این روزها مونولوگ «کاردآجین» به نویسندگی و کارگردانی محمد میرعلی اکبری در خانه نمایش مهرگان روی صحنه رفته است. ژانر این مونولوگ «رئالیسم اجتماعی» است و در مدت زمان ٨٠ دقیقه اجرا می‌شود. گروهی از بازیگران هنرجوی این نمایش اولین بار است روی صحنه تئاتر می‌روند و همین موضوع پاشنه آشیل نمایش جدید محمد میر علی‌اکبری شده است.
پایگاه خبری تئاتر: رئالیسم فست‌فودی تئاتر ایرانی از اجرای فراوان «مونولوگ» (تک‌گویی) به شدت آسیب دیده است. این امر از معضلی اجتماعی سرچشمه می‌گیرد. ما مردمی هستیم که کم‌تر در کار گروهی موفق می‌شویم و بیشتر تمایل داریم تکرو و منفرد عمل کنیم. بنابراین، شاید باید فرهنگ ایرانی را با عنوان «خوشیفتگی فردگرامآبانه» بنامیم. آنچنان به فردگرایی اعتقاد داریم که به نقدها و ایرادات هم توجهی نمی‌کنیم و با قدرت در مسیر غلط پیش می‌رویم. تمایلی به بررسی گذشته به مثابه تاریخ نداریم. روزگار کنونی به گونه‌ای است که هر چیزی امتحان خودش را پس داده است ولی توجهی به امتحان‌پس‌داده‌ها نداریم! مونولوگ‌های ایرانی، هم از نوعی تنبلی و هم از گونه‌ای فردگرایی نشات می‌گیرند. یکی از مشکلات تئاتر خصوصی هم مربوط به دوری از درام‌های پخته و کشش بیش از اندازه به سوی مونولوگ می‌شود. تمرینات کم، نمایشنامه‌های ضعیف، انتخاب‌های غلط اجرایی، استفاده بیش از حد از سلبریتی‌ها، دوری از فضاسازی و اصول درست کارگردانی و هزاران اشکال دیگر به ما نشان می‌دهد تئاتر در سالن‌های خصوصی حال و روز خوشی ندارد. شتاب و عجله و به قول نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی زندگی «فست‌فودی» کمر هنر و فرهنگ را شکسته است. یکی دیگر از عواملی که باعث شده است تئاتر ایرانی به جای تولید درام و آثار چندصدایی به سوی تک‌صدایی شدن و مونولوگ برود بحث اخلاقی است. «جاناتان گلاور» در کتاب بسیار جالب توجه «انسانیت: تاریخ اخلاقی سده بیستم» در بخش «داروینیسم اجتماعی» می‌نویسد: «باور به مبارزه برای بقا که نژاد یا ملت واحد شرکت‌کننده در آن بودند ملی‌گرایی را تقویت می‌کرد. ملت‌هایی که تمایلی به جنگیدن نداشته باشند به زیر کشیده می‌شوند. همه کسانی که از داروین تاثیر می‌پذیرفتند این مبارزه را گریزناپذیر می‌دانستند». تئاتر ایران هم به نوعی وارد همین فضای داروینی شده است. کارگردان‌ها و تئاترها در مبارزه‌ای عجیب با شتابی افسارگسیخته در فست‌فودی‌ شدن پیش می‌روند. برخی کارها آنچنان خام و دم‌دستی هستند که انسان تعجب می‌کند چرا یک کارگردان نام خود را روی اثر ثبت کرده است! بسیاری از کارهای ضعیف دیگر هم نتیجه آموزشگاه‌هایی هستند که مثل قارچ رشد کرده‌اند و با اغوا و دادن آرزوهای واهی به جوانان، مبالغ کلانی را به جیب می‌زنند. برخی هم از این طریق نام استاد را یدک می‌کشند. شاهد هستیم که بنجل‌ترین بازیگر سینما که تنها در فیلم‌های خانم کارگردانی متقلب بازی می‌کند که از قضا فامیل محترمشان هم است، مشغول تدریس بازیگری است و حتی تئاتری را هم آماده کرده است! گروهی شکست‌خورده هم هستند که با اجراهای ضعیف برچسب «غیرمتعارف» به خود می‌زنند. آنان از «ساموئل بکت» و «اوژن یونسکو» خرج می‌کنند تا نمایش‌های زشت خود را به خورد دیگران بدهند. «ماندلشتام» در شعری می‌گوید: «ده قدم آنسوتر کسی صدایمان را نمی‌شنود». جاناتان گلاور هم در بخش «اتمیزه‌کردن» کتاب مورد اشاره‌اش از قول سقراط در کتاب «جمهوری» می‌گوید: «فرمانروایان مستبد در سرتاسر زندگی هرگز دوستی ندارند و تنها می‌توانند یا ارباب باشند یا برده و هرگز طعم آزادی و دوستی راستین را نمی‌چشند». این موضوع به کارگردانان ایرانی هم قابل تعمیم است. برخی تنها کارگردانی ارباب‌منش هستند و گروهی دیگر کارگردانی برده‌گون.
رئالیسم جعلی مونولوگ «کادرآجین» در هیچ بخشی از اجرا موفق از آب درنمی‌آید. در این مونولوگ شاهد لحنی هستیم که پیش از این در فیلم‌های مسعود کیمیایی و «چه کسی امیر را کشت؟» (۱۳۸۵) ساخته مهدی کرم‌پور دیده بودیم. برخی فیلم‌های کیمیایی با کنش‌های دراماتیک شبیه ژانر وسترن پیش می‌روند و موفق هم می‌شوند؛ ولی برخی دیگر باسمه‌ای. فیلم «چه کسی امیر را کشت؟» هم لحظات خوب و بدی را خلق می‌کند؛ ولی مونولوگ «کادرآجین» وارد فضای خلق «کنش» نمی‌شود. این مونولوگ داستانی از گذشته است و آنچنان کاری به «اکنون» (جوهره درام) ندارد. پیرنگ داستانی مشکل دارد. داستان گم‌گشته است. لحن تمام کاراکترها مانند یکدیگر است. رئالیسم این نیست که تنها به زندگی مردم پایین شهر بپردازیم؛ رئالیسم دغدغه عدالت اجتماعی و نقد جامعه طبقاتی را دارد. رئالیسم «کادرآجین» جعلی است و مانند سوزنی در چشم فرو می‌ٰرود. «کاردآجین» شبیه تئاتر نیست؛ بلکه بیشتر شبیه داستان شب رادیو است. هیچ کنش و هیچ دیالوگ دراماتیکی در اثر یافت نمی‌شود. بوی شعار از تمام واژگان به مشام می‌رسد.