با نیم نگاهی به «نفرین قحطی‌زدگان» متوجه این موضوع می‌شویم که  تا چه اندازه این متن حتی در فضا و فرهنگ آمریکایی خود نیز سطحی و عقب‌افتاده است. ماجرای جنگ ویتنام، شعارهای دهان پرکن سیاست‌مداران بعد از جنگ، بازگشت به دوران طلایی آمریکا و ساخت‌وساز و آبادانی کشور به دست دلالان از جمله موتیف‌های اصلی شپارد در این نمایش‌نامه است.

پایگاه خبری تئاتر: به‌طبع دلایل زیادی می‌تواند در انتخاب یک متن برای آوردن به صحنه توسط شخص کارگردان تاثیرگذار باشد. دلایلی که خواسته یا ناخواسته به شرایط اجتماعی و سیاسی کشور و یا فضای غالب بر تئاتر ما و سلیقه و نقطه‌نظرات گروه اجرایی بستگی دارد. این که ما چگونه و چطور باید با یک نمایشنامه مواجه شویم از دروسی است که هر دانشجوی رشته کارگردانی تئاتر باید آن را از سر بگذراند چرا که این مرحله پاشنه آشیل حرفه او در آینده کاری‌اش محسوب می‌شود. باب نقد نمایش «نفرین قحطی‌زدگان» دقیقا با این سوال گشوده می‌شود که آیا ما می‌توانیم هر متن نمایشی از نویسندگان مشهور یا مهجور خارجی را ترجمه کرده و به روی صحنه بیاوریم؟! آیا در این مورد که مطرح شد متر و معیار خاصی وجود دارد یا هیچ قید و بند خاصی دست و پا گیر نمی‌شود؟! قطعا سوالاتی که مطرح شد به معنای سانسور آثار نمایشی و یا محدود کردن حق انتخاب کارگردان و گروه اجرایی نیست. هر کارگردانی آزاد است تا هر متن را با هر شیوه اجرایی که مورد پسندش هست روی صحنه بیاورد. البته به شرطی که قواعد آن را دانسته و به مخاطب توهین نکند. این آزادی حق کارگردان است و در آن شکی نیست. اما نکته‌ای که در ترجمه آثار نمایشی وجود دارد این است که مساله‌ای که برای آن نویسنده خارجی در جامعه‌ای که در آن رشد و نمو پیدا کرده دغدغه است، ممکن است ارتباط چندانی با بنده مخاطب در این طرف کره خاکی نداشته باشد. اساسا یکی از مهم‌ترین جذابیت‌های ترجمه در آثار نمایشی این است که مخاطبان در دو جغرافیا و فرهنگ متفاوت با یک درد و مساله مشترک مواجه شده و به آن واکنش حسی و عقلانی نشان دهند. این همان زبان قدرتمند تئاتر است که اگر به پشتوانه شرافت و صداقت گرم باشد، فارغ از هر گونه پروپاگاندا و تبلیغات و هوچی‌گری‌های رسانه‌ای، ابعاد تازه‌ای از وضعیت کنونی کشور و دنیا را به نمایش می‌گذارد. قطعا جناب خطیبی اشراف کامل به این مسائل داشته و مقاصد مورد نظر خود را برای این اجرا در ذهن داشته‌اند. اما ما تا به طور اساسی با خودِ متن مواجه نشویم ممکن است به صورت سرسری از روی مطالبی که عرض شد بگذریم و چندان به اهمیت موضوع پی نبریم.

یکی از آفت‌های نقد ژورنالیستی، سرسری مواجه شدن با اثر است که متاسفانه این معضل در یکی دو دهه گذشته در فضای تئاتر کشور به اوج خود رسیده است. برخی خبرنگارانی که گاه در مقام منتقد (شما بخوانید روابط عمومی و یا مشاور رسانه‌ای) به ستون‌نویسی در روزنامه‌ها و نشریات مختلف مشغول هستند، تحلیل‌های آبگوشتی خود را نسبت به آثار و به نام نقد به خورد مخاطبان می‌دهند. همین خبرنگاران بودند که سطحی‌نویسی چون سم شپارد را به عنوان یک سیاسی‌نویس مطرح در تئاتر آمریکا به ما معرفی کردند چرا که در فلان اثرش با یکی دو دیالوگ سطحی به جمهوری‌خواهان متلک انداخته بود! این دوستان هنوز نمی‌دانند که اثر سیاسی خود را از قید و بند لایه‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آزاد کرده و به ریشه می‌پردازد. ژانر سیاسی در تئاتر قاعده و تعاریف خاص خود را دارد و هر نمایشنامه‌ای با متلک‌ها و داشتن رگه‌های مثلا سیاسی به یک اثر جدی در این گونه مبدل نمی‌شود. البته که این معضل فقط به فضای تئاتر ما منتهی نمی‌شود. در فضای ژورنالیستی آمریکا هم این پدیده وجود دارد. بسیاری از افراد هستند که بنا به مقتضیات و مختصات آثار نمایشی، قصد مصادره سیاسی آن‌ها را داشته و تلاش دارند تا اگر متن باب میل آن‌ها بود، خود را در جبهه نویسنده جای دهند و به این بهانه به سرکوب طرف مقابل بپردازند.

با نیم نگاهی به «نفرین قحطی‌زدگان» متوجه این موضوع می‌شویم که  تا چه اندازه این متن حتی در فضا و فرهنگ آمریکایی خود نیز سطحی و عقب‌افتاده است. ماجرای جنگ ویتنام، شعارهای دهان پرکن سیاست‌مداران بعد از جنگ، بازگشت به دوران طلایی آمریکا و ساخت‌وساز و آبادانی کشور به دست دلالان از جمله موتیف‌های اصلی شپارد در این نمایش‌نامه است. اما این فقط ظاهری به اصطلاح منتقدانه به وضعیت کشور است و در همین حد کند نیز باقی می‌ماند. اهمیت خرید و فروش املاک در آن برهه در آمریکا بهانه‌ای برای عقده‌گشایی شپارد و نگاه سخت بدبینانه‌اش به مردمش شده است. به واقع این چه خانواده‌ای است که با آن طرف هستیم؟! این چه پدری است؟! پسر و دختر این خانواده چرا تا این حد درب و داغان هستند؟! کدام نظام و سیستم آموزشی و تربیتی چنین بلایی را سر آن‌ها آورده؟! چرا وضعیت تا این حد لجن‌مال و ناامیدکننده است؟! دوستان لطفا این را به نام ناتورالیسم آمریکایی به خوردمان ندهند که کاملا در این مساله بی‌مورد است. حال به مطلبی که در آغاز این نقد به آن اشاره کرده‌ام برمی‌گردم. آیا می‌توان پیوندی میان این فرهنگ و خانواده‌ای که می‌بینیم با ما وجود دارد؟ از نظر حقیر پاسخ این سوال منفی است.

نمایشنامه‌ای که نه روایت می‌فهمد و نه لیاقت ساخت و پرداخت شخصیت‌هایی مستقل و منحصربه فرد را دارد، نمایشش از این بهتر نمی‌شود. این نقد اوضاع آمریکا نیست. نقد اساسا نگاه واقع‌گرا دارد و به پشتوانه منطق و استدلال پیش می‌رود. شپارد مطلقا قادر به ساخت درامی منتقدانه نبوده و نیست چرا که بی آن که هویتی برای شخصیت‌هایش قائل شود، دهانی پرچانه برایشان گذاشته که تا می‌توانند وراجی کنند و سر یکدیگر کلاه بگذارند. مادر سر پدر کلاه می گذارد و قصد فروش پنهانی خانه را دارد. پدر هم چنین قصدی را در رابطه با خانه دارد و می‌خواهد سهم مادر را بالا بکشد. وکیل می‌خواهد سر پدر و مادر خانواده را کلاه بگذارد. عرق‌فروش محله نیز که تکلیفش روشن است. اگر این انحطاط است پس ریشه‌اش کجاست؟ این خانواده از کجا و چطور لطمه خورده است؟ اگر به اصطلاح این واقعیت روز آمریکا بوده، بازنمایی‌اش به شکل یک اثر نمایشی چه تاثیری خواهد داشت؟ نشان دادن یک خلبان جنگ و خانواده‌اش در لجنزار اجتماعی و اقتصادی شاید شکننده پروپاگاندای رسانه‌های پیشرو سرمایه‌داری باشد اما به هیچ وجه کامل و کافی نیست. چرا که نویسنده صرفا به روبنای قضیه پرداخته و در همین حد نیز باقی مانده است. اگر این مناسبات در فضای فرهنگی آمریکا تاثیرگذار باشد (که بنده بعید می‌دانم) دلیلی ندارد که به فضای فرهنگی ما در ایران پیوند بخورد. هر آت‌وآشغالی را نباید به بهانه مطرح بودن متن یا نویسنده‌اش به صحنه آورد. «نفرین قحطی‌زدگان»! عنوانی فریبنده که معلوم نیست این نفرین قرار است دامن کدام مادربه عزا رفته‌ای را بگیرد.

جرالد فورد، کارتر یا ویلسون یا ریگان؟! متاسفانه دراماتورژی امید سهرابی هم نتوانسته از عمق فاجعه کم کند و جانی دوباره به اثرببخشد. نمادپردازی‌هایی چون بره معصوم که انگل گرفته، پسری که در لاابالی‌گری از پدر جلو می‌زند و دختری که در بدو اولین دوران پریودی خود به ناهنجاری روی می‌آورد، پسر به سیستم آموزشی کشور می‌شاشد و... به ما هیچ نمی‌دهد و کارکردی دراماتیک پیدا نمی‌کند.  با این اوصاف خطیبی تلاش کرده تا به عنوان کارگردان کمتر ردپای محسوسی از خود در کار به جا بگذارد و بیشتر به جزییات بپردازد. اهمیت به گرد و خاک نشسته روی صندلی‌ها در آن جغرافیا کاملا ریزبینانه است. اما این فضاسازی تلف شده‌ای است که روی هیچ اسکلتی بنا نشده است. انتخاب اشتباه بازیگران برای نقش‌هایی که برعهده دارند نیز لطمه دیگری است که مسیر باورپذیری اثر را به گونه‌ای دیگر برای مخاطب به چالش می‌کشد. بازی‌های اغراق‌شده و ناهماهنگ دوستان (به ویژه در بازی پدر و پسر خانواده) نچسبی اثر را قوت بخشیده و به ادا و اطوار اضافه درآمده است. کاش خطیبی به جای توجه به وسایل آنتیک خانه به بازی‌ها و روابط میان این خانواده می‌پرداخت. بازیگران نه به یکدیگر گوش می‌دهند و نه انگار میلی به این گوش دادن دارند. متن شپارد به خودی خود آدم را اذیت می‌کند، حال تحمل این معضلات در اثر دیگر جان را به لب آورده و باعث تضعیف کیفیت اثر می‌شود. در صحنه سوم رسما ریتم می‌افتد و نقش قرص خواب‌آور را برای مخاطب ایفا می‌کند.