پایگاه خبری تئاتر: اين البته از طنز ماجراست كه آدمهاي نمايش «پروانه الجزايري» در مقابل صداي راوي يا همان نمايشنامهنويس كه در جايگاه تماشاگران نشسته، در تمنا و تقلاي ساختن فيلمي باشند به نام «پروانه الجزايري» و تكگوييهاي بيانيهوار جناب نويسنده يا راوي را در باب رابطه هميشه مسالهدار «زندگي و تئاتر» از اولويت بيندازند. آنان تكنيك تكرار يا همان راكورد گرفتن كه از سينما ميآيد را همچون امكاني الهياتي بهكار ميبندند تا بشود صحنهها را از نو تمرين و تصحيح و كاستيها را برطرف كرد. از اين باب روايت پيام لاريان در مقام نمايشنامهنويس و سعيد حسنلو در جايگاه كارگردان، اشاره بر مهابت زندگي واقعي نسبت با تئاتر دارد. تئاتر به مثابه بازنمايي زندگي و از قضا امكان تكرار و از نو روايت كردن گذشته است. اجرا تذكار ميدهد كه چگونه روايت و بازنمايي زندگي روزمره، توان آن را دارد كه از نو «امر برگشتناپذير» را با تكنيك تكرار، بار ديگر بازسازي كرده و پاياني خوش رقم زند. ظاهر شدن بابك در انتهاي روايت، جاييكه نورپردازي، صحنه را به تمامي روشن ميكند و بر تئاتربودهگي اجرا تاكيد، آن هم بعد از مرگي نابهنگام، همان رقم زدن پايان خوش است و ترس از مواجهه با امر واقعي.
از يك منظر طبقاتي، ميتوان آدمهايي را به تماشا نشست كه در دور شدن از هياهوي تهران بزرگ، در ميانه زمستان سخت «جيرود»، به آن بهاصطلاح طبيعت بكر، پناه برده و در تلاش هستند تا با شبنشيني و مهماني خداحافظي، همچون فيگوري مركزنشين و البته سرخوش طبقه متوسطي، رنج زمانه را تاب آورند و جدا شدنها و مهاجرت كردنهايشان را امري عادي جلوه دهند. حتي توافق جمعي در كنار آمدن با حاملگي غيرواقعي شخصيت نرگس با بازي مهسا ايرجپور، نشان از منفعت جمعي و البته دروغين در حفظ اين فضاي گمراهكننده است. اما تا ابد نميتوان با دروغ مصلحتي روزگار گذراند و بالاخره سروكله واقعيت ويرانگر پيدا خواهد شد: مرگ بابك و متهم شدن نينا در ماجراجويي مشكلساز در بلوار ميرداماد به سال هشتاد و هشت را به ياد آوريم. از اين باب با اجرايي طرف هستيم كه با وجدان معذب بر اين نكته اعتراف ميكند كه توان روبهرو شدن با مصيبت زمانه را ندارد و ترجيح ميدهد از زندگي واقعي، بار ديگر به دنياي تئاتر پناه برده و گذشته را از نو روايت كند.
صحنه چنان طراحي شده كه همه چيز در مقابل ديدگان تماشاگران اتفاق بيفتد. دري كه در ميانه، همچون فضاي آستانهاي درون و بيرون را از هم جدا كرده و مدام باز و بسته ميشود. پروانه الجزايري را ميتوان پرتكرارترين نمايش اين سالها دانست در ورود و خروج شخصيتها. نكتهاي كه به هر حال ميتواند تداوم حساني تماشاگران را مخدوش كرده و تنش هر دم فزاينده اجرا را انتقال دهد. در ابتدا ديالوگها همچون همهمهاي ادا ميشود تا چندان شنيده نشود. يك هياهوي جمعي كه نشان از خوشباشي كمابيش غيرواقعي آدمها و تمهيدي زيباشناسانه در فضاسازي فريبنده آغازين دارد كه در ادامه به نوعي از خشونت جمعي و كرخت شدن در مواجهه با فاجعه منتهي خواهد شد. اجراي ايستاده بر فضاي آستانهها و با قرائت مانيفستي در باب رابطه تئاتر و زندگي، تلاش دارد قدم گذاشتن بر دوزخ را به تعويق اندازد. چه خيال عبثي!