پایگاه خبری تئاتر: تصور کنید در اتوبوسی نشستهاید که راهبرش جوانکی است که گواهینامهی رانندگی ندارد و از بد روزگار، جاهطلبیاش نیز اجازه نمیدهد که کنار بزند و مسافرانش را پیاده کند. بدون شک نتیجه سوار شدن در چنین اتوبوسی فجایعی نیز در بر خواهد داشت، چه برای مسافران و چه برای راننده. تماشای نمایش «شب بخیر مادر» شما را با احساسی همچون سوار شدن در اتوبوس یاد شده نزدیک میکند. اثر چنان زجرآور است که آدمی را از هر آن چه نامش را تئاتر مینامد بیزار کرده و منزجر میسازد. آسیب مواجهه با این حجم از کلیشه و ابتذال تا مدتها بر روح و جسم مانده و عوارضش به این راحتی دست از سر آدم برنخواهد داشت. دلیل این حس انزجار را نه در مخاطب بلکه باید در صحنه جست. صحنهای که به معدنی از تصنعات حضرات کارگردانان و بازیگرانش تبدیل شده است. هرچند که پرتوپلا نویسی چون مارشا نورمن نیز در این بازی مخاطبکُشی بیتاثیر نبوده و هذیانهایش کم دمار از روزگارمان درنیاورده اما با این حال فرمی که کارگردانان برای اجرایی کردن این متن انتخاب کردهاند، تیر خلاصی است که کمتر مخاطبی از آن جان سالم به در میبرد. اثر تلاش دارد تا دست و پا شکسته تقابل یک دختر و مادر در یک خانه فکسنی را به نمایش بگذارد. جسی در تلاش است که خود را سر به نیست کرده و مادر همهی زورش را میزند تا او را از این کار منصرف کند اما سرآخر موفق نمیشود. این که جسی چه مرگش شده و چرا میخواهد خودش را از بین ببرد را نه خانم بازیگر میداند، نه کارگردانان محترم و نه حتی نویسنده آمریکایی اثر. در طول نمایش مادر چندین بار از جسی میپرسد که: «از چی حالت گرفته؟» و او در جواب میگوید:«از همه چی!». حال شما به بزرگی خودتان ببخشید که نویسنده تا این حد عرضه نداشته که یک شخصیت قرص و محکم با تمام ابعاد و زوایای پنهان و آشکارش را به شما تحویل دهد. جسی هدفش خودکشی است اما معلوم نیست که نیازش به مرگ و نیستی ریشه در چه زیست، تجربه و جهانبینیای دارد؟! این که جسی میگوید «از همه چی» دقیقا در چه معنا میشود؟! این که شوهرش او را رها کرده؟ یا این که حالش از دوستان مادرش بهم میخورد؟ از فلسفیبافیهای سیاهش از جهان بیرون از خانه؟
آیا همه اینها میتواند ترومایی برای جسی سازد تا او را وادار کند که تنها راه رهایی خودکشی است؟!
نمایشنامه «مرغ دریایی» اثر جاودانه چخوف را به یاد بیاورید. در آنجا کاراکتر تربلف دست به خودکشی میزند اما دقت کنید که چخوف چه سازوکاری را برای این شخصیت به وجود میآورد تا مخاطب خودکشی او را بپذیرد و حتی در این راه حق را نیز به او بدهد. (البته مقایسهی چخوف بزرگ با مارشا نورمن جفایی است در حق این نویسنده شهیر روس.) اما گویی در «شب بخیر مادر» عامدانه این تمهید غایب بوده و اساسا نویسنده دغدغه ای نسبت به پرداختن به آن را ندارد. نورمن نه جهانی میسازد و نه آن را به تشریح میگذارد. حتی کارگردانان نیز در پدید آوردن جهان نمایشی جسارتی از خود نشان نداده و در منفعلترین شکل ممکن، اثری مفلوک در مکانی توسری خورده همچون اداره تئاتر به صحنه آوردهاند. اثری که تنها به بازتاب سیاهی دنیا اکتفاء کرده و چشمانش سوی دیدن چندمتر جلوتر از دماغش را ندارد. در این وضعیت است که مخاطبی که کمی مطالعه بهروز داشته و از احوالات سیاسی جهان پیرامونش آگاهی داشته باشد، به راحتی از اثر جلو زده و آن را کنار میگذارد. چقدر میتواند مضحک باشد که در روزگاری که در کشور ما، اعتصابات، اعتراضات و دستههای عدالتخواهانه مردمی در کوچه و خیابان هر روز بیشتر و بیشتر میشود، دوستانی نمایشی را به صحنه میآورند درباره کسی که همه چیز را از بیخ و بن سیاه و کثیف میبیند و خودکشی را برای رهایی از این وضعیت پیشنهاد میدهد. آیا نباید جایزه پولیتزر نمایشنامهنویسی را به این اثر تقدیم کرد؟ آیا نباید از این اثر و گروه اجراییاش درخواست کرد که در جشنواره بینالمللی تئاتر فجر نیز حضور داشته و به هنرنمایی در صحنه بپردازند؟!
آخر نمایشی که نه طراحی درست و درمانی دارد و نه کنشگری چشمگیری دارد، نه مسالهای از هزاران مسائل جامعه را مطرح میکند و نه آتشی از این نمایش به دامن مسئولین میرسد باید هم حمایت شده و در سالنهای دولتی به روی صحنه بیاید. خوب است هرچند وقت یکبار این مهم را مرور کنیم که واقعا و بر چه اساسی اداره تئاتر سالنهایش را در اختیار گروههای اجرایی قرار میدهد؟ آیا ملاک این است که کارگردان باید دو یا سه اثر را کارگردانی کرده باشد؟ اگر چنین باشد که هر که پول به سالنهای خصوصی برای اجرا داده باشد که به راحتی میتواند در این سالنها اجرا رفته و بودجه بیتالمال را حرام اجرایش کند. البته بنده برای کنجکاوی نیز به دیدار مسئول سالن اداره تئاتر رفتم تا پاسخ سوالم را از وی جویا شوم و در کمال ناباوری نکاتی که برای گرفتن سالن به آن اشاره کردم را تایید کرد. حال اگر شما هم مخاطب نمایش «شب بخیر مادر» بوده باشید، به طور قطعی این سوال در ذهنتان پیش میآید که چطور و چگونه این اثر این شایستگی را پیدا کرده تا در این سالن دولتی به صحنه بیاید. همانجاست که در پایان تئاتر دیگر نه به خودتان میاندیشید و نه به احوالتان. حتی نامهایی همچون بیضاییها، خسرویها، اسکوییها و سمندریانها که روزگاری در این دیار اندک آبرویی برای عنوان «کارگردان» ساخته بودند نیز از یادتان خواهد رفت. در آن لحظه به خواب عمیقی خواهید رفت و زیر لب تنها یک جمله را زمزمه خواهید کرد. شب بخیر تئاتر!