پایگاه خبری تئاتر: چند دختر روی چمنهای مصنوعی برای مسابقه پیشرو مشغول گرم کردن میشوند؛ آنان حرف میزنند، حرف میزنند و حرف میزنند. حرفزدنی که به نظر عموم ما کار زنانهای است؛ حرف زدنهایی که پراکنده و از این شاخه به آن شاخه پریدن به حساب میآید. به نظر میرسد آنان قرار است تصویری آشنا برای ما بیافرینند؛ همانچیزی که از یک جمع زنانه طلب میکنیم؛ حرفزدنهای بیامان درباره همه چیز، درباره چیزهایی که هیچ نسبتی با هم ندارند و حتی بیارزش مینمایند، چیزهایی که تصور میکنیم چند دختر در جمع یکدیگر ردوبدل میکنند، اما اوضاع آنگونه که تصور میکنیم نیست، باید حرفها را الک و سطح را از عمق جدا کنیم.
دخترها قرار است دستهای از «گرگها» و نه در دایره تصور ما باشند؛ آنان متعلق به نسل خاصی از جامعه هستند که در ایران نیز حی و حاضرند؛ دخترانی که هنوز به هجدهسالگی نرسیدهاند و متولد دهه خاصی از تاریخ معاصرند. آنان از هر دری حرف میزنند؛ این حرف زدنها محصول جهان باربی و کیم کارداشیان نیست، در دنیای کارداشیان سخنی از سیاست روز نیست؛ «گرگها» از خِمِرهای سرخ میگویند و از وضعیت ابوغریب سخن به میان میآورند، آنان درباره جهان امروز خود میگویند و آن را به جهان دیروز گره میزنند، اما آنان تا چه اندازه از جهان اطراف خود میدانند و آگاهی آنان محصول کجاست؟ دانیال خجسته، کارگردان «گرگها» کلیدی در بروشور نمایش خود گنجانده است و این مطلب قرار است شرحی بر آن کلید باشد؛ کلیدی که به نظر نویسنده «گرگها» بدون فریاد زدنش از آن در متن یاد کرده است. خجسته نویسندهای جوان را دستمایه کار خود قرار میدهد که چندان از لحاظ نسلی با قهرمانان متنش اختلافی ندارد؛ سارا دِلَپ تلاش میکند آرزوهای دخترانه جهان حال را به تصویر کشد، آنها را بازنمایی کند و برایشان کنشی پدید آورد؛ هرچند از خودمان میپرسیم این آرزوها - که در حرفها نهان شدهاند - برآمده از چه هستند؟ پاسخ را باید در فضای بازسازی شده در نمایش جستجو کرد، چیزی که در متن نیست، اما در اجرا شکل میگیرد. هر چند در نمایش زمانیکه از نتفلیکس و «بازی تاج و تخت» سخن به میان میآید، میتوان دریافت ما با جهان برآمده از وانمودهها روبهروییم. نمایش تلاش میکند تصویری از یک جهان برآمده از رسانه را نشانمان دهد؛ این رسانه از تابلوهای اطراف زمین آغاز میشود تا خبرهایی که دخترها از اطراف کسب میکنند و میان خود به اشتراک میگذارند؛ آنان متأثر از جهانیاند که تحت بمباران اطلاعات است و نمیتواند خود را از شر حجم وسیعی از اخبار رها کند؛ دخترها هم از وضعیت رنج میبرند، آنان چنان متأثر از خبرها هستند که نامی برایشان متصور نمیشویم؛ چیزی شبیه در فلان انفجار چند نفر کشته شدند؛ این چند نفر هیچگاه نامی ندارند؛ آنان صرفاً یک عدد هستند از یک تا بینهایت؛ دخترها هم اسمی ندارند و صرفاً عدد هستند؛ شماره 2 یا شماره 46. این وضعیت پارادوکسیکال، یک وضعیت تقابلی است میان آگاهی و ناآگاهی، اما دخترها چقدر نسبت به این جهان آگاه هستند
متن سارا دِلَپ به وضعیت آگاهانه اعتقاد ندارد؛ نویسنده جوان، دنیای دختران جوان آمریکایی را وابسته به رسانهها میداند؛ هر چند دخترها نمیخواهند وابسته به رسانهها باشند؛ همانند رفتارشان با تبلیغ آبپرتغالها، اما آنان در نهایت مصرفکننده آبپرتغالهاند؛ آنان هر چند نمیخواهند ابزار بصری جهان رسانهها باشند، اما در کنار دیدن، آنان نیاز به دیده شدن هم دارند؛ این دیده شدن همان نقطه انسانی ماجراست که دختران «گرگها» را بدل به اشخاصی قابل درک میکند. پیشتر گفتم دانیال خجسته کلید ماجرا را در بروشورش قرار داده است و تمام ابعادش را به آن اختصاص داده است؛ او در بروشور در باب تبلیغ آبپرتغال از لویی آلتوسر یاد میکند. مارکسیست منقد مارکس در باب بازتولید ایدئولوژی از دو مکانیسم یاد میکند؛ مکانیسم نخست را از مارکس به عاریه میگیرد که در آن نیروهای پلیسی عاملی برای بازتولید ایدئولوژی میشود؛ همان چیزی که بلوک شرق برای نیم قرن از آن بهره برد و نتیجهاش یک فروپاشی بود؛ در مقابل آلتوسر از مکانیسم دومی یاد میکند که هدف نمایش «گرگها» است.
آلتوسر از «سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت» استفاده میکند که در مقابل نیروی قهریه نظامهای توتالیتر قرار میگیرد؛ در این مکانیسم، نهادهایی چون آموزش و رسانه، بدون رویه فیزیکی سرکوب به بازتولید ایدئولوژی میپردازند؛ در این سیستم بمباران اطلاعات هم گنجانده میشود؛ اطلاعاتی که شاید به هیچ درد ما نمیخورد، اما ما از آنها استفاده میکنیم، بدون آنکه کارکردی داشته باشند.
در این مکانیسم، قصد مجاب کردن سوژه است که نتیجهاش ایجاد کنشهای مطلوب دولت و عدم اعتراض است. به دخترها دقت کنیم؛ آنان از وضعیت جهان اطراف خود راضی نیستند، از بمباران خاورمیانه یا سیاست ضدمهاجرتی ترامپ ابراز انزجار میکنند و برای مهاجرین مکزیکی ابراز همدردی میکنند؛ آنان برای مهاجرین شالگردن میبافند، اما آنان از زمین فوتبال خود بیرون نمیروند؛ همه چیز به همان مستطیل سبزی خلاصه میشود که تازهجهانی معیوب است؛ دستشوییهای سیار مخروب نمادی بر این وضعیت است؛ چطور ساکنان جهانی چنین مخروب میتوانند ناجی مهاجران شوند؟ مارکس بر این باور بود که ایدئولوژی آگاهی کاذب طبقه پرولتاریا درباره روابط تولید است، اما آلتوسر نگاهی به مراتب بدبینانه به ماجرا دارد؛ او از وهم خیالی سوژه میگوید و در کتاب «ایدئولوژی و سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت» خود مینویسد «ایدئولوژی، رابطه تخیلی افراد را با شرایط واقعی هستیشان بازنمایی میکند.» به نظر دخترها در چنین وضعیتی روبهرو هستند.
خجسته خارج از متن دلپ یک صدای ناشناس قرار داده است که به نظر جملاتی نامرتبط با اجرا را ادا میکند، اما این صدا - که چندان با واکنش دخترها مواجه نیست - بدل به همان وهم سوژه میشود؛ این وهم است که چنین پایانی برای نمایش رقم میزند و اوست که مسیر روایت شده را با عباراتی که محصول بمباران اطلاعات است، هدایت میکند. آلتوسر بر این باور است که کارکرد اصلی ایدئولوژی سوژهسازی است و برای سوژهسازی، ایدئولوژی افراد را بهمثابه سوژهها مورد خطاب قرار میدهد. جان فسیک، دانشمند حوزه علومانسانی مثال دقیق در این باره دارد؛ در مثال ایدئولوژی مردسالارانه به شیوههای فرهنگی و تبلیغاتی زنان را به پوشیدن کفش پاشنهبلند فرا میخواند؛ زنان با اجابت این دعوت و پوشیدن کفش پاشنهبلند برخی از اندامهایشان برجسته میشود و با این عمل تبدیل به سوژه جنسی میشوند؛ این جذابیت، سوژه را به دو دسته فرادستی و فرودستی تقسیم میکند؛ مردان قویتر مرجع این جذابیتها و زنان ضعیفتر مفعول این جذابیتها میشوند؛ اینگونه، زن پاشنهبلند به پا، به بازتولید نظام ایدئولوژیک مردسالارانه کمک میکند و در این بازی سوژهها به نوعی توهم اختیار نیز نائل میشوند؛ مثلاً دختری که تصور میکند به اختیار خود کفش پاشنهبلند میخرد و او اکنون فاعل فعل خریدن است!!!
دخترهای دلپ در «گرگها» میخواهند از این بازی بیرون باشند اما آنان جزئی از این بازی میشوند و مدام در دام سوژهسازی قرار میگیرند؛ برای رشد خود وارد رقابت استعدادیاب میشوند و نسبت به روابط شخصی خودشان با پسرها دچار مشکل و همین رابطه موجب فروپاشی روابط میشود و مشخصاً شماره 7 را از جریان کنشگری خارج میکند. اصلاً فوتبال بازی کردن دخترها در زمین فوتبال نیز خودش بدل به سوژهسازی میشود. حال این وسط شاید تنها چیزی که میتواند در برابر این سوژهسازی بایستد، رفتار پایانی دخترهاست؛ جایی که پس از درگذشت شماره 14 در یک سانحه رانندگی آنان تصمیم میگیرند که مسابقه دهند و پیروز شوند؛ این تنها فعلیتی است که از سوژهسازی نمیآید و یک انتخاب است برای بروز ویژگیهای انسانی، ویژگیهایی که ما قرنها با خود حمل و در روزگار امروز کمرنگش کردهایم.
آنان میروند تا از «گرگها» باشند؛ آنان میخواهند در نهایت دخترانی باشد که فاعلیت را پیش گرفتهاند!!! دانیال خجسته در مقام کارگردان چنین فضایی را به خوبی میآفریند، هرچند با خواندن متن دلپ میتوان فهمید کار سختی است. درک جهان تودرتوی زنانه دلپ، نیاز به حوصله و صبر دارد؛ شاید هشت ماه تمرین با بازیگرانی که شغلشان بازیگری نیست، نشان از تلاش برای یک مکاشفه باشد. خجسته قصد کرده است کار ناشدنی را شدنی کند؛ او ناممکن را محتمل کرده است؛ از فضای نمایش در ایران تا اجرایی که برخی روزها به زبان اصلی اجرا میشود او بازتولیدی جذاب از نمایشنامه دلپ فراهم میکند اما شاید این پرسش مطرح شود که آیا نمایش «گرگها» هم در دام سوژهسازی ایدئولوژی قرار نمیگیرد و در فرایندی که فسیک میگوید بازتاب نمییابد؟