پایگاه خبری تئاتر: سهراب سليمي بازيگر و كارگردان تئاتر كه پيش از اين نمايشهايي چون «خرده جنايتهاي زن و شوهري»، «نواي اسرارآميز»، «عشق لرزه» و «مهمانسراي دو دنيا» را به صحنه برده بود، در جديدترين تجربه كارگرداني خود، نمايشنامه سباستين تيري، نمايشنامه نويس فرانسوي را ديماه سال جاري به اجرا در آورد.
نمايشنامه «آقاي اشميت كيه؟» به ترجمه شهلا حائري و با بازي ايرج راد، شهره رعايتي، ميثم رازفر و سينا خدابخشي از 4 ديماه در سالن عباس جوانمرد خانه تئاتر به روي صحنه رفته و تا 7 بهمن ماه اجراي آن ادامه دارد. اين نمايش با لايههاي طنز پنهان و
به نوعي تلخ نوشته شده و نشان ميدهد چگونه جبر زندگي اجتماعي در دنياي مدرن كمكم
هويت افراد را از آنها ميگيرد و هويت ديگري را كه با وجودشان بيگانه است به آنها تحميل ميكند.
نمايشنامه ياد شده پيش از اين نيز با هدايت كارگردانان ديگري؛ از جمله زندهياد داود رشيدي و سجاد همتي در تهران، سجاد مشتاق در مشهد و ماني آباديان در شيراز به صحنه رفته است و تلهتئاتري از آن نيز به كارگرداني اسماعيل موحدي در شبكه چهار سيما ساخته و پخش شده است.
سباستين تيري نمايشنامه نويس، بازيگر، كمدين، عكاس و كارگردان تئاتر فرانسوي (متولد ۱۹۷۰) است كه در سال ۲۰۰۹ موفق به دريافت جايزه مولير براي همين نمايشنامه با عنوان بهترين نمايشنامه كمدي شده است. به همين بهانه با سهراب سليمي كارگردان و ايرج راد، بازيگر دو نقش در اين نمايش به گفتوگو نشستيم و از دغدغههاي اين دو عضو با سابقه خانه تئاتر درباره اين اجرا پرسيديم.
آقاي راد، چطور شد كه پذيرفتيد در اين نمايش به ايفاي نقش بپردازيد، به هرحال مدت زيادي است كه از آخرين حضور صحنهاي شما ميگذرد و با وسواس نقش انتخاب ميكنيد. آيا نمايشنامه براي شما جذابيت ويژهاي داشت؟
راد: طبيعتا نمايشنامه بايد كشش و جاذبه خاص خود را داشته باشد. وقتي به پيشنهاد آقاي سليمي شروع به مطالعه نمايشنامه كردم، ديدم نميتوانم نيمهكاره آن را رها كنم و تا آخر ادامه دادم. يكجا خواندم و تمام شد. چه از نظر شكل ساختاري و چه از نظر مساله و محتوا، براي من جاذبه و كشش زيادي داشت. مسالهاي كه در اين اثر مطرح ميشود «تغيير هويت» است. اين تغيير هويت را امروزه در تمام دنيا شاهد هستيم و انسانها با اين پديده به گونههاي مختلف روبهرو هستند. هميشه زمينههايي فراهم ميشود كه وادارتان كند تا از آن چيزي كه هستيد و به عنوان ديدگاه و طرز تفكر شما به شمار ميرود، عدول كنيد و در يك قالب ديگري قرار بگيريد. آن اصالت وجود انساني و تفكر انساني و آن چيزي كه در روح و روان انسان قرار دارد دايما در اثر مسائل مختلفي كه در اطراف او قرار ميگيرد، در معرض تغيير و تحول است و عوامل متعدد باعث ميشود آن را از ذات اصلي و هويت اصلي خود دور كند، دگرگون كند و شكل ديگري به آن بدهد. اين موضوع به نظر من مساله قابل طرح و جذابي بود. طبيعتا به همين دليل هم پذيراي اين اجرا شدم و اين كار را پذيرفتم، ضمن اينكه از سالهاي دراز گذشته با آقاي سليمي در زمينههاي تئاتر و در بخشها و كارها و اجراهاي مختلف همكاري داشتيم و شناخت كامل از ايشان داشتم. طبيعتا همه اينها باعث شد كه پذيراي حضور در اين كار باشم.
شما در اين نمايش، بازي در دو نقش را بر عهده گرفتهايد، چنين انتخابي چه چالشهايي براي شما به دنبال داشت و قرار بود با اين كار چه چيز به مخاطب منتقل شود؟
راد: چيزي كه آقاي سليمي براي من توضيح داد اين بود كه هر دوي اين نقشها و هر دوي اين آدمها كه بايد بازي كنم - يعني پليس و روانپزشك- يك ماموريت دارند و هر دوي اينها يك هدف را دنبال ميكنند. در حقيقت هر دوي اينها ميتوانند يك «واحد» باشد. آن واحد ميتواند دهها نفر باشد ولي در قالب يك تفكر و در قالب يك حركت قابل تعريف باشد و يا ميتواند يك نفر باشد كه در قالبهاي مختلف قرارگرفته است. بنابراين اين تفكر در نمايش دنبال شد كه هر چند ظاهر آنها متفاوت است، ماموريت آنها متفاوت است، جهت حركت آنها ظاهرا متفاوت است، ولي از يك ريشه و يك نگاه شكل گرفته است و يك هدف را دنبال ميكند.
آقاي سليمي، چطور شد اين نمايشنامه را براي اجرا انتخاب كرديد؟ نويسنده متن براي شما مهم بود يا نمايشنامه ويژگيهاي خاصي داشت كه به دغدغههاي شما نزديك بود؟
سليمي: طبيعتا هيچ كارگرداني به سمت متني نميرود كه دغدغه او نباشد. اين نمايشنامه هم قطعا دغدغه من بوده است. نويسنده اين اثر البته در مملكت ما شناختهشده نيست. اين اولين اثر او است كه در سال 2006 مينويسد و تقريبا 7 سال پيش از اين، به وسيله زندهياد داوود رشيدي به اجرا درميآيد.
سالهاي گذشته وقتي نمايشنامه «خرده جنايتهاي زن و شوهري» را از امانوئل اشميت دست گرفتم و نشر قطره اين اثر را چاپ كرد از هزار نسخه، فقط 400 نسخه فروش رفته بود. به هر حال خوش شانس بودم و آن اجرا به گونهاي شرايطي رقم زد كه امروز بيست و يكمين چاپ «خرده جنايتهاي زن و شوهري» منتشر شده است. نه تنها در «خرده جنايتهاي زن و شوهري» بلكه در «نواي اسرار آميز» و «مهمانسراي دو دنيا» هم اين اتفاق خوشايند افتاد. اشميت هم در آن مقطع ناشناخته بود ولي خوشبختانه شرايط و زمانه طوري پيش رفت كه در جامعه هنري، بنده به عنوان كسي كه اشميت را به علاقهمندان تئاتر معرفي كردم، شناخته شدم. در مورد «سباستين تيري» هم بايد بگويم وقتي نمايشنامه را دست گرفتم، اجرايش بهشدت به دغدغهام بدل شد. هر درامنويسي كه موضوعات جامعه را جهانشمول كند از نظر من ملي است. ميخواهد شكسپير يا مولير يا جان اشتاين بك يا بيضايي و هر كس ديگري باشد. من اين عنصر را به عنوان عامل ماندگاري ميشناسم كه موضوعات من و شما از مرزهاي جغرافيايي ما عبور كند. طبيعتا سباستين اين دغدغه كلي من را بهشدت برآورده كرد. مساله او بيهويت شدن انسان معاصر است. چه كسي ميتواند بگويد بيهويت نشده است؟ نوع مقاومت بستگي به نوع شرايط دارد كه چگونه اين تغييرات را ميپذيرد يا مقاومت براي عدم پذيرش آن دارد. سباستينتري هم مساله بعد از دو جنگ جهاني اول و دوم را بررسي ميكند، دغدغهها در دو فرهنگ مطرح است، فرهنگ آلماني و فرانسوي. ناپلئون بناپارت از فرانسه بلند ميشود و تا ديوارهاي آن سوي مرزها ميرود و هيتلر هم همين كار را ميكند. طبيعتا هر دو داراي فرهنگ بسيار بالايي هستند.
ماجراي هانري اشميت و ژان كلود قوچي در اين نمايشنامه چيست؟ يكي از لوكزامبورگ و ديگري در فرانسه قرار است چه معنا و مفهومي را براي مخاطب ايراني به دنبال داشته باشند؟
سليمي: اشميت كسي است كه دوست دارد زندگي قوچي وار را تجربه كند. ميخواهد از دنياي اشميت جدا شود. او بر اساس تفسير و تحليل اثر، در دنياي خودش خسته شده در عين حال كه هر نوع امكاناتي كه خواسته به دست آورده است ولي متحولش نكرده است. ميخواهد به دنياي ديگري رجوع كند. از همين نقطه كه «اشميت» نامي آلماني است و «ژان كلود قوچي» نامي فرانسوي است كشمكش و درام را در لابهلاي آن ميتوان درك كرد. كاراكتر اصلي نمايش ميخواهد از دنياي اشميتي جدا شود و وارد دنياي ژان كلود قوچي شود. در عين حال در همين بخش، كشمكش جغرافيايي و فرهنگي را نيز شاهد هستيم. انساني ميخواهد خود را متحول كند. از اين دنياي نكبت خودش جدا شود، از اين دنياي دلبستگيها و وابستگيهاي مادي كنده شود، ولي ديگران نتيجه را به گونه ديگري براي او رقم ميزنند و ميخواهند كه در همان دنياي اشميت باقي بماند. به او ميگويند نبايد وارد دنياي تازهتر و متحولتر و پوياتر شوي!
چه عاملي مانع تحول اشميت به عنوان نماد انسان معاصر است؟
سليمي: مانع اصلي، جبر و زور است. اين مسالهاي است كه امروز در دنيا، بهشدت ما را ميترساند. اگر سباستين نقشها را منفك ميكند و يك بار پليس و نقش ديگر دكتر روانپزشك را به عنوان نمايندگان قوه قهريه معرفي ميكند، من اين مرز را هم ميشكنم. اين دو يكي هستند. گويي امروز علم هم در خدمت زور آمده است، علم در خدمت پليس آمده است. به همان راحتي هم وقتي از دكتر سوال ميكنند شما را چه كسي براي درمان من فرستاده است؟ پاسخ ميدهد: «پليس فرستاده است.» امروزه شاهد هستيم پيشرفتهترين تكنولوژيها در اختيار نهاد نظامي قرار گرفته است.
در انتخاب بازيگر هم اين رويكرد را مد نظر داشتيد؟
سليمي: دقيقا. اگر از آقاي راد دعوت كردم به اين دليل بود كه اين پوسته اصلي نه به شكل تفكيك شده نقشها بلكه استحاله كردن آنها، براي من مدنظر بود.
مساله اجبار در مقابل تحولات هويتي، ناظر به محيط خاصي است يا وضع جهاني را مدنظر دارد؟
سليمي: نگاه من از محيط داخلي پا را فراتر ميگذارد. اتفاقا همه اينها وابسته به هم هستند. بهطور مثال اگر فلان اسلحه در فلان جاي دنيا هست، من هم نسبت به آن اسلحه بيگانه نيستم. من هم به عنوان ابزار قدرت از آن استفاده ميكنم. اين مقوله را هماكنون در جامعه شاهد هستيم، مگر ميشود انكار كرد؟ اين سلاح عليه چه كسي به كار برده ميشود؟ عليه بشري كه ميخواهد آرامش و آسايش داشته باشد و راحت زندگي كند.
به علاوه در اين تئاتر ملاحظه ميكنيد همه اتفاقات در يك آپارتمان رخ ميدهد و من آن را در يك جعبه جادويي خلاصه ميكنم. تمام آپارتمان در يك ميز قرار گرفته. آشپزخانه را ميخواهم چه كار كنم؟ اتاق خواب ميخواهم چه كار كنم؟ كمد ميخواهم چه كار كنم؟ در واقع همهچيز بايد از آن ميز جادويي بيرون بيايد و اين جادو براي من بسيار اهميت دارد تا همهچيز انتزاعي شود. در رويكرد انتزاعي است كه شما هم ذهنيتها و هم واقعيتها را رقم ميزنيد.
در همين خانه نيازي به پستو ندارم و از اسطوره و نوستالژي تئاتر كلاسيك استفاده ميكنم. قتل را هم در جايي ميبرم كه در آن زندگي ميكند اما محبسگاه او همانجا است. اين قوچي است كه نميتواند از اين خانه پا را فراتر بگذارد، براي اينكه اين در را بسته است. نميخواهد خود را متحول كند. و نهايت، انتخاب او خودكشي است!
خانم قوچي يا همان خانم اشميت چطور؟ او نمونه ديگري از انساني است كه در دنياي مدرن زندگي ميكند اما مسير ديگري را براي كشف هويت ميپيمايد، او در اين داستان به دنبال چيست؟
سليمي: خانم قوچي احساس ميكند ميتواند راه ديگري را در اين زندگي پيدا كند و ظاهرا تن ميدهد كه «كارل» بچه آنها است؛ براي اينكه زير اين جبر و فشار نميتواند مقاومت كند. جبر و فشار باعث ميشود نوعي دور زدن و همسو شدن با خواسته آنها براي خانم قوچي اتفاق بيفتد ولي در نهايت ميتوان گفت باز هم به «مسير رودخانه» فكر ميكند. رودخانه ما را به كجا ميبرد؟ انتهاي آن به درياچه ميرسد؟ آيا واقعا ماهيهاي آزاد هم به دريا ميروند يا بالعكس آب شنا ميكنند؟ اين بركهها براي چيست؟ اين سوالات استعاري از ميان ديالوگهاي خانم قوچي مطرح ميشود. بله اين بركهها براي تخمريزي ماهيهاي آزاد است. آنها به بستر دريا نميروند، آنها برميگردند و مخالف جهت آب شنا ميكنند. تا جايي كه جمله پاياني اين نمايش دست نوشته آقاي قوچي است كه پس از خودكشي توسط همسرش خوانده ميشود: «به درياچه رسيدم، همانجا كه ماهيهاي آزاد خوشحالند». البته در عين حال اعتقادي ندارم كه يك اثر نمايشي را فلسفيتر از آنچه هست تفسير كرد بلكه به دنبال ابزاري هستم كه با تمام شيوهها بتوان تئاتر و زمينههاي ارتباطي آن را با دستاوردهاي بديع، ساده كرد. اين اقدام در حوزه متن، در حوزه نگاه كارگرداني و در حوزه استفادههاي بهينه براي كاربردي كردن اثر است.
آقاي راد، به نظر شما اهميت مساله هويت براي جامعه امروز ما چيست؟ و آيا طرح مساله سباستين تيري در اين اثر، صرفا به جامعه فرانسه يا آلمان اختصاص دارد؟
جامعه بيهويت قطعا نميتواند جلو برود. و در مقابل، جامعه هويتدار، برنامه و بينش دارد و هر كسي در جايگاه خودش قرارگرفته است. واقعيت اين است كه پليس مانع تغيير سرنوشت كسي است كه ميخواهد از هويت اشميت جدا شده و وارد دنياي قوچي شود. اشميت ميگويد اجازه بدهيد من تجربهاي كنم شايد فروغي در زندگيام اتفاق افتد. وقتي اين موانع وجود دارد هرگز هويت به اين سادگي شكل نميگيرد. طبيعتا دنياي سباستين مختص به مرز لوكزامبورگ، فرانسه نيست. آن بهانهاي براي تفكر زيرلايه است كه سُر ميخورد و جلو ميرود.
اين جامعه بيهويت چطور بايد به خود بيايد؟ ظاهرا نويسنده با يك شوك در پايان و از طريق خودكشي اشميت قصد دارد تنبهي به بيننده بدهد.
راد: نميخواهم بگويم كه جامعه بيهويت است بلكه از اين مسائل در نمايش حرف ميزنيم و درباره آنها بحث ميكنيم كه به مشكلات جامعه پي ببريم و آنها را از بين ببريم و بتوانيم به آن چشماندازي برسيم كه الان نداريم. ما بدون چشمانداز نميتوانيم حركت كنيم. بدون استراتژي نميتوانيم حركت كنيم. هدفها را بايد مشخص كنيم، در هر زمينهاي كه باشد. از اينها غافل هستيم. وقتي اين چشمانداز را براي خودمان ترسيم نكنيم و برنامههاي كوتاهمدت، ميانمدت و بلندمدت خودمان را نداشته باشيم و اهداف ما مشخص نشده باشد، استراتژيها تعيين نشده باشد؛ وضع جامعه بهتر از اين نخواهد شد.
نویسنده: پوريا فرجی- اعتماد