پایگاه خبری تئاتر: میشود زمان را بازگرداند؟ این پرسشی است که شاید بشر از زمان پا نهادنش به کره خاکی بدان اندیشده است. برای او زمان امری غیرقابل کنترل بوده و هست. زمان چیزی است که نمیتواند آن را متوقف کرد و بشر با میل به جاودانگیش، همواره آرزو داشته زمان را دستکاری کند. نخستین مستند سفر در زمان را میتوانیم در مهاباراتا خواند. رایواتا کاکودمی کسی است که به بهشت سفر میکند تا برهما را ملاقات کند و زمان بازگشت در شگفت میماند که سالیان زیادی سپری شده است.
در جهان داستانهای علمی - تخیلی نیز اولین ماجرا را لویس سباستین مرسیه در 1770 رقم زد، رمان «سال 2440، رویایی تا به امروز» اولین جایی که سفر زمان در آن مطرح میشود. ساموئل مدن نیز در 1733 مجموعه نامههایی با عنوان «خاطرات قرن بیستم» مینگارد که در آن شرایط سیاسی و فرهنگی 1997 و 1998 مطرح میشود.
هر چه در تاریخ پیش رفتهایم مفهوم زمان برای بشر انتزاعیتر و انتزاعیتر شده است. هر چند ادبیات و هنر خود را درگیر جهانهای موازی، کرمچاله، دروازههای زمان و ... میکند، در سوی دیگر زمان به مضمونی فلسفی بدل میشود که میتواند اخلاق بشر را به چالش بکشد. میتواند از امیال او پرده بردارد و او را نسبت به آنچه هست آگاهتر کند. زمان بدل به بستری میشود که در آن حقیقت نمودار میشود. زمان در چنین شرایطی به فضایی برای کاوش انسان میشود، از چیزی که هست تا چیزی که دوست دارد شود. جهان ادبیات و سینما و تئاتر مملو است از بازیهای زمانی، بازیهایی که در آن قهرمانان دراماتیک در طول زمان - به جای مکان - سفر میکنند و شرایط رویاگونهای رقم میزنند. آنان خاطرات را مرور میکنند و به تصویر میکشند. آنان جهان سپری شده را احیا میکنند و جهان پیشرو را پیشبینی میکنند.
حال تصور کنید چند دوست که قرار است به زودی از هم جدا شوند، در یک ویلای دور از تهران گرد هم میآیند و با موضوع «پروانه الجزایری» گفتگویی میان دو عضو کاملاً متفاوت شکل میگیرد. یکی در حال رفتن از ایرانو جمع دوستانه است (فواد) و دیگری به تازگی به این جمع پیوسته است (نینا). هر چند مشخص نیست استعاره «پروانه الجزایری» را پیام لاریان از کجا عاریه گرفته است؛ اما این تمثیل بدل به واقعیت نمایش میشود، واقعیتی که وابسته به زمان است. پروانهای برای مرگ از دسته خود جدا میشود، روی دیوار به تنهای آرام میگیرد و میمیرد، بدون آنکه نشانی از مرگ از خود بروز دهد. پروانه زمان را به چنگ میآورد و مرگ و زندگی - به عنوان مفاهیم برآمده از زمان - را در هم میآمیزد.
در نمایش «پروانه الجزایری» نوشته پیام لاریان - که این روزها سعید حسنلو آن را روی صحنه کارگردانی میکند - داستان پسری است که چون پروانه الجزایری از جمع جدا میشود و در آرامشی در مرگ فرو میرود. وضعیت شکل گرفته به یک نقطه عطف بدل میشود و نمایش را به دو بخش تقسیم میکند، زمانی پیش از مرگ و زمان پس از مرگ. به عبارتی این زمان است که به کنشگر نمایش بدل میشود. زمان جو آرام و دوستانه را وارد بحران میکند و این بحران میتواند به فروپاشی تمامی شخصیتها منجر شود. رازها فاش میشود و مخفیکاریها برملا میشود. زبانها گشوده میشود و اعتراضها به یکدیگر جایگزین شوخیها میشود. زمان چون آنتاگونیست زندگی را دگرگون میکند.
زمان خود را در قالب گذشته و آینده بروز میدهد. فارغ از زمان حال که دوستی از دست رفته است، گذشته یک دختر و حضورش در یک کلیپ اعتراضی - سیاسی به بحران بدل میشود و آینده دیگری که قرار است ایران را ترک کند، دستخوش تغییر میشود. این دو شخصیت همان دو فردی هستند که نمایش با آنان آغاز میشود و با آنان خاتمه مییابد. دو فردی که گفتگوی معروف «پروانه الجزایری» را میآغازند. آنان کسانی هستند که دروازه بُعدهای زمانی را گشودهاند و بیش از هر کس دیگری در این ابعاد زمانمحور گرفتار شدهاند. یکی درباره آینده دچار استیصال شده است و دیگری از گذشته خود رنج میبرد. زمان در شکل غیر از حالش آزاردهنده و رنج و محنت به همراه دارد. در عوض، پروانه رها شده و در مرگ فرورفته از حال خویش لذت میبرد. پسرک خوابیده در اتاق (بابک) که میگویند در گذشته بابت از دست دادن دختری رنجور شده است، اکنون آرامترین شخصیت داستان میشود.
در داستان این نقطه حال که همان مرگ است، یک نقطه عطف است و این نقطه عطف در نمایش نیز نمود پیدا میکند. حسنلو در طراحی صحنه از یک در دو لنگه خاص استفاده کرده است. دری که هم از نسبت به خود باز میشود و هم نسبت به قاب. این در به مثابه کرمچالهای میماند که با باز شدن هر لنگهاش میتواتد به بُعد دیگری متصل شود. هر چند این ابعاد عموماً بخشی از ویلای خارج از شهر است؛ اما در چیدمان پدید آمده زمان مدام به هم میریزد. این آشفتگی زمانی نیز از دل در به وجود میآید. در حکم همان نقطه عطف را دارد. همه اتفاقهای در چرخش در رخ میدهد. در همچون زمان کنشگر میشود. در به شخصیتی دراماتیک بدل میشود. هر باز و بسته شدنش میتواند اتفاقی را رقم زند و این اتفاق ناشی از گذر زمان است. در فاصله میان گذشته و آینده است.
ساختار نمایشنامه روی این وجه زمان/در میچرخد. ابتدا بخشی از نمایش را میبینیم و چند دقیقه همان لحظه را در آن سوی در تماشا میکنیم. پس زمان قرار است در نمایش به تسخیر در آید و به آن مفهومی که در ابتدای متن بدان اشاره شد، نزدیک شود. جایی که بشر تصمیم میگیرد زمان را به عنوان یک مضمون به چالش بکشد و آن را برای جاودانگیش به چنگ آورد. پیام لاریان تصمیمی برای ساختن یک ماشین زمان ندارد. او نمیخواهد فضا را وارد تخیلی از جنس Marvel (شگفتانگیز) کند. او به دنبال نوع انتزاع است برای درهمکوفتن زمان. چیزی شبیه همان راکوردهای سینمایی که میتواند رویداد را تکرار کند و این تکرار – به عنوان برداشتهای سینمایی – ما را به بهترین تصویر ممکن رهنمون کند.
اما انتزاع لاریان با نوعی یأس همراه است. او برخلاف قهرمان «بازگشت به آینده» نمیتواند زمان را شکست دهد یا همانند کوپر در «بینستارهای» حداقل پس از تجربه یک کرمچاله، به آیندهای که میتوانسته دیده باشد، امیدوار باشد. شخصیتهای «پروانه الجزایری» امیدی به زمان ندارند؛ مگر آنکه در حال به پایان میرسیدند.
سعید حسنلو به کمک بازیگرانش توانستهاند این یأس را بازآفرینی کنند. جنس بازیها از یک شادابی ابتدایی به یک فرسایش روانی بدل میشود. به نظر میرسد شخصیتها به دنبال به پایان رسیدن، به خودآزاری درونی میرسند. آنان با عبور از حال (لحظه مرگ بابک) به فروپاشی میرسند. دگرگون میشوند و تصویری تازه از خود نشان میدهند. فواد که شوخطبع جمع است ناگهان بدل به یک موجود بیاحساس میشود یا نرگس باردار تبدیل به نرگس متوهم میشود. این وضعیت دوگانه تنها در جنس بازی پدیدار میشود. بازیهایی که میتواند حتی شمایلشکن باشد. نینا با ظاهری معصومانه در برابر خشونتهای دوستپسرش موجودی مظلوم به حساب میآید؛ اما با چرخش زمانی او خاکستری میشود. او نیمچه هیولای درونش را نشان میدهد. شاید در برهههایی آتشافروزی هم کند و دوستپسرش اکنون در موقعیتی متفاوت قرار میگیرد.
پیام لاریان در «پروانه الجزایری» جهانی برساخته پدید میآورد و این برساختگی در نمایش نیز نمودار میشود. شکل دکوری که میتوانست ساده و معمولی باشد. دکوری که میتوانست به رئالیستیترین شکل ممکن ظهور کند؛ اما به یک انتزاع بصری بدل میشود تا برساختگی جهان لاریان را تحویلمان دهد. شاید ما هم در این برساختگی با زمان دست به گریبان شدهایم؛ هر چند گذر زمان را ادراک میکنیم. ما برای نمایش شروع و پایانی مییابیم و این موجب میشود آنچه روی صحنه تجربه میشود را صرفاً ببینیم، نه آنکه لمس کنیم.