«جنگل پنهان در ازدحام درختان!»؛ نکاتی در حد اشاره پیرامون نسبت سینمای ایران و جشنواره‌­های جهانی.
پایگاه خبری تئاتر: همه چیز از نیاز به تایید می‌­آید؛ آدمیزاد که رخت و لباسش را نو می‌­کند، می­‌خواهد که تماشایش کنند. هیچ هم بد نیست این کار. دولت که زمانی متولی و همه­ کاره‌­ی سینما بود، بعد از عبور از طوفان‌­های سال­های آغازین دهه­‌ی شصت، بادبان‌هایش را برای کمی آن­‌سوترک برافراشت و سینمایی که در ایران تثبیت شده، جا افتاده بود، رفته ­رفته می‌­رفت که میراثی از خود به جا بگذارد. بنابراین چیزی از ایران به صورت رسمی به آن­ سوی آب­‌ها عرضه شد که اگرچه تصویر رنج بود اما کسی را نمی‌­رنجانید. «شیر سنگی» به گمانم اولین فیلم بود که بدین روش، رسماً سینمای ایران را در محافل جهانی نمایندگی کرد. سازنده­‌اش محصول سینمای پس از انقلاب بود و موضوعش حساسیتی برنمی‌­انگیخت، هرچند که با تلقی رایج جهانیان از ایرانِ بعد از انقلاب فرق داشت. این، مختصات سینمای آن دوره بود؛ حرکتی آرام و موثر در عبور از موانع بی‌­شمار. خوراکی که خورند همگان باشد. فیلمی که نشانه­ های بومی و فرهنگی و تاریخی را با خود به میزانی متعادل داشته باشد و گزک دست کسی ندهد؛ نه مغرضان آن دیاران و نه غیرت‌مردان این سامان. غرض، نشان دادن بود؛ سندی و شهادت‌نامه‌­ای گواهِ حیات هنر در سرزمینی که آتش جنگ در آن، هر رویدادی نامرتبط با جنگ را می‌­سوزاند و به خاکستر فراموشی می‌­سپرد. نام ایران در جهان با جنگ عجین بود و نه فرهنگ و سینما قافله ­سالار فرهنگی بازیافته بود که نیاز به دیده ­شدنش بود. اندکی بعد، همزمان با چشیده شدن طعم شیرین موفقیت جهانی، صدور و اعزام آثار سینمایی از ساز و کار رسمی خارج شد و بُهت جهانیان از رونق سینما در کشوری تحریم­ شده و جنگ­دیده، به لبخند رضایتی از پی کشف زبانی ناب در هنر بدل شد. رویکرد غالب فستیوال­‌های بین‌­المللی، از دورافتاده ­ترین و ناشناخته‌­ترین آن­ها تا چند نمونه‌­ی معتبری که همه می‌­شناسیم، نمایش چیز یا چیزهایی است از ملتی که تحولات سیاسی ­اش همه را کنجکاو آن کرده. به این ترتیب خاطرمان باشد که نفس حضور در عرصه ­های بین‌­المللی، بیش از آن­که مقبولیت به لحاظ قابلیت‌­ها باشد، پاسخی است به این تشنگان اطلاعات. یعنی تقاضای آن­هاست که هرطور شده، چیزی از ایران ببینند که بفهمند چه چیزی به جز جنگ است که بشود سرزمینی را بدان بازشناخت. اما گذر زمان، نشان داد که این آسمان به یکی دو ستاره درخشان و فروزان نیست و به تعبیر شاعر: «هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت». رونق سینما در داخل آن­چنان بود که شهرت و محبوبیت فیلمسازان را به سطح فعالان عرصه­‌های مردمی­‌تر، همچون هنرپیشگان و خوانندگان و ورزشکاران رساند. دیگر، هفته‌­ای نبود که خبری از حضور یا شعفی از برگزیده شدن فیلمی در فستیوال مهم در میان نباشد. فیلم­سازان سفیران فرهنگی ایران لقب گرفتند و هیچ گودی را بی پهلوان نگذاشتند. *** امروز اما اگر بخواهیم قصه را از آخر بخوانیم، با حکایتی دیگر روبه ­رو خواهیم بود. آن نیاز به دیده شدن که در آغاز به آن اشاره شد، ابعاد پیچیده­‌تری یافته است. اصالت و خودانگیختگی جای خودش را به تقلید و تکرار داده و در اغلب موارد، برای رهایی از گمنامی، بدنامی راه چاره شده است. سیاسی­ بازیِ فستیوال­های فرنگی در کنار قوانین دست ­و پاگیر داخل، توامان سینمای ایران را از رمق انداخته­‌اند؛ نه فیلم­‌های سفارشی و دولتی و مجلل امروزی نشانی از هنر بر پیشانی دارند و نه معیار جهانیان برای ارزیابی سینمای ما راستین و باورکردنی است. ناشی گری و ندانم ­کاری زیر نقاب مخالف ­خوانی و متفاوت­ نمایی به چشم نمی­‌آید و عرصه‌ی رقابت، چیزی شده شبیه مسابقات ورزشی. همان زمان هم که کیارستمی فقید با آثار بکر و بدیعش مشهورترین چهره‌ی سینمای ایران در جهان بود، این پرسش بزرگ در گلو خفه و ناگفته ماند که چرا بزرگیِ دیگران به چشم نمی ­آید. اگر مراد سینماست و زبان هنر، کیارستمی چه داشت که تقوایی و حاتمی و مهرجویی و عیاری و دیگران نداشتند، و اگر معیار به­ راستی ارزش هنری است، این­ همه محصول کانون پرورش فکری و فیلم‌های ابوالفضل جلیلی و غیره به چه کار می‌­آید؟ این پرسش در گلو ماند چون هر ایرانی مشعوفی که از دیدن موفقیت‌های فیلمساز هموطنش، که به­ رغم همه­‌ی محدودیت‌ها و موانع داخلی توانسته بود چنین جایگاهی برای خود در جهان دست ­و پا کند، به وجد آمده بود طاقت شنیدن چیز دیگری را نداشت. سیاست­های فرهنگی غلط در داخل، فیلم­سازان را یکی پس از دیگری به شکل مخالفان سیاسی درآورد و مخالف بودن گویی برای موفقیت جهانی یک امتیاز ویژه بود، حتا اگر آن مخالف فرضی کارمند رسمی تلویزیون باشد یا همزمان با نام مستعار برای تلویزیون دولتی ایران سریال عامه­ پسند بنویسد. روزگاری را به خاطر می­‌آوریم که مدیر جشنواره­‌ی کن در میان اپیزودهای یک مجموعه­‌ی سینمایی، اثر هنرمندی در حد و اندازه‌های بهرام بیضایی را به دلیل ناسازگار بودن با روح مجموعه‌ای درباره‌­ی جزیره‌­ی کیش بیرون گذاشت و پاسخ بیضایی را به یاد داریم که گفت روح حاکم بر فرهنگ کیش را من می‌شناسم و نه شما آقای ژیل ژاکوب! در میان کارگردانان آن مجموعه‌­ی پذیرفته ­شده در کن، نام‌هایی دیده می‌­شود که امروز در قیاس با بیضایی خنده بر لب­‌مان می‌­نشاند و مگر می‌شود برخی از آن فیلم­ها را حالا دید و نخندید؟ باری اگر ابتدای دهه‌­ی پنجاه میلادی، سرآغاز شکفتن و روییدن سینمای شرق بود، این جریان به دیده شدن کوروساوا، میزوگوچی، ساتیا جیت رای، کوبایاشی، ازو و دیگران منتهی شد. این سینماگران نام ­آشنا، با همه­‌ی تفاوت­‌هایشان با یکدیگر، دیده و آن­چنان که شایسته بودند ستایش شدند اما در دو دهه‌­ی اخیر، سینمایی از ایران به جهانیان معرفی شد که در مواردی نه لایق آن­همه تجلیل بود و در بسیاری موارد به قیمت نادیده انگاشتن بزرگان دیگر بود. *** ما مردمانی احساسی هستیم که به تعبیر سعدی دست صبری نداریم که در پای عقل بَریم و پای عقلی نداریم که در دامن قرار کشیم. دستاورد موفقیت جهانی سینمای ایران برایمان حسی آمیخته به افتخار و چشم ­پوشی است؛ افتخار به راه یافتن یک ایرانی به پانتئون بزرگان و چشم­ پوشی بر هر نوع خطا و لغزشی از جانب آن فیلم­ساز. با علم به فجایعی که گاه و بی­گاه داوران بزرگ­ترین و معتبرترین جشنواره­‌های جهانی عامل آن­ هستند، همواره دوست می‌داریم آنان را صاحب معیاری والاتر از داوری‌­های خود بدانیم. احساس یکسانی داریم از موفقیت فیلم­سازمان در جشنواره­‌ی کن و موفقیت کشتی‌­گیرمان در مسابقات جهانی. تشنه­‌ی افتخاریم و به رسمیت شناخته شدن. به ­جز کیارستمی و فرهادی که ارزش آثارشان گاه فراتر از جوایزی بوده و هست که به آن­ها اعطا شد، بودند و هستند فیلم­ها و فیلم­سازان دیگری که مسیر متفاوتی را برای اعتبار بین ­المللی پیمودند. و اگر زمانی در فلان دوره­‌ی جشنواره­‌ی کن، نام آندره تارکوفسکی به دلیل خصومت رییس روسی هیات داوران با او نادیده گرفته شد و جایزه‌ی بزرگ این جشنواره به فیلمی پرت و فراموش ­شده تعلق گرفت، نه چیزی از شکوه و عظمت فیلم تارکوفسکی کم شد و نه آن جایزه اعتباری برای آن فیلم و فیلم­ساز به ارمغان آورد. در عین حال اما مردمانی فراموش کاریم. وقتی می‌بینیم که چهار فیلم اخیر فیلم­ساز محبوب­مان هر بار دست‌ ­پُر از محافل مهم جهانی بازگشته است، در نوبت‌­های بعد هم چشم­ انتظار تکرار این موقعیت­‌هاییم و اگر به هر دلیل این اتفاق نیفتد، برای ما که ارزش را صرفاً در قضاوت دیگران می­‌بینیم، آن آثار را حتا با وجود قابلیت‌­هایشان ممکن است به فراموشی بسپاریم. در نظرخواهی چند سال قبل نشریه‌­ی سایت­ اند ساوند فیلم «سرگیجه» به عنوان برترین فیلم تاریخ سینما برگزیده ­ی منتقدان شد؛ همچنان­ که اندکی بعد در ایران نیز چنین اتفاقی افتاد. در 1958 فیلم «سرگیجه» در مراسم اسکار هیچ جایزه­‌ای نبُرد و قبل­‌تر هم در نمایش عمومی­ اش در آمریکا با شکستی کامل روبه­ رو شده بود. حداقل درسی که از این ماجرا می­ توان گرفت جداسازی رفتار احساسی از برخورد عقلانی­ مان در مواجهه با رویدادهای فرهنگی است. در تراژدی مکبث، سرنوشت او به دست دیگران رقم می‌­خورد؛ هم سروری و سلطنتش، و هم سقوط و انحطاطش. می‌توانیم جشنواره‌ها را فرصتی طلایی برای بهتر دیده شدن فیلم ­های ایرانی بدانیم، از موفقیت آن­ها کامیاب شویم و در عین حال منطق و عقل را مبنای قضاوت فردی قرار بدهیم. نه فیلمی که در جشنواره­‌ی فجر برگزیده می‌شود الزاماً بهترین فیلم آن سال است و نه برنده­‌ی اسکار و یا نخل طلای کن، برترین اثر سینمای جهان. چه ­قدر بدیهی است این حرف و گاه تا چه حد می‌شود بدیهیات را از یاد برد...»