پایگاه خبری تئاتر: این روزها در دور و اطرافمان زیاد میشنویم که فلان اثر در حمایت از زنان به روی صحنه رفته است، یا فلان میتینگ برای جلوگیری از خشونت علیه زنان برگزار میشود و چه و چههای دیگر. اسامی عجیبی چون تئاتر مستند یا تئاتر خاورمیانهای! که این روزها در دهان همه میچرخد را دیگر از بر هستیم. در مواجهه با این دوستان باید یک سوال ساده اما جدی را مطرح کرد. «آیا زنان نیاز به حمایت دارند؟» دقت کنید که همین سوال ساده تا چه اندازه میتواند بار منفی علیه زنان داشته باشد در حالی که در ظاهر ماجرا ممکن است واقعا چیز دیگری را مطرح کند. مثلا میگویند در حمایت از زلزله زدگان یا در حمایت ازسیلزدگان و... در حمایت از زنان. زنان را همواره در جبهه مظلوم قرار دادن به هیچ وجه اقدامی حمایتی از آنان تلقی نمیشود بلکه بر ضعیف بودن آنها تاکید میورزد. در همین فضای فرهنگی و هنری که در ظاهر چنین استنباط میشود که این قشر از جامعه نگاهی برابر بین زنان و مردان قائل هستند چنین جملاتی شنیده میشود که «فلان کارگردان را تند نقد نکن چون او زن است» یا «به فلان بازیگر سخت تمرین نده چون او زن است» یا «نقد منتقدان زن خواندن ندارد چرا که آنها معمولا احساسی نقد میکنند نه استدلالی» و جملاتی بس قبیحتر و سخیفتر که گفتنش در اینجا جایز نیست.
این نگاه، نگاهی به شدت از بالا به پایین و ترحمی به زنان است که همیشه میخواهد آنها را در جایگاه ضعف ببیند و یحتمل لذتش را ببرد. دوستانی که در هر مقام و منصبی که هستند اگر آب به آسیاب این حضرات بریزند، لاجرم در قوت بخشیدن این تفکر منحط شریکاند.
وصف حال عوامل اجرایی نمایش «بیوه سیاه، بیوه سفید» وصف حال همین دوستانی است که آب به آسیاب نگاه متحجرانه ضدزنانه میریزند. حال در چنین نمایشی (آن هم از نوع مونولوگ) فضا کاملا مهیا میشود برای یک مجلس روضهخوانی از جنس زنانه که فقط میخواهد بنا کند به برونریزیهای حسی جاعلانه و تصنعی. نمایش تلاش دارد تا روایتگر داستان زندگی زنی افغان باشد به نام خجسته که گویی همه مصایب مسیح را یک تنه در جیب عقبش گذاشته و به سیزیف گفته است زِکی!
همین است نگاه خالقی و جودکی به زن جهان سوم. زنی درمانده و به شدت آسیبپذیر که همواره خدا مفلوک است و گیرکرده در لای دست و پا و آلت. نه فکری میتواند بکند و نه راه نجاتی برایش باقی مانده. قطعا او باید بمیرد و این چنین دفن شود و این است سزای کسی که اساسا در خاورمیانه به عنوان جنس مؤنث به دنیا میآید. در جهان اثر زن موجودی آبغورهبگیر است و از سرتا پای نمایش آبغورههای اعلا میبارد. یادمان نرود که در این قسمت از جغرافیا زن نه میتواند مترقی باشد و نه پیشرو! زن همیشه یا سوگلی فلان نره خر است، یا حمال است و مشغول بشور و بساب و یا در حال پس انداختن توله! زن همین است و افغان وعرب و عجم هم ندارد. آیا به واقع این تعریفی درست و دقیق است از زنِ خاورمیانهای؟! وقتی در پایان اثر، خجسته تمام زنانی که گرد او بودند و مانند ما به روایتش گوش میدادند را خم میکند طوری که انگار هویتی برای آنها نمانده و همهشان محکوم به سقوط و فروپاشی هستند، چگونه میتوان نگاه تقلیلگرا و تعمیمدهنده اثر را انکار کرد؟!
اساسا ما با چه کسی طرف هستیم؟ مکانی که مونولوگ را ادا میکند کجاست؟ میدانیم که کشته شده. اگر این چنین است او الان کجاست؟ جایی مانند برزخ و یا جایی دیگر. شاید ما در ناخودآگاه خجسته باشیم. (اعجاز نورهای سرد در اثر ما را به چنین فرضیهای بیشتر نزدیک میکند) اگر چنین است مواجهه ما با چنین زنی همچنان با پوشیه و برقع است. یعنی خجسته در ناخودآگاه خودش نیز خود را با پوشیه تصور میکند؟ پوشیهای که مابین مخاطب و خجسته قرار گرفته به درک ایشان از وی کمک میکند؟ البته که این پوشش نمادی است از سنت و تحمیل شده بر وی. اگر چنین است چرا در هیچ کجای اثر، خجسته آن را پس نزده و از آن رهایی نمییابد. سرنوشتش این است؟ نمایش که این گونه مینمایاند اما این جا همان نقطه اختلاف حقیر با اثر است. نشان دادن زنی که در کنج قرار گرفته و دارد زیر بار هزاران بلا و مصیبتی که به وی تحمیل شده له میشود، می تواند شروع خوبی برای یک اثر کاراکترمحور درست و حسابی باشد اما پایانی قرصو محکم هرگز. چرا که زنِ امروز جغرافیای ما، چه در تهران و شهرستانها، چه در عراق، یمن و حتی سوریه و افغانستان، تفاوتهایی عمده و اساسی دارد با زنِ دیروزی که درگیر سنت بوده و لاجرم محکوم است به تحمل کردن آن. نمیگویم در حال حاضر اوضاع کاملا دگرگون شده و این دست مشکلات دیگر جولان نمیدهند اما دیگر معرفی زنان به این شکل و تعمیمشان به سایر زنان، از ریشه غلط و اشتباه است. این ماجرا نه تنها نفعی برای زنان ندارد بلکه به درک درست از خواستههای آنها پوشش میگذارد. در این جاست که برای حقیر چیزی جز حسرت نمیماند. گویی تماما با خود میگویم حیف. حیف از تلف شدن این همه استعداد در بازی مژگان خالقی و همچنین حیف از کارگردانی باشعور همچون حسن جودکی. واقعا حیف.