ژانر فیلم هم مانند فیلمنامه اش چند پاره است. حمال طلا با یک مقدمه اکشن شروع میشود، با کمدی گروتسک ادامه پیدا کرده و در پایان با یک ملودرام آبکی نیمه کاره رها می شود.
حمال طلا دارای ویژگی منحصر به فردی است که آن را از تمام آثار جشنواره سی و هفتم و شاید تمام آثار سی و هفت دوره جشنواره، متمایز می کند. سایر فیلمهای جشنواره شاید ضعیف باشند ولی حداقل مخاطب می تواند در طول نمایش فیلم، پاپکورن بخورد و در گوش بغل دستیش پچ پچ کند ولی به مدد خلاقیت مثال زدنی کارگردان و نویسندگان حمال طلا، امکان این تفریح کم خرج نیز از مخاطب سلب شده است زیرا هر لحظه امکان دارد از دیدن استخری پر از کثافت و مدفوع انسانی که کاراکترها در آن دست و پا میزند روی تماشاچی صندلی جلویی بالا بیاورد. سازنده حمال طلا احتمالا جز آن دسته از فیلمسازانی است که برای دیده شدن فیلمش دست به هر کاری میزند و به هر قیمتی حاضر است در فیلمش تفاوت ایجاد کند حتی اگر این تفاوت نمایش طولانی صحنه هایی باشد که کثافت و کود انسانی با جزییات بر پرده چند متری سینما نقش می بندد. احتمالا تنها افتخاری که از حمال طلا برای کارگردانش به جا خواهد ماند افتخار اولین کارگردانی باشد که درگیری دو مرد در یک استخر پر از کثافت انسانی را در سینما به تصویر کشیده است.
ژانر فیلم هم مانند فیلمنامه اش چند پاره است. حمال طلا با یک مقدمه اکشن شروع میشود، با کمدی گروتسک ادامه پیدا کرده و در پایان با یک ملودرام آبکی نیمه کاره رها می شود.
شخصیت های از ابتدا تا انتها برای مخاطب گنگ و نامفهوم باقی می مانند. در مورد دو شخصیت اصلی قصه یعنی رضا و لویی به جز اسم و حرفه و جنسیت آنها که در تصویر کاملا مشخص است چیز دیگری نصیب مخاطب نمی شود. مخاطب نمی داند این دو آواره از کجا آمده اند، کجا بزرگ شده اند، در این خرابه خارج از شهر چه می کنند، چرا انقدر احمقند که برای بیرون کشیدن گردنبندی که ۷۰ سال پیش در چاه خلای یک کارگاه طلا فروشی افتاده، حاضرند ۶۰ میلیون تومان پول بیزبان را دور بریزند. رضا در سکانس ابتدایی، یک کاسب کارکشته و هفت خط معرفی می شود ولی در نیمه داستان مانند یک احمق خام حرف های لویی احمقتر از خودش می شود. لویی گویی از زیر بته به عمل آمده و تنها وظیفه اش این است که ترک موتور رضا سوار شود و هرچه او می گوید اطاعت کند و مشخص نیست این فرمانبرداری لویی از رضا به خاطر چیست و چرا در طول قصه یک بار هم به رضا اعتراضی نمی کند و مثل جوجه اردک زشت هرجا که می رود دنبالش می آید. در مورد اختلاف رضا با همسرش چند جمله بیشتر گفته نمی شود. دلیل علاقه ژاله به آس و پاسی مثل رضا، بیان نمی شود. نویسندگان حتی به خود این زحمت را نمیدهند که به مخاطب توضیح دهند که چرا رضا در پایان قصه و پیش از آنکه بگریزد سکه های ژاله را پس می دهد و در حق او مردانگی می کند.
کارگردانی کمی از فیلمنامه ضعیفش جلوتر است. تورج اصلانی یک فیلمبردار چیره دست است ولی ظاهرا هنوز به صندلی کارگردان عادت نکرده زیرا تقریبا در تمام صحنه های فیلم تلاش کرده قدرتش در گرفتن پلان های طولانی را به رخ تماشاچی بکشد و بگوید که تصویربرداری تواناست. پلان های بلند اصلانی ریتم فیلم را کشدار و خسته کننده کرده است و تماشاچی نمی تواند از تصاویر و قابهای خوب اصلا لذت ببرد.
اصلانی تلاش کرده برای فیلمش یک سبک بصری ثابت طراحی کند و تا پایان فیلم به آن وفادار بماند که شاید تنها نقطه قوت اثرش باشد. بازی ها باورپذیر و کنترل شده است. بازیگران و کارگردان توانسته اند به یک رابطه درست برسند هرچند که فیلمنامه ضعیف و کارگردانی متمرکز بر تصویر و قاب بازی، مانع دیده شدن بازی خوب بازیگران حمال طلا شده است.
تورج اصلانی فیلمبردار خوبی است و قاب های حمال طلا نیز این توانایی را اثبات می کند ولی کارگردانی چیزی بیش از تصویربرداری خوب است و تورج اصلانی در دومین تجربه کارگردانی خود به دکوپاژ، میزانسن، کنش و واکنش کاراکترهای فیلمش و طراحی صحنه توجه چندانی نکرده است.
https://teater.ir/news/17644


