«فانوس دریایی» فیلمی پرکشش است که در جهان داستانی خود ترکیبی از ترس، دلهره و تعلیق، سوررئالیسم و اگزیستانسیالیسم، افسانه پری‌دریایی و ادبیات دریانوردان کهن، نماد و استعاره، خودآگاه و ناخودآگاه انسانی دارد و تا جایی پیش می‌رود که خط بین واقعیت و شیدایی تار می‌شود.

پایگاه خبری تئاتر: غرش آژیر کشتی‌ها سراسر جزیره را دربر گرفته است؛ دریای توفانی و خروش امواج، صخره‌های سیاه و زمخت بدون هیچ درختی، مرغان دریایی بر فراز آسمان و یک فانوس دریایی و کلبه‌ای قدیمی در وسط جزیره، فضای گنگ و مبهم ناکجاآباد در عمق اقیانوس. دو مرد به جزیره وارد می‌شوند و دو مرد دیگر خارج... . ‌این فضا نوید چه چیزی را می‌دهد؟ سکانس آغاز فیلم «فانوس دریایی» محصول 2019 به کارگردانی رابرت اگرز این‌گونه خود را معرفی می‌کند. «فانوس دریایی» دومین اثر بلند کارگردان 36‌ساله آمریکایی‌ است که بسیار مرکز توجه منتقدان قرار گرفته و از بخت‌های اصلی جوایز اسکار است. اگرز با فیلم «جادوگر» در سال 2015 خود را به‌عنوان کارگردانی جدید در ژانر ترسناک روان‌شناسانه معرفی کرد. «جادوگر» داستان یک خانواده سنتی بنیادگرای دورافتاده در اوایل قرن 17 در آمریکاست که به پیچیدگی باورها و اعماق تاریک ذهن آن خانواده می‌پردازد. حال اگرز با فیلم دیگری در این ژانر، نشان داده است که می‌توان به استعداد او در آینده بیشتر امیدوار بود. «فانوس دریایی» ماجرای دو نگهبان فانوس‌های دریایی است که برای محافظت و نگهداری از یک فانوس دریایی دورافتاده، چهار هفته به آنجا فرستاده می‌شوند. افریم وینزلو (رابرت پتینسون) نگهبان جوان و کم‌تجربه‌ای ا‌ست که به‌عنوان دستیار توماس ویک (ویلیام دفو) کارکشته و پا‌به‌سن‌گذاشته باید وظایف نگهبانی خود را انجام دهد. در دهه گذشته در سینمای جهان، فیلم‌های ترسناک موفق از پرداختن به هیولاها و داستان جن و ارواح به سمت هیولاهای درونی انسان تغییر مسیر داده‌اند که این تغییر ماهیت، به مذاق منتقدان و عموم مخاطبان خوش آمده و آثار برجسته‌ای را روانه پرده سینما کرده است. «فانوس دریایی» قصه رابطه دو مرد است که دنبال آرزوی خود از جهان بیرون برای مدتی بریده‌اند. هرکدام به دنبال هدفی و با داستانی متفاوت در یک مکان متروک و شوم به هم رسیده‌اند؛ شومی موقعیتی که مرغان دریایی جیغ‌زنان نماد آن هستند؛ المانی که سال‌ها پیش هیچکاک از آن بهره برده بود. کشتن مرغ دریایی بدشگون است؛ عملی‌ است در راستای آشوب طبیعت، آنجا که جهت بادها تغییر می‌کند و توفان به پا می‌شود؛ اما آیا این نحسی به همین‌جا ختم می‌شود؟ نور سفید فانوس دریایی مه را می‌شکافد که خبر از ارتباط با جهان بیرون داده باشد، ولی در پشت مه چیزی نیست جز خیال و توهم! وینزلو جوان غرق در امیال و آرزوهای خود پا به زمینی گذاشته است که هر قدمی که در آن برمی‌دارد، آهسته‌آهسته ترسی جانسوز به وجودش رخنه می‌کند. توماس سالخورده که با آن کلام سهمگین، گویی از دل افسانه‌ها و اساطیر باستانی دریا بیرون جسته است، به‌سان موجودی ناشناخته بر وینزلو فرمان می‌راند؛ چه از بالای برج فانوس دریایی و چه در کف موتورخانه و این کشمکشی ا‌ست که در جهان غوطه‌ور در استعاره فیلم در جریان است. توماس ویک با چهره زمخت و صدای رسا، نمادی از قرون کهن است؛ از اقتدار و تجربه صرف. حس مالکیت او بر راز بزرگی که از وینزلو پنهان می‌کند، به مسیری منتهی می‌شود که وحشت دمادم حاصل آن است؛ وحشتی برگرفته از آثار لاوکرافت در مواجهه با پدیده‌های خوفناک که به درون انسان رسوخ می‌کند. وینزلو درگیر با تبار و گذشته گیج‌کننده خود، به مرور زیر فشار وظایف از یک طرف و عطش کشف راز برج فانوس دریایی از طرف دیگر، مرز بین واقعیت و خیال را تشخیص نمی‌دهد و سیلی ریتمیک امواج تا اصوات کرکننده موتورها، او را عذاب می‌دهد و این سقوطی ا‌ست به اعماق جنون. دو مرد تنهاافتاده در انزوای طولانی‌مدت، آن‌چنان به دالان پرپیچ‌‌و‌خم پارانویایی می‌افتند که هیولای درون آنها دست به طغیان می‌زند و این طغیان از جنس دریاست. اگرز در جاه‌طلبی اسطوره‌ای خود برای خلق جهان تاریک بیرون و درون کاراکترها از تمهیداتی استفاده می‌کند که به‌خوبی به بار می‌نشیند. فیلم‌نامه اثر که به قلم او و برادرش مکس اگرز نوشته شده است، فضای تاریخی کاملا قانع‌کننده‌ای ایجاد می‌کند. مؤلف اثر برای تأکید بر وجه مبهم داستان، فیلم را به صورت سیاه و سفید ساخته است. استفاده از سایه‌های سیاه بسیار زیبا، در طول این اثر سینمایی هوشمندانه است و در بیشتر سکانس‌های مهم، نور در مرکز تصویر است و گرداگرد آن را سیاهی فراگرفته؛ این نورپردازی یادآور «شب شکارچی» شاهکار سینمایی چارلز لوتن در سال 1955 است. کارگردان نسبت تصویر (1. 19: 1) را برای تصویربرداری انتخاب کرده است که یک کادر مربع‌گونه متعلق به دوره‌ گذار از سینمای صامت به سینمای ناطق (1932 تا 1926) است و این‌گونه تأثیرپذیری خود را از سینمای اکسپرسونیسم آن سال‌ها نشان می‌دهد. بی‌جهت نیست که یکی از پروژه‌های آینده اگرز، بازسازی «نوسفراتو» اثر مشهور فریدریش ویلهلم مورنائو، کارگردان اکسپرسیونیست آلمانی است و اگرز قصد دارد اولین فیلم ترسناک سینما (1922) را از قلب تاریخ بیرون بکشد. این تصمیم جسورانه برای استفاده از نسبت دمده جواب می‌دهد و سایه‌های دلهره‌آور فیلم را عمیق و فضای داخلی تنگ را برجسته می‌کند؛ به‌صورتی‌که ارتفاع فانوس دریایی کشیده‌تر دیده شده و این ابهت روایی قصه را دوچندان کرده است. از طرف دیگر، باعث تیز‌شدن چهره کاراکترها شده است که در نمای کلوزآپ خیره‌کننده از دفو و پتینسون، پرتره‌هایی مسحورکننده از آنها خلق می‌کند. اگرز با استفاده از میزانسن بی‌نظیر و ثبت قاب‌هایی شگفت‌انگیز در حالی که صدای باد سوزناک و غرش مداوم آژیری که چیزی بین صدای شیپورهای قرون وسطایی و آژیر کشتی‌هاست شنیده می‌شود، مخاطب را به عمق داستان می‌کشاند و گویی با هر موج بلندی که به ساحل می‌خورد، مخاطب را شست‌وشو می‌دهد تا با لایه‌های بیشتری از فیلم آشنا شود. برای مثال، در‌حالی‌که به ظاهر با فیلمی مردانه طرف هستیم، ولی در سراسر فیلم حضور زن حس می‌شود؛ اما هیچ پرسوناژ زنی وجود ندارد. رابرت پتینسون که در طول چند سال گذشته از نقش‌های نه‌چندان درخور اعتنای خود مانند بازی در «گرگ‌و‌میش» فاصله گرفته و با بازی در نقش‌های اصلی فیلم‌های «اوقات خوش» 2017، «دوشیزه» 2018 و «حیات والا» 2018 خودی نشان داده است، با بازی زیبا و تأمل‌برانگیز در «فانوس دریایی»، نوید ظهور چهره با‌استعدادی در دنیای بازیگری را می‌دهد؛ کما‌اینکه نقش بتمن بعدی تاریخ سینما را برای خود رزرو کرده است. بااین‌حال، نکته برجسته فیلم، بازی شاهکار ویلیام دفو است که بی‌شک شمایل یک کاراکتر ماندگار در تاریخ سینما را خلق کرده است. این بازیگر توانمند، چند بار برای بازی‌های بی‌نظیر خود نامزد جایزه اسکار شده، ولی برنده نشده و قطعا اسکار یک مجسمه به دفو بدهکار است. «فانوس دریایی» فیلمی پرکشش است که در جهان داستانی خود ترکیبی از ترس، دلهره و تعلیق، سوررئالیسم و اگزیستانسیالیسم، افسانه پری‌دریایی و ادبیات دریانوردان کهن، نماد و استعاره، خودآگاه و ناخودآگاه انسانی دارد و تا جایی پیش می‌رود که خط بین واقعیت و شیدایی تار می‌شود. فیلم دنبال گره‌گشایی از داستان مبهم خود نیست و مخاطب را به حال خود وامی‌گذارد؛ چراکه آنچه را می‌خواسته، با مخاطب کرده و اساسا کدام قصه پیچیده‌ای است که پایانی مشخص داشته باشد. از رابرت اگرز پرسیدند چرا چیزی را که وینزلو در برج فانوس دریایی دید، نشان ندادید؟ اگرز پاسخ داد: چون اگر شما هم می‌دیدید، به سرنوشت مشابهی دچار می‌شدید!



نویسنده: میلاد زمان- شرق