پایگاه خبری تئاتر: تئاتر خوب نتیجهی سواد و آگاهی است و حتی ریاضت. آن دم که همه جا تاریک است، نور پاشیده میشود و پیوند دردهای مخاطب و آن چه در صحنه روی میدهد، آغاز میشود. میتوان لذت برد و لذت ستاند. میتوان گریست و اشک قرض داد. میتوان لبخند زد و ذوقی ناب و کودکانه را همگانی کرد. مواجهه با تئاتر خوب به این شکل است. آدم کیف میکند از این همه تعهد به صحنه، به درام، به شخصیت و به مخاطب. صد البته این کیف ما صدچندان میشود وقتی درمییابیم که نمایش دانشجوییست و از دل بروبچههای فعال و پرانرژی دانشگاه به صحنه راه پیدا کرده است. پویا سعیدی و مسعود صرامی به همراه تیم نجیب و متحدشان، این روزها به شوکبرقی تئاتر معروف شدهاند تا شاید قلب این جنازهی متحرک را تکانی بدهند. قلبی که زیر فشار لابیبازها، نورچشمیها و نیمچهسلبریتیها به خاموشی رفته بود و کسی نه حالی از آن میپرسید و نه احوالی از آن جویا میشد.
«لانچر۵» نمایشی است رها شده از قید و بند ادا و اطوارهای رایج، کجفهمیها و نابخردیها. در زمانهای که فقدان اصول بر در و دیوار و خر و کرهاش بیداد میکند، «لانچر۵» سر اصول خود ایستاده و جهانش را میسازد. در دورانی که دانشگاههای ما در بدترین شرایط ممکن از لحاظ آموزش، کاربرد و فضای کاری برای دانشجویان قرار دارند، «لانچر۵» به نمونهای استثنایی از این قاعده تبدیل میشود که بندبند وجودش با فضای آموزشی ما غریب و بیگانه است.
مساله نظامیگری و ارتشسالاری یکی از ارکان اصلی حکومت در زمان پهلوی بود. چه پهلوی اول و چه پهلوی ثانی بیشترین هزینه و سرمایهی کسب شده از استخراج نفت را در پیشبرد اهداف نظامی و داشتن ارتشی قدرتمند و نیرومند صرف کردند. محمدرضا میخواست که ارتشش (نه ارتش ایران بلکه ارتشش) در زمره پنج ارتش برتر دنیا قرار بگیرد. در اوایل دهه پنجاه کشور داشت از پول هنگفت نفت منفجر میشد و چه جایی بهتر از ارتش جهت بریز و بپاشهای نظامی. و پس از خرج کردنهای بسیار، محمدرضا میرود که از ارتشش سان ببیند. نهایت نظم در رژه سربازان و افسران به چشم میخورد و لبخند رضایت بر لبان اعلیحضرت نقش میبندد.
اما «لانچر۵» آن قدر هم مثل شخص اول مملکت نسبت به ارتشش خوشبین نیست. او قرار است ما و حتی خود استاد که عکسش بر دیوار صحنه چسبانده شده را ببرد به آخر دنیا، بازرسی ارتش شاهنشاه. کلیبینی ما به اوضاع و وضعیت جامعه آفت بزرگ تحلیلگران ماست. خودِ استاد هم چنین میپنداشت. فکر میکرد کلیت ظاهری جریان نظامیاش میدهد نظامی پویا، رو به رشد و مدرن! کلیتی که از جزئیاتی بیمار و خسته رنج میبرد. آن چه در اتاق بازرسی نمایش رخ میدهد، افشاگریای است علیه خودِ ارتش که نظم و ارادهاش نقل کوچک و بزرگ جامعه است.
جناب سروان شایگان (با درخشش امیر نوروزی) مصمم میشود تا گره پرونده خودکشیای را باز کند که بعدا درمییابد که با پرونده قتل چند سرباز مواجه است. شایگانی چشم به درجه سرگردی دوخته و از طرفی وظیفه خود میداند که مقامات را از آن چه میان سربازان پاسدارخانه اتفاق افتاده مطلع سازد. بازجوییها آغاز شده و کمکم شایگان به توطئهای هولناک در دل یکی از پادگانهای بهترین ارتش خاورمیانه پی میبرد. یکی از بهترین اقدامات نویسندگان اثر، رشد و نمود شخصیت شایگان در دل هر یک از بازجوییهاست. شخصیتی که اصول خود را در دل این بازجوییها به ما معرفی کرده و در نقطه بحرانی نمایش، به اوج خود میرساند. این تکامل شخصیت در دل یک اثر رئالیستی، همگام با اثر پیشرفته و سرنخهای خود را میان لحظات طنز نمایش افشا میکند.
«همه چیز اون چیزی نیست که ما فکر میکنیم». این دیالوگ یک اشاره است برای شایگان و برای مخاطبان. مخاطب هم مانند شخصیت اصلی به یک میزان از ماجرا اطلاعات دارد. پس با این دیالوگ مهم همه پیشفرضها درباره شبهای ترسناک لانچرها و جنبازیها و شایعات پیرامونش به حاشیه میروند. خندههای مخاطبان کمکم رنگ میبازد و وجه اصلی نمایش رخ مینمایاند.
صحنهای با میزانسنهایی دقیق، بازیهای درست و دیالوگها و کنشهای بهجا. خشونت چنان به یک دفعه عریان میشود که نظیرش را کم میشود در این تئاترهای الکن این سالهای گذشته پیدا کرد. حد تناسب کشمکش طرفداری مخاطب از سربازکمالی و سروان شایگان به سرعت رد و بدل میشود. اینجاست که حتی خردهطنزهای بین شایگان و سرباز دفترش به نام صادقی هم به فرم میرسد. سربازی که هیچوقت متوجه نمیشود که افسرش چه موقع جدی است و چه زمانی در حال شوخی و سربه سر گذاشتن وی است.
در نقطه اوج نمایش با اعتراف سرباز کمالی پرونده حل میشود و این رمزگشایی درجه سرگردی را برای شایگان به ارمغان میآورد. آیا این رمزگشایی حقیقی است یا مانند یکی از شوخیهای جناب سروان نمایش ماست؟ در پایان هم جواب درست و سرراست به مخاطب داده نمیشود. حتی نوری که از ابتدای نمایش تا انتها بر صورت میلیتاریسمزدهی همایونی تابانده شده که شاهد وجه دیگر ارتشش بوده نیز نمیتواند پاسخ درست و شفافی به ما بدهد. جزئیات بیمار است و درمان نمیشود. کاری از دست نمایندهی وجه ظاهری ارتش برنمیآید. ارتش به ظاهر نیرومند، مالهکشی بر همه زخمهای این اجتماع بیماراست. اجتماعی که نه نانش سر جایش است و نه کتابش.
«لانچر۵» مثل سرک کشیدن به لایههای زیرین این اجتماع است. اجتماعی که همه اقشار آن با زبان و لهجه خاص خود در یک پادگان دور هم جمع شدهاند اتفاقاتی را رقم زدهاند. قد و قواره «لانچر۵» هیچ تناسبی به تئاتری که میشناسیم ندارد. این هم یک پایان خوب است و هم نه. اما فرصتی است تا با تماشایش بار دیگر یادمان بماند که تئاتر چیست و قرار هست که چه باشد.