پایگاه خبری تئاتر: «نان» بعد از يک دهه که از اولين توليدش در جشنواره تئاتر دانشگاهي ميگذرد، براي بار پنجم بازتوليد شده و در تالار حافظ ساعت 19 اجرا ميشود و هنوز هم لبريز از انديشه است و به لحاظ شکل و فرم نيز با زيباييشناسي دقيق و افسونگري تماشاگر را به خود متوجه ميكند. داستان اين نمايش در مورد انسانهايي است که درگير کسب درآمد هستند. بازيگران اين نمايش به ترتيب حروف الفبا عبارتاند از آزاده احمدآبادي، سارا پهلواني، هليا خورشيدي، زهرا سليميان، مهسا شيخي و حسين مهدوي. نصير ملکيجو يکي از کارگردانان نوجو و خلاق است که با نمايش «نان» نامش سر زبانها افتاد و پس از آن نيز چند تجربه آوانگارد ديگر را به صحنه آورد. در اين بلبشويي که همه به دنبال بازارگرمي و گيشه بهتر هستند؛ پاي گفتوگوي نصير ملکيجو، کارگردان، طراح و نويسنده، نشستهايم که از منظر او درباره نان و ديگر آثارش بپرسيم که در ادامه ميخوانيد:
چرا نان براي بار سوم دارد تکرار ميشود؟
نان، نمايشي برآمده از روحيه دوران مؤلفش است. اولين بار اين کانسپت اجرائي در سال 1386 رونمايي شد که ميشود گفت چيزي حدود 12 سال از آن زمان ميگذرد. آنچه در اين ميان قابل توجه است، شهود هنرمند است، به عنوان روايتکننده دوران معاصرش. من ترجيح ميدادم نمايش نان هرگز اجرا نميشد و حتي ساخته نميشد. اما چه کنم که شرايط بد اقتصادي هر روز بيشتر ميشود و نمايش به جاي رنگ کهنگي به خود گرفتن، رنگ تازگي به خود ميگيرد.
آيا در اين سه بار تغييرات و دگرگوني هم در شکل اجرا اتفاق افتاده است؟
با درنظرگرفتن نسخه اوليه نمايش که در سال 1386 در جشنواره تئاتر دانشگاهي و تحت عنوان نمايش «در اکتبر 1815 آزاد شد، سال 1796 وارد آنجا شده بود به جرم شکستن پنجره و برداشتن يک نان» اجرا شد، ميشود گفت که اين نمايش تا به حال بيش از پنج بار اجرا شده است؛ دو سال پياپي در جشنواره تئاتر دانشگاهي، دو اجراي عموم در سالن تئاتر مولوي و بعد که ميرسد به همين ناني که از آن صحبت ميکنيم که پيش از اين اجرا آخرين بار در جشنواره سيودوم فجر اجرا شده بود. نمايش نان، با اين ورژن تغيير آنچناني نکرده و تنها تعداد بازيگرانش مثلا از اجراي قشقايي که چهار نفر بودند به شش نفر تغيير کرده است.
چه نکتهاي باعث شده که هنوز هم نان به اقتضاي زمان خود را تازه نگه دارد؟
نان داراي دو کانسپت متفاوت است. اول مفهوم نان که به دليل مفهوم همهجافهمش، در هر جايي و موقعيتي قابل اجراست. اما نکته دوم، کانسپت اجرائي نمايش است که روحيهاي پيشرو و آنارشي دارد. شايد اين روحيه آتشين در شيوه اجرائي، در نمايشهاي امروز من حتي قابل بازسازي نيز نباشد و فکر ميکنم به لحاظ نوع خاص روايت، ميتواند براي نسل تازه هنرمندان تئاتر که اين نمايش را نديدهاند، مورد اهميت باشد.
چرا ماسک؟ مگر بدن بازيگران چه کم داشت که بايد جايگزينش ماسک باشد؟
اتفاقا در نسخه اوليه نمايش «در اکتبر،...» کسي ماسک نميپوشيد و خيلي هم مورد توجه بود که خب تجربهاي بود که انجام شد. اما از آنجايي که در اين نمايش، از ارائه نماد و نشانه استفاده شده است، پوشش ماسک اين بيهويتي را به بازيگرانش ميدهد که در طيف وسيعتري از توده بشر در هر جنسيت و مقامي که هستند، قلمداد شوند. جداي از آن، شکل کاريکاتورگونهاي به آن ميدهد که با زيباييشناسي تئاتر اروپايي مطابقت دارد. ضمنا، براي بازيگران نيز چالش درستي را به وجود ميآورد که خود را موظف ميبينند تا از زبان بدنشان در ايجاد درک موضوع بهره بگيرند.
نان در اين نمايش حالت شيوارگي پيدا ميکند و چرا بايد چنين شود؟
نان در اين نمايش، به عنوان سمبلي از هرگونه شي در نظر گرفته شده که از ويژگيهاي مادي برخوردار است و جزئي از داراييهاي يک فرد به شمار ميرود. با اين تعريف کلي، هر بلايي که بر سر نان ميآيد به شکلي دومينووار تمام احتياجات مادي بشر را در بر خواهد گرفت.
با آنکه شکل و فرم وجود دارد اما نان چرا بايد ما را لبريز از معنا و تفکر کند؟
اين ويژگي که بتوان از ادبيات عبور کرد و کلمات را در بستري از تصاوير بههمپيوسته روايت کرد، مدتها ذهن من را به خود مشغول کرده بود؛ مثلا در نمايش کرگدن يا نمايش مسخ، من تلاش کردم به يک روايت استعاري نزديک بشوم؛ بهطوریکه هم شکل روايي و چيدمان کلاژگونه صحنهها را تحتالشعاع قرار دهد و هم رفتار بدني بازيگر را. در اين شکل ويژه اجرائي ناخودآگاه تماشاچي هدف قرار ميگيرد و بدون اينکه قادر به تشخيص دقيق آن باشد، وارد مرحلهاي از درک ناخودآگاه يا خوانش ناخودآگاه روايت ميشود. نمايش نان نيز از اين قاعده مستثنا نيست، با اين تفاوت که در اين نمايش، ما از نشانهشناسيهايي منطقيتر استفاده ميکنيم که بيش از اينکه به استعاره نزديک باشد به سمبلها و کهنالگوهاي شناختهشده نزديک است. با اين تعريف، [بريدن زبان]، يا [اندازه متفاوت صندليها]، يا [تمساح]، معناي واضحتر و همهفهمتري به خود ميگيرند. خصوصا اينکه، نان، درد مشترکي را مورد توجه قرار داده که براي عموم مردم قابل درک است. مثلا بگذاريد، صحنه نهايي نمايش را برايتان تعريف کنم. در صحنه نهايي ما کارگرهايي با ماسکهاي يکدست را ميبينيم که در حال چيدن ديواري هستند. قرار است به شکل نمادين با چيدهشدن يک رديف و آمدن صداي زنگ پايان کار، ما متوجه گذر روز بشويم. بعد از چيدهشدن هر رديف آجر، بازيگران، حقوق ميگيرند، در صف ميايستند و از نانفروش، نان ميخرند. اين روند ادامه پيدا ميکند و قيمت نان در هر روز با اضافهشدن يک سفر در برابر عدد اوليه که 10 بوده است، بيشتر ميشود و طبعا چون حقوق آنها همان حقوق اوليه است، نان آنها کوچکتر ميشود. ديوار بالاتر و بالاتر ميرود، جوري که ديگر تماشاچي قادر به ديدن روبهرويش نيست. صفرها نيز، آنقدر زياد ميشوند که ديگر قابل خوانش نيستند. در انتها تماشاچي ديواري را -در سکوت- ميبيند که تير چراغي از پشت آن بيرون آمده است. همه آنچه روايت شد در لحظه و بهراحتي براي تماشاچي قابل تشخيص است و دليلش هم استفاده از عبارات معنايي است که در کهنالگوها به چشم ميخورد. به اين معنا، چراغ، سوسوي اميد و ديوار نشانهاي از يک بنبست خواهد بود.
با بازيگران تازهاي وارد تمرين و اجرا شدهايد، چقدر اين روال براي يک گروه مفيد يا بازدارنده است؟
شرايط بازتوليد، هميشه ايجاب ميکند که بخشي از بازيگران بهدليل گذشت زمان و غيرقابلدسترسبودن، تغيير کنند. البته در اين نمايش، بازيگران به صورت کلي عوض شدهاند. گروه تازه، شرکتکنندگان در ورکشاپ اخير من بودهاند و همه با انگيزه و نيرويي مضاعف به نمايش اضافه شدهاند که فکر ميکنم در روند تازهسازي نمايش سهيم خواهند بود.
آيا کارهاي ديگرتان را هم وارد بازتوليد ميکنيد؟
به غير از نمايش «نان» و نمايش «هفت کوتوله» که با روحيه دورانشان هماهنگاند قصد بازتوليد نمايش ديگري را ندارم.