پایگاه خبری تئاتر: از ميانه دهه 80 تا كنون، نسلي از دانشجويان و جوانان علاقهمند به تئاتر وارد اين گود شدند كه با اجراي هر نمايش، موج تازهيي در تئاتر كشور ايجاد كردند. جالب اينكه بخش عمدهيي از اين نسل تازه، تحصيلكرده رشتههاي هنري و بخصوص هنرهاي نمايشي نبودند. بلكه فقط و فقط به دليل علاقه شخصي و برخورداري از استعداد و خلاقيت فردي، خود را به هر ضرب و زوري كه ميشد به تئاتر رساندند. يكي از همين جوانان، «منصور نصيري» است؛ فارغالتحصيل رشته مهندسي نرمافزار كه با حضور و آموزش در آموزشگاه زندهياد استاد حميد سمندريان اصول حرفهيي بازيگري و كارگرداني را آموخت و امروز خود يكي از حرفهييهاي اين رشته است. نمايش اول او با عنوان «فيزيكدانها» پاييز سال 92 در سالن اصلي تالار محراب فقط 10 شب اجرا شد كه در همين مدتزمان كوتاه با استقبال گسترده تماشاگران روبهرو بود. نصيري اين روزها دومين نمايش خود را به نام «درستكارترين قاتل دنيا» در تماشاخانه استاد مشايخي روي صحنه برده كه باز هم با موج خبري پرشور و هياهو و جمعيت دوستداران تئاتر مواجه شده است. به همين بهانه پاي حرفهاي او نشستيم.
پروسه انتخاب تا اجراي نمايشنامه «درستكارترين قاتل دنيا» چگونه بود؟
متن را ابتدا براي چهارمين دوره جشنواره تئاتر اميد فرستاديم كه پيش از اجراي فيزيكدانها بود. آن زمان خيلي درگير مراسم زندهياد استاد سمندريان بوديم. متن را من انتخاب نكردم، بلكه «سينا راستگو»، دوست و همبازي من انتخاب كرد. او خيلي دغدغه اجراي آن را داشت و چون به نقش محوري نمايشنامه علاقهمند بود، نقش محوري را بازي كرد و من نقش كسي كه از بيرون ماجرا را ميبيند. وقتي كار آماده شد، ابتدا 9 شب در آموزشگاه استاد سمندريان اجرا رفتيم. بعد ديگر نتوانستم سالن دولتي براي اجرا پيدا كنم، چون سازوكارهاي گرفتن سالن را نميدانستم. البته در جريان اجراي فيزيكدانها به شدت متوجه اوضاع و احوال برنامهها شدم. در نهايت با سالن استاد مشايخي صحبت كرديم كه با اجراي اين كار موافقت كرد. ما الان خيلي سخت داريم اجرا ميرويم اما باز هم خدا را شكر ميكنم.
فيزيكدانها را پس از پايان اجراهاي محدودش، جاي ديگري اجرا نكرديد؟
خيلي تلاش كردم اين اتفاق بيفتد اما نشد. يك هفته صبح تا شب سالن ميديدم. حتي با فرهنگسراهاي مختلف صحبت و رايزني كرديم، چون اين نمايش دستكم گرفته شد. دلم ميخواست حداقل هزينههايي كه كرديم، برگردد اما اين اتفاق نيفتاد. به رغم اينكه بين اعضاي گروه ما شامل طراح صحنه و لباس، عكاس و بازيگران و غيره، معمولا صحبت مالي نيست و قراردادي بينمان بسته نميشود، خيلي دوست داشتم هديهيي براي بچهها فراهم كنم اما اين اتفاق نيفتاد.
اين مساله به مشكلات مديريتي ما برميگردد. بيشتر هنرجويان و فارغالتحصيلان بدون سالن ميمانند و كارهايشان روي دستشان مانده.
در آموزشگاه كه كار ميكنيم، هفته به هفته ما كار ارائه ميدهيم. يك چيزي را در آموزشگاه تمرين نميكنيم و آن هم اينكه چطور مخاطب را جذب كنيم! شايد اين چيزي است كه بايد بعدها ياد بگيريم اما فكر ميكنم دستكم ميشود آموزش داد يا در كلاسها گفته شود كه پروسه توليد يك نمايش غير از انتخاب متن، تمرين و به اجرا رساندن، موارد ديگري هم هست، مثلا بايد رايزني كنيم با سالنها كه چطور سالن بگيريم و چگونه مخاطب بياوريم. همين الان به من بگويند سالن اصلي اجرا برو، شايد همه به من تبريك بگويند، ولي من ناراحت ميشوم كه چطور بايد سالن را پر كنم. اين خيلي نكته مهمي است كه تازه متوجه اهميت آن شدهام.
اين به شيوه تبليغاتي گروه برميگردد. فكر نميكنم در اينباره بتوان آموزش داد. شايد خود اساتيد هم ندانند. پركردن سالن به كيفيت كار بستگي دارد، كه تماشاگر با تبليغ سينه به سينه ديگران را جذب نمايش كند.
بله، اين اتفاقي است كه خدا را شكر در نمايش جديد ما افتاده اما منظورم اين بود كه در حد يك گپوگفت تكجلسهيي يا يك وركشاپ دوساعته گفته شود كه بايد در جريان اين موضوع هم باشيد. همينطور بيگدار به آب نزنيد. شرايط را خوب بسنجيد. بهتر است اول با گروههاي حرفهيي كار كنيد، سازوكارها را ياد بگيريد، بعد شروع به كار كنيد كه آسيب نبينيد كه بعد از يك پروسه شش ماهه، جوان 20 ساله نشود آدم 40 ساله!يادم هست دوستي حرف خوبي به من زد و گفت شما خيلي تلاش ميكنيد و دغدغه داريد و به لحاظ هنري و تخصصي نمايش را به اجرا ميرسانيد، ولي بيزينس ماجرا را در نظر نميگيريد. بايد آن را هم لحاظ كنيد. بايد دو آدم متخصص را به گروه دعوت كنيد تا كنارتان باشند. آنها مثل دو بال ميمانند. با يك بال نميتوانيد پرواز كنيد.
البته گروه شما خيلي جمع و جور است و اگر بخواهيد آن را گسترش بدهيد، گروه بايد هزينههايي را متقبل شود كه بعيد به نظر ميرسد با شرايط فعلي از عهدهاش بربياييد. الان هزينههاي نمايشتان از كجا تامين ميشود؟
با اعضاي گروه صحبت كرديم كه سرمايه اوليهمان را براي تبليغات، به صورت جمعي و گروهي بپردازيم. حتي بچههاي پشت صحنه هم كمك كردند. در مورد روابط عمومي هم وقتي كه تجربه كردم، متوجه شدم حضورش چقدر ضرورت دارد.
اولين تجربه تئاتري شما چي بود؟
«آرش كمانگير» سياوش كسرايي را به شكل اجرا درآورديم. آن موقع سعي كردم كاملا غريزي انرژي بگذارم و به نظرم تجربه خيلي خوبي بود. بعد در دانشگاه علم و فرهنگ نمايشنامه «چهار صندوق» استاد بيضايي را كار كرديم. يك بار هم از دانشگاه بيرون آمدم و به دعوت يكي از دوستانم كه بازي من را ديده بود، نمايشي در فرهنگسراي شفق كار كردم. اين اتفاق همزمان با ورودم به دوران سربازي بود. در سال 90 براي شركت در كلاسهاي استاد سمندريان تست دادم و قبول شدم. سربازي و كلاسها را با هم ميرفتم. خدا رحمتش كند، استاد سمندريان من را «جنابسرهنگ» صدا ميكرد!
نمايشنامه «درستكارترين...» نوشته افشين هاشمي، چطور به دستتان رسيد؟ اولين ايدهتان براي اجرا چه بود؟
قبل از پاسخ به اين پرسش، بايد يك توضيح كوچك اما ضروري بدهم؛ وقتي در جشنواره اميد شركت كرديم، ابتدا متن ديگري را فرستاده بوديم كه پذيرفته نشد. نوشته خودم بود، بر اساس يكي از صحنههاي «پزشك نازنين» نيل سايمون. خيلي دلخور شدم. با خودم گفتم «من را از در بيرون بندازيد، از پنجره مييام داخل». سينا راستگو اين متن را خيلي دوست داشت. او متن ديگري فرستاد و ما متن «درستكارترين. . . » را فرستاديم. در وهله اول به بچهها گفتم به من اعتماد كنيد براي بازي در كاراكترهاي ديگر. دلم ميخواست ببينم از پس چند كاراكتر همزمان برميآيم. حتي خودم را در صحنه تصور كردم، يعني از ابتدا به ايده سايهها فكر نكرده بودم. رفتهرفته من و سينا تمرين كرديم. روي مونولوگهاي او خيلي كار كرديم. از آنجا كه در جشنواره اميد تاكيد بر استفاده از چراغ قوه و چهارپايه بود، اين دو ابزار را در ذهن داشتيم. يك بار كل تمرينها را در تاريكي انجام داديم، بعد از چراغ قوه استفاده كردم كه ببينم چه كارهايي ميتوان با آن كرد. بعد ايده سايهها به ذهنم رسيد و ديدم كه چراغ قوه ميتواند يك كاراكتر باشد.
نمايشنامه اصلي چگونه بود؟ آيا مونولوگ بود يا تمام كاراكترها در متن هستند؟
بله، تمام كاراكترها هستند. در واقع اين متن، مونولوگي است كه شخصيت اصلي ماجرايي را تعريف ميكند و آنها مكملهاي داستانند. منتها در نمايشنامه اشاره نشده كه اجرا به صورت سايه باشد.
فكر ميكنم اين متن چندين بار اجرا شده است.
بله، خود افشين هاشمي حدود 18 سال پيش آن را كار كرده و كلي هم جايزه برده؛ هم در بازي و هم متن. جشنواره خارجي هم همين طور. اگر اشتباه نكنم، يكي دو سال پيش هم در تالار مولوي همين متن اجرا ميشد. اين نمايشنامه را خيلي اجرا ميكنند. امسال هم در جشنواره اميد شركت كرده بود كه در بازبيني پذيرفته نشد.
فكر ميكنيد دليل اين همه استقبال از نمايشنامه «درستكارترين...» چيست؟ چون به نظر نمايشنامه به اندازه اجرا جذاب نيست.
فكر ميكنم يك دليل، تضادي است كه در اسم نمايشنامه هست و خيلي جذابيت دارد. «درستكارترين قاتل دنيا»! همين الان كه تراكت پخش ميكنيم، خيلي از علاقهمندان ميگويند «قاتل مگر درستكار ميشود؟!». اين تناقض را در خود نمايش هم ميبينيد. خيلي مسخره است شما قاتلي را ببينيد كه ميگويد «خواهش ميكنم به من كمك كنيد»، كه چه اتفاقي بيفتد؟ «... كه رييس بزرگ من را ببخشد و من دوباره به آدمكشي ادامه بدهم». انگار درباره يك مساله ساده حرف ميزند. همين است كه آن را اينقدر جذاب ميكند، كه در مورد موضوع به اين مهمي، اينقدر سرسري صحبت ميشود.
براي شما كدام وجه نمايشنامه بيشتر جذابيت داشت و تحت تاثير آن، تصميم گرفتيد اين متن را اجرا كنيد؟ميخواستيد خلاقيتتان را به نمايش بگذاريد يا علاقه داشتيد به هر نحو ممكن اجرايش كنيد؟
من رفتهرفته به متن علاقهمند شدم و دغدغه اجراي آن برايم اهميت پيدا كرد اما از ابتدا بيشتر سينا را درگير كرده بود. مساله من در تئاتر اين است كه مخاطب را اسكناس نبينم، كه بگويم بيا كارم را ببين تا من به پول برسم. چنين چيزي نيست، ولي الان اين اتفاق افتاده. تمام تلاشم آن است به اين پاسخ برسم كه «هدف من از تئاتر چيست؟». هدف از تئاتر اين است كه بتوانم تاثيري روي مخاطب بگذارم تا جامعه پيشرفت كند. من اگر مشكل اخلاقي داشته باشم، روي صحنه بيخود ميكنم بخواهم حرف از اخلاقيات بزنم. تمام تلاشم را ميكنم كه اين اتفاق نيفتد. اجراي اين نمايشنامه براي ما مهم بود، چون به ما انگيزه ميداد براي ديدهشدن تا گام بعدي را بهتربرداريم. فكر ميكنم نبايد حرف بزنم درباره اينكه چه چيزي بر من تاثير گذاشت تا اين متن را اجرا كنم. بهتر است نمايش ديده شود. اگر نمايش را ببينيد، شما يك قضاوت ميكنيد و ديگران يك قضاوت ديگر.
در شبهايي كه نمايش را اجرا كردهايد، از كسي شنيدهايد اجراي شما از متن نمايشنامه جلوتر است؟
منظورتان دقيقا چيست؟
يعني شكل اجرايي نمايش بيشتر از متن تماشاگر را درگير ميكند.
خب به نظرم اين عقيده، كمي هم خوب نيست! به قول پيام دهكردي «خَيرِالاُمور اَوسَطِه»! يعني كاش هميشه وسط حركت كنيم. نه خيلي متن سر باشد و نه اجرا. بايد كل اين هنر از جانب مخاطب فهميده شود. من هم خيلي با اين موضوع موافق نيستم. ميگويم بالاخره متن باعث شده به اين شيوه اجرايي برسيم. آقاي دهكردي هم روز اول نظر خوبي درباره متن نداشتند اما گفتند شيوه اجرايي باعث شده نمايش كمي بالا بيايد. يكسري از دوستان همين نظر شما را داشتند اما خب كساني هم بودهاند كه متن را خيلي دوست داشتند.
خودتان درباره نمايش و نمايشنامه چطور فكر ميكنيد؟
من با هر دو نظر موافقم، چون خانم رويا افشار گفتند كه متن را خيلي دوست داشتند و آقاي دشتي هم اعلام كردند نمايشنامه، خيلي متن خوبي است. فكر ميكنم متن جهانشمولي است.
شما در اين نمايش سختترين مسووليت را داريد؛ كارگردان، بازيگر، عروسكگردان و بايد به جاي چند كاراكتر حرف بزنيد، ولي دشوارترين قسمت ماجرا، نورپردازي است. شما كه شناخت و تجربهيي از نورپردازي نداشتيد، براي اين كار از چه شيوه يا راهنمايي چه كساني استفاده كرديد؟
از راهنمايي هيچكس استفاده نكردم(ميخندد). كاملا تجربي كار كردم. معمولا كارگردانهايي كه در نمايش خودشان بازي ميكنند، نميتوانند از بيرون كارشان را ببينند اما در اين نمايش، چنين اتفاقي نميافتد. يك ويژگي كار آن است كه من هم در صحنهام و هم همه چيز را از بيرون ميبينم. در مورد نورپردازي هم از تخيلم كمك گرفتم. اينگونه تصويري را كه مخاطب قرار است ببيند، من تعيين ميكنم. منظورم كاراكتر چراغ قوه است. خانم روستا راجع به تفاوت سينما و تئاتر گفته بودند «ما به عنوان مخاطب، در تئاتر هر كجا را بخواهيم نگاه ميكنيم اما در سينما، اين كارگردان است كه به ما ميگويد كجا را ببينيم». در اين نمايش هم تقريبا چنين اتفاقي ميافتد. چراغ قوه به نوعي حكم دوربين را هم دارد. چراغ قوه است كه ميگويد كجا را نگاه كنيد.
وقتي نمايش شروع ميشود، زماني حدود 10 دقيقه طول ميكشد تا شما وارد بازي شويد، يعني دير به فضاي اجرايي و داستاني نمايش ميرسيد. تماشاگر مدام با خود فكر ميكند اين ديگر چهجور نورپردازي است؟ اين آدم در صحنه چه كار ميكند؟حضور شما، تماشاگر را از تمركز بر مونولوگهاي قاتل غافل ميكند اما وقتي تغيير فضا ميدهيد و وارد بازي ميشويد، تازه مخاطب به اهميت حضور شما روي صحنه پي ميبرد و نمايش براي او جذابتر ميشود.
(ميخندد) خيلي از شما ممنونم كه به اين نكته اشاره كرديد. سعي ميكنم از امشب مزاحمت كمتري روي صحنه داشته باشم!
نه، اصلا موضوع مزاحمت نيست. حواس تماشاگر به جاي توجه به ديالوگها، به حركات شما پرت ميشود. از خود ميپرسد چرا شكل ديگري از نورپردازي براي كار انتخاب نشده؟ به خصوص كه فاصله تماشاگر با صحنه خيلي كم است.
اتفاقا از ويژگيهاي خوب اين نمايش، نزديكبودن به تماشاگر است. فكر ميكنم اگر اين نمايش در سالن سايه هم اجرا شود، تا اين حد تاثيرگذار نخواهد بود. اجراي اين نمايش روي استيج كه امكانپذير نبود. به نظرم اين نمايش براي سالنهايي مثل استاد انتظامي و كارگاه نمايش خيلي مناسب است. يكي دو نفر هم پيشنهاد كردند كه دوست داريم اين آدم در صحنه ديده نشود، ولي يكي از معضلات چنين تمهيدي، اين بود كه اگر من پشت صحنه ميبودم، يك نفر بايد نور اين طرف صحنه را تامين كند. شايد اين ضعف از آنرو است كه كاراكتر چراغ قوه، خوب تعريف نشده. در صورتيكه در همان 10 دقيقه ابتدايي، با آنكه نور ديالوگ ندارد، فضاسازي ميكند. در يك صحنه قاتل ميگويد: «ميترسم فرد ديگري را به جاي من استخدام كنند و يك روز او به سراغ خودم بيايد». بعد سايه خودش را روي ديوار ميبيند كه دو يا سه برابر اوست. اينجا به اهميت نور پي ميبريم. در صحنه قتل هم قاتل ميگويد «حس كردم دو فرشته بالاي سر او آمدند». در همين حال ما دو ديو بالاي سر قاتل ميبينيم!
چرا ماسك قاتل روي صورت نورپرداز است؟چرا روي صورت قاتل نيست؟ فكر ميكنم ميخواستيد عروسكگردانهاي سياهپوش را در نمايشهاي عروسكي تداعي كنيد.
بله و خير. روزهاي اول اجرا اصلا ماسك نداشتم. بخشي از كاربرد ماسك اين است كه حضورم كمتر روي صحنه حس شود. حتي قصد داشتم دستهايم را با دستكش سياه بپوشانم. ضمن اينكه ماسك روي صورت من، حس ترس ايجاد ميكند.
با اين تجربه، نشان داديد كه در كارگرداني هم موفق هستيد. دوست داريد به صورت تخصصي بيشتر به سمت كدام برويد؟كارگرداني يا بازيگري؟
من بازيگري را به شدت دوست دارم و آرزو ميكنم روزي با جان و دل به يك كارگردان اطمينان كنم. مشكل من كه باعث ميشود خودم يك متن را كارگرداني كنم، عدم اطمينان است.
عدم اطمينان به همنسلانتان يا كساني كه از شما جلوتر و حرفهييترند؟
شايد به همنسلان خودم. اميدوارم حرفهييها و پيشكسوتها ما را تحويل بگيرند. در واقع ناز از آنهاست و نياز از ما. ممكن است اين حرف، همنسلانم را ناراحت كند اما من هيچ ادعايي ندارم. حس ميكنم همنسلانم ثابت نكردند كه ميتوان به آنها اطمينان كرد. البته در فيزيكدانها، بيشتر از آنكه كارگردان نمايش باشم، بازيگردان نمايش بودم. حتي كيومرث مرادي گفت «بازيها خوب است، ولي كارگرداني افتضاح است»! در «درستكارترين...» بهخاطر شكل اجرايي كار، به بازيها زياد توجه نميشود. بيشتر كارگرداني به چشم ميآيد.
اصلا فضاي امروز تئاتر را چقدر براي حضور جوانان مناسب ميبينيد؟
پروسه كار تئاتر براي من سه فاز جداگانه داشت. اول اينكه يك متن خوب انتخاب بشود و تمرين كنيم تا به يك اجراي خوب و معقول برسيم و فاز دوم ايناست كه با سالن رايزني كنيم براي اجراي عمومي و فاز سوم، جذب مخاطب است. اين سه فاز بايد با هم پيش برود. الان تمام كساني كه فارغالتحصيل آموزشگاه هستند، در فاز اول خيلي خوب و جنگنده عمل ميكنند اما مرحله گرفتن سالن خيلي سخت است. اين مرحله آنقدر سخت است كه ديگر به جذب مخاطب فكر نميكنند. وقتي سالن را ميگيرند، تازه متوجه ميشوند جذب مخاطب چقدر دشوارتر است. همين الان كه من دارم كار تئاتر ميكنم و اجرا داريم، حس ميكنم به لحاظ حمايت از جوانان، فضاي مناسبي نيست، ولي مثلا خانم روستا كه نتوانستند به دلايلي براي تماشاي كار ما بيايند، برايمان پيغام فرستادند. آقاي كيومرث مرادي از آن سوي آبها براي ما پيام فرستادند. انرژي حمايتشان روي ما تاثير ميگذارد.
البته بخشي از اين ماجرا متوجه همنسلان شماست. به نظرم تلاش كافي ندارند تا اتفاق مثبتي براي آنها بيفتد. گروه شما، گروهي پوياست. خودتان كار ميكنيد و سالن ميگيريد و اجرا ميرويد اما خيلي از دانشجويان و جوانان ديگر اينطور نيستند، يعني وقتي به آنها فرصت هم داده ميشود، موفق عمل نميكنند. اين معضلي است كه در حوزه نمايشنامهنويسي هم داريم. چقدر نمايشنامهنويس جوان داريم كه موفق بودهاند؟
بله، يا حتي چقدر بازيگر جوان كه موفق عمل كردهاند؟ اما در اين مورد ميتوان گفت به دليل اينكه جامعه هنري ما و حتي خود دولت براي جوانان فرصتسازي نميكند، با اين معضل مواجه ميشويم. بنابراين جواني كه ميبيند در جامعه يا مثلا يك جشنواره فرصتي براي حضور و عرضاندام او نيست، خودش شروع به فرصتسازي ميكند. بعد به بنبست ميخورند. شرايط بايد به گونهيي باشد كه اگر كسي دو ترم بالاتر است و ميخواهد كاري را شروع بكند، بتواند اطمينان كند كه از آموزشگاهها يا ترمهاي پايينتر بيايند تجربه كنند. براي مثال ممكن است من اگر پيشنهاد بدهم به كسي كه ترم دوم آموزشگاه استاد سمندريان است، توقع داشته باشد نقش يك بازي كند. در حاليكه تجربهاش را ندارد. نه اينكه من از چهره او خوشم نيايد. بعضيها بيجهت توقع بالايي دارند. در نمايش فيزيكدانها روي كوتاهترين نقش ساعتها وقت ميگذاشتيم. از بازيگران ميخواستيم براي كاراكتري كه فقط دو دقيقه روي صحنه است، گذشته بنويسند و جالب اينكه آن كاراكتر جزو كاراكترهايي بود كه مخاطب كار را ديده و او در ذهنش باقي مانده. همين ارزشمند است. به قول استاد سمندريان، بازيگري، ديالوگ نيست. آقاي دهكردي ميگفتند ديالوگ تفاله است! ولي درستترين تعريفي كه از بازيگري خواندم در كتابي از چخوف بود كه «زندگي سكوتي است كه ما يك جاهايي از آن را حرف ميزنيم»! ما بايد اين سكوتها را پيدا كنيم. در نمايشنامه فقط ديالوگ نوشته شده.
به اجراهاي بينالمللي نمايشتان فكر كردهايد؟
بله، اما ارتباطات لازم را براي شركت در جشنوارههاي خارجي ندارم. گرچه فكر ميكنم اين كار ميتواند در اجراهاي بينالمللي روي پاي خود بايستد. متاسفانه ما دانشجو به حساب نميآييم. بلكه هنرآموزيم. دانشگاهها كانون دانشگاه دارند و جشنواره دانشجويي دارند. يك تيم چندنفرهاند كه خيلي هم خوب ارتباط برقرار ميكنند، ولي آموزشگاهيان هيچ كانوني ندارند. اجراهايشان كه تمام ميشود، در جامعه رها ميشوند. براي بچههاي دانشگاه آزاد خوب است كه يك كانون تشكيل بشود.
تا امروز توانستهايد هزينههاي نمايش را از طريق فروش تامين كنيد؟
حقيقت آن است كه در امر تبليغات مشكل داريم. خدا را شكر ميكنم كه هر كس به تماشاي كار ميآيد، از نمايش راضي است اما بازخوردي را كه در جذب مخاطب توقع داشتيم، به دست نياورديم. غير از مشكلاتي كه در مورد تامين بودجه و حمايت داريم، تاكيد ميكنم كه مخاطب براي تئاتر مثل اكسيژن است. آقاي مرادي هميشه ميگفت يك نقاش كه تابلوهايش را در خانه پنهان ميكند، هنرمند نيست. اثر هنرمند بايد ديده بشود تا در ذهن ديگران اعتبار كسب كند و بعد ميشود به او گفت هنرمند. در اين سالها خيلي به من گفتند در اين كار پول نيست. برو به زندگيات برس اما من نميتوانم بيخيال تئاتر بشوم. از كودكي به اين هنر علاقه داشتم و چون كسي دست من را نگرفت، در دانشگاه خودم دست خودم را گرفتم. حتي متواضعانه اعلام كردم مخاطبان به تماشاي كار ما بيايند و اگر ناراضي بودند، من ده هزار تومان پول بليت را برميگردانم. بايد اينجا يك موضوعي را بگويم. شايد قياس معالفارق باشد، ولي ببينيد، فيلمي مثل «جدايي نادر از سيمين» اگر در جشنواره فيلم فجر شركت داده نميشد، اگر اين فيلم براي اسكار ارائه نميشد و كسي آن را نميديد، آيا امروز اين اعتبار را داشت؟ يعني فرصتي ايجاد شده براي فيلمي خوشساخت با يك محتواي بسيار خوب و درست كه ديده بشود. اگر مخاطب آن را نميديد كه فيلم اصلا به چشم نميآمد. فيلم «جدايي...» اين همه منفعت براي سينماي ايران داشت. حالا بنده ميگويم من نوعي، «اصغر فرهادي» نيستم اما شايد «اصغر فرهادي» هم يك روزي مثل من بوده و اين سختيها را كشيده. اگر فرصتي براي ما ايجاد نشود، شايد طاقت من كمتر از ديگران باشد. اگر من ديگر اين مسير را ادامه ندهم، امثال كساني را كه در سينما و تئاتر خوب عمل ميكنند و پرچمدار كشورمان هستند، براي نسلهاي بعد از دست ميدهيم.
منبع: روزنامه اعتماد
فاطمه پورمحسنی
فاطمه پورمحسنی
جمعه 19 اردیبهشت 1399 23:04
بسیار عالی بود آقای نصیری