پایگاه خبری تئاتر: این کارشناس فرهنگی در یادداشتاش آورده است: «چرا باید در روزگار تئاترهای تجاری که از قضا گل هم کردهاند به تماشای یک مونولوگ تلخ بنشینیم؟ نه، به شما پیشنهاد میکنم «بیوه سیاه، بیوه سفید» را نبینید. به عمارت نوفل لوشاتو نروید و راحت باشید. راحت باشید و نبینید روایت بخشی از خشونتی که علیه زنان اتفاق افتاده و میافتد. روایتی که صدایش از سمت راست خانه ما، از خانه همسایه کناری میآید. آری، درست مثل اینکه گوشمان را میگیریم و به سریالهای ماه رمضان خیره میشویم و نمیشنویم صدای دعوای خانه همسایه را. اما اگر کمی دغدغه داشتیم و به تماشای «بیوه سیاه، بیوه سفید» رفتیم بدانیم که قرار است درباره زنی بشنویم و ببینیم که نامش خجسته است اما سرنوشتش نه. «بیوه سیاه، بیوه سفید» مونولوگی نه چندان بلند اما به عمق تاریخ یک سرزمین است. تاریخی که عشق را از زنان دریغ کرده و فرار را. بخشی از این تاریخ تلخ در نمایشنامهای به قلم مژگان خالقی روایت شده است. نمایشنامهای که آغاز دارد و پایان، گره دارد و گره گشایی، اوج دارد و فرود با شخصیت پردازی درست که شخصیتهای نمایشنامه را برای مخاطب به گونهای باورپذیر معرفی کرده است، گاهی حتی با یک اشاره؛ مثلاً آنجا که در صحنه شب عروسی از پدر یک جمله روایت میشود: «مجبورش نکن، قرار هرچه باشد بهم میزنیم.» همین یک جمله شخصیت پدر را برای ما چنان درست معرفی میکند که واکنش او به اتفاقهای بعدی باورپذیر میشود. ما در «بیوه سیاه، بیوه سفید» با روایت یک داستان همراه میشویم اما نه به صورت خطی. زمان در روایت مدام تغییر میکند. از گذشته شروع میشود با روایت آینده و بعد به حال میرسیم و دوباره فلاش بک میخورد به گذشته و باز دوباره آینده و… همین تغییر زمان در روایت، داستان نمایشنامه را جذابتر کرده است.
و حالا نویسنده «بیوه سیاه، بیوه سفید»، خود در نقش خجسته؛ شخصیت محوری این نمایشنامه تک نفره به کارگردانی حسن جودکی روی صحنه رفته و ما شاهد مونولوگی تلخ و سخت از لحاظ اجرا هستیم. سخت از آن جهت که همه صحنه باید برای یک شخصیت تعریف شود. شخصیتی که داستانی را روایت میکند که هر بخش آن در فضایی خاص خود است، در اتاق خانه، حیاط، کوچه، دشت و بیابان و در زمانهای متفاوت. همین موضوع کار را برای طراح صحنه سخت کرده است. چنان که او تصمیم گرفته با توجه به خجسته صحنه را طراحی کند؛ به گونهای که ما با خجستههایی که سرنوشتشان یکی است به عنوان عناصر طراحی مواجه هستیم. تصمیمی جسورانه که مخاطب را با طراحی صحنهای خلاقانه مواجه میکند که به دل مینشیند اما شاید اگر در اجرا دقت بیشتری میشد تاثیرگذارتر بود. موسیقی در «بیوه سیاه، بیوه سفید» اگرچه درست انتخاب و درست ساخته شده و با متن و بازیگر و به طور کل با نمایش همراه است اما حضور مداوم و مستمرش کمی گوش را اذیت میکند. حضور موسیقی از ابتدا تا انتهای نمایش نه اشتباه است نه ایراد اما در این نمایش که تنها یک بازیگر دارد و لازم است مخاطب همه توجه خود را معطوف به او کند در بخشهایی از نمایش در گوش مخاطب با اثر همراه نمیشود. بازیگر در «بیوه سیاه، بیوه سفید» محور است چرا که خجسته در داستان محور است. اوست که میتواند در کنار سایر عوامل نمایش را به اوج ببرد. مژگان خالقی به اعتبار دانش و تجربهای که در بازیگری از او سراغ داریم حالا در قالب شخصیتی نشسته که خالقش خودِ اوست. خجسته در «بیوه سیاه، بیوه سفید» دغدغه اوست و او خالق خجسته است. از این روست که او نقش را خوب درک کرده است، خوب میداند آکسون گذاریاش روی کدام کلمه و کدام حرف باشد، خوب میداند هر کلمه چقدر بار احساسی دارد، انگار که با کلمات نمایشنامه زندگی کرده باشد، بازیگر در «بیوه سیاه، بیوه سفید» برای هر کلمه احترام خاصی قائل است. طراحی لباس بازیگر در این نمایش اگرچه درست انجام شده است، چنان که رنگ سفید و نوع طراحیاش لباس عروس و کفن را با هم برای مخاطب تداعی میکند اما گاه مانع بازی بازیگر میشود. روبندی که مدام روی صورت خجسته و پیش روی مخاطب است اگرچه شاید دلیل خاصی داشته باشد اما بازی صورت بازیگر را از مخاطب دریغ کرده و چشم را آزار میدهد. اگرچه کارگردان در طول نمایش با قابهای تصویری متعددی که از ترکیب طراحی نور، طراحی صحنه و بازیگر ساخته و ارائه کرده چشم مخاطب را نوازش میدهد. حسن جودکی به اعتبار دو کار قبلیاش که هر دو مونولوگ بودند به خوبی بر سختیهای این نوع از نمایش واقف است. او خوب میداند که برای بازیگر در مونولوگ در عین فراهم کردن میدان بازی مناسب باید فضایی را به عنوان مامن و حریم خاص او تعیین کند؛ قالیچه گرد میان صحنه «بیوه سیاه، بیوه سفید» همین نقش را دارد اگرچه کارکرد صحنهای آن را هم نباید از یاد برد. قالیچهای به رنگ قرمز که شب عروسی، تولد نوزاد و قتل همه روی آن روایت میشود، گاه رو به مخاطب، گاه پشت به او. و باز سخن آغاز؛ «بیوه سیاه، بیوه سفید» را نبینیم اگر دغدغه کرامت و حقوق انسانی نداریم.»