«آدمها حق دارند زندگی کنند و عاشق شوند» ولی این حق اگر موضوع یک تئاتر تعاملی با درامی در بستر مسائل اجتماعی روز، آن هم در ارتباط با اقشار خاصی چون زنان دستفروش باشد، میتواند روایتی تلختر از آنچه انتظارش را دارید، به شما عرضه کند. نمایش «عاشقانههای خیابان» به کارگردانی شهرام گیلآبادی و نویسندگی مشترک محمد چرمشیر و بهمن عباسپور از همین جنس است.
پایگاه خبری تئاتر: روایت عاشقانههای ناکام که تلاش میکند حجم بزرگی از تلخیهای داستانش را با اضافه کردن چاشنی رضا یزدانی، شیرین کند، شاید به این خاطر باشد که مخاطبان تئاتر از خاستگاه طبقه اجتماعی متفاوتی نسبت به سوژههای داستان هستند. نمایش البته به خوبی از پس چشیدنی کردن این داستان برای این جنس مخاطب برمیآید و این را میتوان به حساب موفقیت گروه دراماتورژ دانست؛ گروهی که حتماً گستردهتر از نویسنده و کارگردان است و حتی در جریان تماشای تئاتر هم میتوان فهمید که ذکاوت بازیگران و میزان و قدرت مشارکت تماشاگران تا چه اندازه در شکلگیری فضای درست این نمایش تاثیرگذار خواهد بود. چاشنیهایی برای فروش بیشتر واقعیت آن است که حضور کوتاه و چنددقیقهای رضا یزدانی را در ابتدای نمایش «عاشقانههای خیابان» آن هم در تاریکی مطلق و در حالی که جز صدای آشنای او، هیچ دریافت دیگری برای تماشاچی مشتاقش وجود ندارد، به چیزی جز یک ترفند برای افزایش جذابیت و کشش و تشنهکردن مخاطب نمیتوان تعبیر کرد. همانطور که حضور کوتاهش در انتهای نمایش و اجرای یک کنسرت اشانتیون را به حساب دیگری نمیتوان گذاشت. این مسأله اگرچه به کارکردهای تجاری تئاتر ارتباط دارد اما میتوان نگاه محتوایی درام را هم از لابهلای خطوط آن خواند. مردان نقشی در نمایش عاشقانههای خیابان ندارند به جز اینکه سوژههای سنگدلی برای عاشقانههای مظلومانه زنان دستفروش باشند. تئاتر با همین بهانه آغاز میشود. گفتوگوی یزدانی با چند صدای دخترانه، مدخل خوبی برای شناخت شخصیت اوست که اگرچه در روایت، حضور فیزیکی ندارد ولی تأثیر او بر نقشهای اصلی داستان، به آنان شکل میدهد؛ اما زنان مقابل او به همان میزان که کاراکتر خود را در ارتباط با این عشق اشتباهی، طراحی و معرفی میکنند، از استقلال و اقتدار شخصیت زنانه خود دور میشوند. عاشقانههای زنان سادهلوح نخستین صحنه را سیما تیرانداز از زاویه دختری که عشقی نپخته و پرسودا آشفتهاش کرده، روایت میکند. بازی تیرانداز منحصر به فرد است و البته موفقترین عنصر نمایش در مدیریت کردن فضای تعاملی هم به حساب میآید؛ زیرک و حاضرجواب برای پاسخهای پیشبینینشده تماشاگران. خاتمه حضور او در صحنه تقریباً تمام انرژی کار را با خود میبرد؛ صحنهای که مانند مترو، در دو بخش طویل روبهروی هم طراحی شده و با قرار دادن چهار آینه در دو انتهای محوطه، صحنه را گسترش دادهاند تا بیشتر شبیه مترو باشد. شنیدن کنایههایی به دوچرخهسواری دختران و ورودشان به ورزشگاه از زبان این شخصیت، نخستین جرقهها از بنیه شعاری نمایش را روشن میکند ولی تماشاگری را که انگار در یک شبهتجمع خیابانی شرکت کرده است، چندان آزرده نمیکند. شاید این صدایی است که در واقع میخواسته روزی در خیابانهای واقعی شهر آن را بلند کند. دومین صحنه توسط الهام پاوهنژاد با شخصیت زنی مسنتر و جاافتادهتر روایت میشود. جوانی و عاشقپیشگی تداوم شخصیتی است که در صحنه پیش با او آشنا شدهایم اما این یکی، شیطنتهای اخلاقی بیشتری دارد و از ایده فروش برخی البسه زنانه در مترو، ایدههای نهچندان مودبانهای میتراشد. او هم مثل شخصیت قبلی سعی بیهودهای دارد تا پولهایش برای برآورده کردن آرزوی معشوق هزاردامادش جمع کند و این ویژگی، نخ تسبیح میان روایت او با دخترک قبلی است؛ اما ژاله صامتی در صحنه نهایی، اپیزود نسبتاً متفاوتتری را اجرا میکند. او بزرگتر از قبلیها، صاحب فرزند و البته قربانی زیادهخواهی مرد صاحبکار است؛ مرد دیوصفتی به نام قربان که مانند فرزاد (رضا یزدانی) دیده نمیشود اما تاثیرش بر زنان محوری روایت آشکار است. زنان نمایش عاشقانههای خیابان، در واقع میان این دیو تا آن فرشته را مدام هرولهکنان میروند و میآیند و هر دو هم تقریباً به یک اندازه پرداخته ذهنشان است. مناسبترین توصیف شاید همین باشد که آنان قربانی تصاویر آمیخته با سادهدلی خود هستند و نه عاشق به معنای واقعی.
حق خوانندگی همان زنان سادهلوح این نگاه به زنان در قامت شخصیتهای مورد ظلم واقعشده، سادهدل و عاشقپیشه را البته باید در کنار مکملهای فرمی نمایش نگریست. «عاشقانههای خیابان» با خوانندگی زنان گره خورده است؛ موضوعی که به نظر میرسد در سالهای اخیر دیگر چندان عجیب نیست و به مدد عدم التزام به قوانین از سوی هنرمندان و عدم نظارت از سوی دستگاههای مدیریتی، جای زیادی برای ابراز حساسیت نسبت به آن باقی نمانده است. خوانندگی زنان با همخوانهایی که بیشتر در جهت پررنگتر کردن صدای تکخوان حرکت میکنند تا در جهت پوشش دادن و اضافه کردن کرال، از اجزای اصلی آخرین اثر شهرام گیلآبادی است و این موضوع وقتی عجیبتر میشود که توجه کنیم چطور ادعای حقوق زنان این تئاتر با شخصیتهای ضعیف و آسیبدیده آن جمعپذیر است. در ستایش عشق پایدار با این حال، این نمایش در ستایش عشقهای پایدار است و رابطههای کوتاهمدت مدرن را که مبتنی بر نیاز جنسی هستند، مذمت میکند؛ جنس زن یا دستکم زنان محوری این داستان را زنانی میداند که برای مقابله با مردان پرتوقعی چون قربان، به پشتوانه غیرت مردی دیگر نیاز دارند؛ اگرچه در این پازل، غیرت مرد جبرانکننده ضعفهای شخصیتی زن نشان داده میشود. این پرداخت را میتوان در قالب چیدمان فکری نهچندان همگن این تئاتر دانست. بهترین توضیح برای این قالب ناهمگن شاید همین باشد که تکلیف شخصیت زن برای دراماتورژهای این نمایش هم مشخص نیست. ارتباط استقلال، اشتغال، عشق، غیرت، ظلمپذیری و تعریف حقوق هنوز هم مشخص نیست و جای حق انتخاب با خوانندگی و دوچرخهسواری در خیابان جابهجا میشود تا مثل چاشنی رضا یزدانی، بهانه بیشتری برای جلب مخاطب به دست دهد. مخاطب تئاتر نه؛ مخاطب رضا یزدانی بروشور معرفی این تئاتر میگوید که «عاشقانههای خیابان» قصهای پژوهشی درباره عشق و خشم است اما عملاً روایتی از علاقههای سادهلوحانه زنانی ضعیف است که برای مخاطبشان آوردهای جز جلب ترحم ندارند. البته این جلب ترحم هم بناست در پایان اثر کارکردی اجتماعی داشته باشد؛ چنانکه از تماشاگران خواسته میشود از طریق راههای معرفیشده به این اقشار آسیبپذیر کمک مالی دهند. این مسأله را میتوان در ادامه ادعای گروه تئاتر «ب» دانست که میخواهد «صدای مردم بیصدا» باشد. با این حال میتوان تصور کرد که از اجرای این نمایش، چیزی عاید مخاطب هدف آن نمیشود جز اینکه ناکامی عشقهای بیریشهشان را به آنان بنماید و قدرتی را که فکر میکردند از حضور در اجتماع و اشتغال تاحدودی کسب کردهاند، در نظرشان تخفیف دهد. «عاشقانههای خیابان» روایتی از اقشار فرودست اما باب میل اقشار متوسط و بالادست است و این را شاید بیش از همه بتوان در چشمان دخترانی جویا شد که بدون توجه به داستان تئاتر، آنچنان در هیجان دیدار کوتاه و از فاصله نزدیک رضا یزدانی قرار داشتند که نه در بخشهای مقتضی روایت، بلکه فقط هنگام ملاقات او از فرط هیجان میگریستند.
https://teater.ir/news/20566