پایگاه خبری تئاتر: ميزانسن هولناك سكانس آغازين فيلم، گزارشگر كدامين سرنوشت زندگي مرد فراري از زندانِ در حال تخليه است؟ فرار به سوي رهايي يا مرگي مظلومانه؟ سرگرد نعمت با آن شخصيت جدي و خشك قانونمدارانهاش هنوز در حال دريافت خبر ترفيع و سرخوشي است كه يك خبر ديگر به گوشش ميرسد و از اينجا است كه تماشاگر خود را با آغاز تنشهاي مداوم، اولين غافلگيري و سپس تعليقها روبهرو ميبيند. پس از اولين غافلگيري و تنشهاي پيرنگ اصلي است كه مددكار زندان يعني سوسن وارد تنش شخصيتها ميشود. در حقيقت، حدس تماشاگر بر اين است كه با ورودش به پرونده احمد روابط عميق عاطفي با سرگرد برملا يا از اين پس پيدا ميشود و پيرنگ اصلي را پيريزي ميكند اما از قضا تماشاگر به زودي دچار نوعي غافلگيري آرام و پنهان ميشود و اينبار نه از زاويه زودگذر برخي واكنشهاي عاطفي از طرف سرگرد بلكه از زاويهاي ديگر متناسب با شخصيت سرگرد نعمت كه در شخصيتپردازياش بسيار نمايان است؛ يعني چربانيدن كفه ترازوي جديت وظيفه قانوني بر عاطفه و عشق احتمالي. اينچنين است دود شدن و به هوا رفتن روابط عاطفي اين پيرنگ فرعي در لابهلاي نقطه مركزي پيرنگ اصلي يعني پيدا كردن احمد سرخپوست؛ به ياد بياوريم سكانسي كه در آن، سوسن در برابر سرگرد نعمت جاهد ايستاده است و چگونه سيگار رييس زندان بر چهره مددكار دود ميشود و به هوا ميرود.
سرخپوست نمونهاي از يك فيلم موفق با كلوزآپ، نما، قاببنديها و انواع نورپردازيهايي معنادار است و روايت مناقشهبرانگيز از زندگي مسوولاني را براي قضاوت اخلاقي پيش پا ميگذارد كه در يك دوراهي سرنوشتساز به تصميمي قاطعانه اقدام ميكنند. تحويل يك شخص به ظاهر بيگناه كه قرار است سر دار برود يا بيتوجهي و كمك به فرارش كه زندگي شخص مسوول را با تهديد بزرگي روبهرو ميكند. بر اساس شخصيتي كه از سرگرد نعمت جاهد ترسيم شده است او از همان آغاز، بدون هيچگونه ترديدي تصميم خود را بر تسليم كردن احمد به قانون گرفته است آنجايي كه ميگويد عدالت آن است كه من احمد را دوباره برگردانم به زندان اما در كنار اين وجه شخصيت سرگرد، وجه وقيح ديگرش هم نمايان ميشود كه شايد به نظر خودش در خدمت همان عدالتي است كه خود در نظر دارد؛ سكانسي غافلگيرانه و تعليقآميز كه در آن هنگام پرسش از دختربچه با تهديد احتمالي و كمال بيرحمياش سبب وحشت بياندازهاش ميشود. البته چهره ديگري از سرگرد نعمت جاهد باز هم آشكار ميشود؛ زيرا سرگرد به آن اندازه هم نامهربان نيست كه مددكار زندان را به سبب تلاش براي نجات احمد تسليم قانون كند؛ حال به سبب شبح يك عاطفه است يا گونهاي از مهرباني كه هر انساني گاه در وجودش از آن برخوردار است همچنان براي تماشاگر در ابهام است. در پايان، يكبار ديگر برگرديم به موتيفِ قدرتمند ريسمان اعدام كه چگونه به طور نماديني موفق به گرفتار كردن احمد از آغاز تنش تا پايان و سپس گرهگشايي از آنها است. درست زماني از پايان كه در آن، فرار از زندان يا بازگشتش به آن، مرگ مظلومانهاي است در سايه همان ريسمان آغازين.