کسی که این وسط برد کرده و کارش را به درستی انجام داده همان سانسورچی ماست که نوعی سیاست‌زدایی تهوع‌آور را وارد فضای فرهنگی و هنری کشور کرده است. امروز او باعث رشد و شکوفایی کارگردانانی شده که از مارکس لامذهبی‌اش را شناخته‌اند و بس، به اسم کارگران تئاتر کار می‌کنند اما با رویکرد سیاسی آن هیچ کاری ندارند.

پایگاه خبری تئاتر: خدا رحمت کند جناب پازولینی را. نور به قبرش ببارد. روزگاری بود که اجر و احترامی داشت. خدابیامرز یکی از پایه‌گذاران سینمای نئورئالیسم ایتالیا بود اما گور پدر همه این تعریفات و تمجیدات سینمایی. شادروان از جمله کمونیست‌های دوآتیشه‌ای بود که هر کجا می‌توانست، چه در نقدنویسی، چه در رمان و شعر و چه در صحنه و چه بر پرده نقره‌ای دمار از روزگار فرهنگ بورژوازی و فاشیسم رایج در سیاست ایتالیا را درآورده بود. سرآخر دید که کارش آن‌قدرها که باید تیز نیست و جگر حضرات را نمی‌سوزاند. این شد که دست به ساخت فیلم سینمایی «سالو» برگرفته از رمان «۱۲۰ روز در سودوم» نوشته مارکی دوساد زد و به شکلی عیان پته‌ی رجال و سیاسیون را ریخت روی آب.

بیست روز بعد از ساختن این فیلم نیز توسط جوانکی به قتل رسید و دوان‌دوان به ایزد منانش پیوست. اما حالا نام این مرحوم و مغفور چیزهای دیگری علاوه بر مبارزه علیه فاشیسم و بورژوازی را به یادمان می‌آورد. چرا که به تازگی دوستانمان زحمت کشیده‌اند و با سختی و رنج فراوان توانسته‌اند «سالو»ی آن جنت‌مکان را به صحنه مجموعه دیوارچهارم بیاورند. اما وقتی حقیر صحبت از رنج و سختی ناشی از این اجرا را به میان می‌آورم، فی‌الواقع مزاح نمی‌کنم. چرا که خودِ «سالو» و اکران آن همچنان در بسیاری از کشورها ممنوع بوده و علیه پخش آن تجمعات گسترده‌ای شکل گرفته است. اما با نگاهی موشکافانه بنگرید که دوستان چطور و چگونه توانسته‌اند برای چنین اثر یاغی‌گرایانه‌ای آن هم در این شرایط به شدت امنیتی تئاتر مجوز صحنه‌ای بگیرند و دل جمع کثیری از پازولینی‌بازان را شاد کنند. در شرایطی که صحبت از پازولینی و آثارش در خودِ دانشکده‌های سینمایی جایز نیست و با آن برخورد می‌شود، آوردن «سالو»ی آن خُلدآشیان به صحنه جای صدتبریک و پخش شیرینی و شربت صلواتی دارد.

راستش در تمام این مدت که در فضای تئاتر کار کرده و نوشته‌ایم، یک نوع ساده‌لوحی‌ای در ما پدید آمده که به ما می‌گوید:«سانسورچی‌ جماعت همان پخمه‌ای است که روزگاری عشق تئاتر داشته و چند نمایشنامه آبکی هم برای رادیو و فلان جشنواره پفکی نوشته اما در کارگردانی هیچ پوخی نشده و حالا در قامت ناظر، نان‌خور فلان نهاد و سازمان و وزارت‌خانه شده» (البته ما به عنوان منتقد نیز کم از این نوع افاضات نشنیده‌ایم) اما بعد ازتماشای اجرا می‌فهمیم که خیر، اصل ماجرا چیز دیگری است و ناخواسته طعم شیرینی صلواتی ما به خرمای عزای تئاتر و آزادی بیان این مرز و بوم بدل می‌شود. همان سانسورچی پخمه‌ای که از آن یاد کردیم، بهتر از هر کس دیگری پازولینی را می‌شناسد، اندیشه رادیکالش را درک کرده و صدالبته شایسته‌تر از هر کسی می‌تواند به تحلیل نقد سیاسی این فیلمساز ایتالیایی در «سالو» بپردازد. وگرنه مخاطب عوام است که به فیلم به چشم یک اثر صرفا پورنوگرافی نگاه می‌کند. حال شمایی که پازولینی را دوست دارید و هر پنجشنبه به رسم ادب و احترام برایش فاتحه‌ای قرائت می‌کنید، به حقیر بگویید که اگر همه جنبه‌های سیاسی و ضدفاشیسمی «سالو» را از آن بگیریم، دیگر چه می‌ماند جز چند تصویر صرفا سادیسمی و سادومازوخیستی؟! دیگر چه می‌ماند جز چند پسرجوانی که ماتحت‌شان را پرچم کرده‌اند برای چند آدم هوسباز بیمار که می‌خواهند بهترین این ماتحت‌ها را سوا کنند برای ضیافت‌شان؟! دیگر چه می‌ماند جز چند شکنجه، مرگ و خون‌بازی؟! شما می‌توانید همه چیزهایی که عارض شد را در نمایش «به وقت پازولینی» ببینید و شاید با لبی گشاده و خندان نیز از سالن خارج شوید اما به یاد داشته باشید چیزی که می‌بینید دیگر هیچ ربطی به پازولینی و عقایدش  ندارد.

به یاد داشته باشید که دوستان به نام این کارگردان و آن برچسب ۱۸+ که گل‌درشت روی پوستر چسبانده‌اند کاسبی کرده و مخاطب به سالن می‌آورند. حال درمی‌یابیم که کسی که این وسط برد کرده و کارش را به درستی انجام داده همان سانسورچی ماست که نوعی سیاست‌زدایی تهوع‌آور را وارد فضای فرهنگی و هنری کشور کرده است. امروز او باعث رشد و شکوفایی کارگردانانی شده که از مارکس لامذهبی‌اش را شناخته‌اند و بس، به اسم کارگران تئاتر کار می‌کنند اما با رویکرد سیاسی آن هیچ کاری ندارند، دم از آزادی بیان می‌زنند اما برای آن حد و حدود مثلا اخلاقی تعیین می‌کنند که یعنی هر که مخالف ما صحبت کرده در واقع زر زده و باید در نطفه خفه شود. اگر به تماشای نمایش «به وقت پازولینی» می‌نشینید در جریان باشید که پازولینی بدون عقاید سیاسی‌اش یعنی پشم و شما شاهد یک دکان پشمک‌فروشی هستید. دکانی که به اسم «سالو» به صحنه می‌آید و در شروع کار ترانه‌ای از محمد عیوضی را پخش می‌کند. آقای کارگردانی که به روان‌شناسی سالو بیش از وجه و کارکرد سیاسی‌اش توجه نشان داده‌ باید برایمان بگوید که عیوضی و ترانه‌اش چه سنخیتی با اثر دارد؟ شاید به این علت است که خودِ عیوضی نیز نقش یکی از قربانیان را بازی می‌کند. اما آیا این به نوعی یک استفاده ابزاری و حداکثری از ستاره سوخته دهه هشتاد تلویزیون نیست؟ همان شیوه کاسب‌کارانه نیست که می‌گوید هر که سلبریتی‌اش بیش، ارج و قربش بیشتر؟! (حالا سوخته بودنش به از نبودنش است دیگر)

 حالا تا مدت‌ها می‌توانیم درباره پازولینی و آثارش با خیال راحت صحبت کنیم، بدون این که کسی با ما کاری داشته باشد. می‌توانیم درباره مشکوک بودن نحوه مرگش حرف بزنیم و از آن سه چهار تئاتر دیگر بسازیم و پازولینی‌بازها را دور هم جمع کنیم، این بار قسمت عیوضی شد و اثر بعدی نوبت ایرج و احسان خواجه‌امیری! اما مرگِ پازولینی نه در منطقه اوسِتیا بلکه در سالن صحنه چهارم اتفاق افتاد.