پایگاه خبری تئاتر: نمايش «پينوکيو» به نويسندگي و کارگرداني اوشان محمودي اين روزها بر صحنه تئاتر مولوي در حال اجراست. اين نمايش بازنمايي روابط و مناسبات کژکار خانوادگي و اجتماعي است. زن و مردي که بهدليل رابطه زناشويي ناکارآمد جدا شدهاند، اما اين جدايي را از فرزند نوجوان خود پنهان کردهاند؛ پدر تنها چهارشنبهها در خانه حضور پيدا ميکند و مادر در اين روز غذاي مورد علاقه همسر سابقش را ميپزد. اين رفتار هردوي آنها در جهت پنهانکردن موضوع جدايي از دختر نوجوانشان است و وانمودکردن به اينکه تغييري در مناسباتشان رخ نداده است. دختر خانواده دانشآموز است و دوستي نزديک (همکلاسي) دارد که نزد او وانمود ميکند پدرش پليس است و مادرش در آموزشگاه تعليم رانندگي کار ميکند. حال آنکه پدرش نگهبان پاساژ است و مادرش زني خانهدار. همسايه (مردي) که به نظر حضوري مرموز دارد و دختر و مادر به موازات يکديگر رابطهاي خاص با او دارند که از ديگري پنهان ميکنند. مرد بازجو که بهدنبال گرهگشايي از راز قتلي است که رخ داده؛ دوستي که در هالهاي از حسادتهاي خاص دوران نوجواني، دروغهاي دختر نوجوان را نزد مادر او افشا ميکند. مخاطب شاهد روايت کلي «پنهانکاري» در دل خردهروايتهايي است که به شکلي مينيمال -گاه خطي و گاه غيرخطي- با فرمي رفت و برگشتي و طراحي صحنه، نورپردازي و ميزانسنهاي تداعيکننده دو بزرگراه موازي در فضاي سطحي مناسبات انساني به اجرا درآمده است. با اشاره به عنوان نمايشنامه بايد گفت «پينوکيو» در سطح هشيار مخاطب، همان عروسک چوبي روزگار کودکي است که در فرايند انسانشدن با موانعي روبهرو است که با ياري دوستانش و بهوسيله تدبيرهايي تلاش ميکند بر آنها فائق شود. بزرگترين مانعي که بر سر راه اوست، وسوسه دروغگفتن است که با امتيازي که پينوکيو دارد- هر وقت که دروغ ميگويد دماغ چوبياش بزرگ ميشود- ميتواند بر وسوسه دروغگفتن غلبه کند و به دام بدخواهاني نيفتد که مانع انسانشدن او هستند. در سطح ناهشيار، پينوکيو «نماد» و «کهنالگويي» است که «ترس از رسواشدن» فرد دروغگو و پنهانکار را بازنمايي ميکند. اوشان محمودي با استفاده از استعاره پينوکيو معنا و فحواي مورد نظر خود را به مخاطب منتقل ميکند. در اين نمايش، با روايت يا بهتر بگوييم خردهروايتهايي مينيمال و موازي روبهرو هستيم که ما را در فضايي سطحي به عمق ناکارآمدي روابط انساني و روزمرگياي ميکشاند که انسان معاصر دچارش است. در اين نمايش ميتوان ردپاي روابط مثلثي را پيدا کرد که هرکدام کيفيتي خاص از روابط انساني را نشان ميدهند. اولين مثلث که مهمترين آنهاست و در بستر خانواده هستهاي (خانواده هستهاي دربرگيرنده اعضاي اصلي يعني پدر، مادر و فرزند يا فرزندان است) شکل ميگيرد، مثلث پدر- مادر- دختر است. اين مثلث اصليترين کشمکش روايت را حمل ميکند. کژکاري رابطه بين اين سه که ناشي از طلاق عاطفي و رسمي پدر و مادر و پنهانکردن اين جدايي از دختري که در سنين حساس نوجواني است مبناي شکلگيري ساير روابط مثلثي است. مثلث زن- شوهر سابق- مرد همسايه ناشي از فقدان رابطه صميمانه زن و مردي است که از هم جدا شدهاند و تلاش زن براي برقراري يک رابطه عاطفي با مرد همسايه است که اين رابطه از همسر سابق و دختر پنهان ميشود. اين پنهانکاري مبناي شکلگيري مثلثهاي بعدي است؛ مثلث مادر- دختر- مرد همسايه نشاندهنده رابطه مخدوش مادر و دختر و تلاش ناکام آنها در برقراري رابطه عاطفي با مردي واحد است که از يکديگر پنهان ميکنند. مثلث مرد (پدر)- زن- مرد همسايه زمينهساز قتلي ميشود که پاي مثلث بازجو- زن (مادر)- مرد همسايه و بازجو- مرد (پدر)- مرد همسايه و بازجو- دختر- مرد همسايه را به ميان ميکشد و مثلث آخري دختر-دوست (همکلاسي)- مرد همسايه است. عواطف نابسامان به تلاطم در اين روابط مثلثي منجر ميشود که نتيجه نهايياش «فروپاشي» است. درباره فرم اجرايي نيز نکاتي قابل ملاحظه مانند تکرار، حرکتهاي رفت و برگشتي و موازي و همچنين جابهجايي بازيگران در نقشها وجود دارد . خردهروايتهاي مينيمالي که در دل روايت کلان هستند، بارها در ديالوگها تکرار ميشوند؛ اما اين تکرارها زائد نيست، بلکه در خدمت فرم اجرايي و انتقال معنا به مخاطب است. هر بار که بازيگران در نقشها جابهجا ميشوند، ديالوگها تکرار ميشوند، اما با دادن اطلاعات جديد به مخاطب سير خردهروايتهاي مينيمال را بهسوي تکامل پيش ميبرند. حرکتهاي رفت و برگشتي در دو لاين موازي که با سلفون از هم جدا شدهاند و تداعيگر بزرگراه هستند، ريتمي متناسب با زندگي روزمره (گاه کند و گاه تند) دارد که مخاطب را آزار نميدهد و جابهجايي بازيگران در نقشها به مخاطب اجازه ميدهد که بتواند خود را جاي شخصيتهاي نمايش بگذارد و با درک موقعيت آنها در ذهن خود بتواند ارزيابي کند که در شرايط مشابه چه تصميمي ميگرفت و دست به چه عملي ميزد و به اين ترتيب نمايش کارکرد درماني نيز دارد. اين کارکرد درماني آنجا که نقاشيهاي ساده و کودکانه (آدمک، توپ، خانه و...) روي سلفونها با ماژيک قرمز کشيده ميشود که شکل لکههاي خون به خود ميگيرد و پايين ميچکد نيز مشهود است. کوتاه سخن آنکه نمايش پينوکيو با پرهيز از زيادهگويي و با خردهروايتهاي مينيمال و موازي، روابط مثلثي و ناپايدار و ناکارآمد روزمره انسان معاصر را با فرم اجرايي متناسب بازگو ميکند؛ روايت فروپاشي مناسبات خانوادگي و اجتماعي که نتيجه «پنهانکاري» و «دروغ» است.