکوچکتهران زیربازارچهی صفویه ارائه کند. تئاتری که حسن جواهریان و پرویز صیاد آنرا باهم شریک بودهاند و اکنون تبدیل به انباری شده است. همهی اینها، مثل وجود و حضور مادر علیاصغر دشتی پانتهآ پناهیها یک جهان تئاتریِ هولوگرافیک و چندوجهی را برابر دیدگانمان بازآفرینی میکند؛ مادر همزمان در صحنه حضور دارد، توضیحاتی در رابطه با همجواری تئاترکوچکتهران با یک خیاطیِ کوچک گفته میشود، مادرِ کارگردان در شهرِ یزد هم مشغول خیاطیست و از این دست تناظر زمانیومکانی باز هم میشود در نمایش ((نامبرده)) سراغ گرفت. حضور گورباچف شایدبخاطر القای همین حس باشد. و البته ترجمان این جملهی معروف که؛ تمامی ایدهها و داستانها در نهایت به یکدیگر مرتبط هستند.
این تناظرسازی تا جایی دیوانهوار ادامه پیدا میکند که دشتی فروپاشیِ عصبی/کاریِ خود را در روسیه با فروپاشیِ گورباچف یکی میداند و از آن به شکلی مستقیم یاد میکند.
مفاهیم و تسری آن به کالبدی بزرگتر در اندامی که همه در آن زیست میکنیم؛
دشتی انگار دارد ایدههای شکلنگرفته و متولدنشده را در برداشتهایی مدرن و جدید از نمایش ایرانی بازسازی میکند. مسئلهی مهم این است که این مصیبتنامهی اجرانشدن تئاترِ یک کارگردان ایرانی، بجز ارتباط اولیهای که با تماشاگران برقرار میکند. در زیرمتن و تعمیم اثر به جهانهای شبیه به خودش و اتفاقات اینچنینی گسترش پیدا میکند یا خیر؟ جواب نگارنده؛ قطعاً ((خیر)) است. مفاهیمی مثل رنجِ خلقِ یک اثر توسط هنرمند/به یغما رفتن ایدهها/ سدی به نام سومدیریت که ایدههای جذاب را مثله و حتی از هم میدرد/ یا حتی جانشینی یک مترجم که به همراهِ دشتی به این سفر رفته به جای کارگردان در پروژه. این ایدهها گسترش پیدا نمیکند. ذهنِ مشکوک هم شاید در برداشتهایی سختگیرانه به مفاهیمی مثل خودبزرگبینی کارگردان و سرگذشت شخصی بدون مطالعهی زمینههای اجتماعی برسد. این روش ممکن است کمی خودخواهانه جلو کند. فرض کنید کارگردانِ دیگری دست به تجربه بر اساس اتفاقی که برای دشتی افتاده بود میزد. مجلسگردان (نگار جواهریان) در لحظاتی نوکِ پیکانِ بررسی و انتقاد به علیاصغردشتی هم وارد میکند.
جواهریان؛ من اگر به جاش بودم، بیشتر اصرار میکردم، به یه شکل دیگه درخواستم رو میگفتم.
زمینه برای گسترش ابعاد طرح شده مهیاست اما از مثلهخوانی، کلینیک و تشریح نمیتواند فراتر برود.
https://teater.ir/news/16102