«چاقوكشي» بيش از آنكه فيلمي كارآگاهي باشد، فيلمي است متاثر از سياست‌ها و رويدادهاي روز. فيلمي كه در آن حداقل خبري از موريارتي نيست و او بدل به انديشه رايج در ميان ترومبي‌ها مي‌شود. اينكه مهاجر جوان مي‌تواند مقبول باشد تا جايي كه كاري به ثروت‌شان نداشته باشد اما به هر روي لاتين‌هاي جنوبي عازم امريكا مي‌شوند تا ثروتي كسب كنند و زندگي بهتري به دست آورند.

پایگاه خبری تئاتر: مشخص نيست چرا در يك دهه اخير حضور كارآگاهان خصوصي در سينما كمرنگ شده است. روزگاري حضور هولمزها و پوآروها در تلويزيون و سينما، به بخشي از يك رقابت تجاري بدل شده بود. اقتباس از آثار كانن دويل يا آگاتا كريستي، پاي جنايي‌نويسان ديگر را به عالم سينما باز مي‌كند. رقابت بر سر رمان «شيطان‌صفتان» نارسژاك و بوالو ميان هيچكاك و كلوزو نشان مي‌داد بازار داستان‌هاي جنايي به چه ميزان داغ است اما با ورود به قرن جديد، قهرمانان جديد و روايت‌هاي جديد پديد مي‌آيند.

شايد اولين دليل موفقيت «چاقوكشي» ريان جانسون در همين باشد. عطش نديدن يك كارآگاه خصوصي با همان مشخصات قديمي: كمي‌ شوخ‌طبع، كم‌حرف، تيزبين و البته آگاه از هر آنچه ديده نمي‌شود. «چاقوكشي» بازگشت به سنت گذشته است؛ سنتي كه در آن چند تيپ ساده در كنار كارآگاه خصوصي ظهور و بروز مي‌كنند تا هوش سرشار قهرمان فوران كند. يك پليس معمولي و سطحي كه زود قضاوت مي‌كند و اساسا اشتباه و يك دستيار خل و چل كه با هر حرفي رنگ عوض مي‌كند، دل مي‌بازد و در عين خنگي، نكات ظريفي مي‌پراند. «چاقوكشي» همه اينها را در خود دارد. آخرين فيلمي كه با اين مشخصات ديديد- به‌ جز سريال «شرلوك» با بازي بنديكت كمبربچ- چه زماني بوده؟ كودكي؟ نوجواني؟ زمان گذشته است و ما فراموشي پيشه كرديم.

«چاقوكشي» داستان يك مرگ مشكوك به قتل است، از آنجا كه مي‌شود همه را متهم كرد و هر كسي را در آن مرگ شريك دانست. به سبك پوآرو، تمام خانواده گرد هم آمده‌اند تا مرگ پدر را جشن بگيرند. مرگي كه براي هر يك مي‌تواند ثروتي به همراه داشته باشد. همه‌چيز براي يك داستان كارآگاهي به سبك انگليسي‌ها مهياست. براي داشتن يك هيجان دو ساعته تا دريابيم مرگ ترومبي، خالق داستان‌هاي پررمزوراز، چگونه رقم خورده است.

«چاقوكشي» اما در اين بازي يك چيز كم دارد و آن هم مردي انگليسي براي كشف ماجراست. تمام تلاش‌هاي دنيل كريگ در نقش كارآگاه بنويت بلانك صرفا يك كمدي است؛ كمدي‌اي كه شايد بي‌مزه هم به نظر برسد. او در غياب رقباي سرسخت گذشته، مي‌تواند يكه‌تازي كند. همه‌چيز برايش مهياست. از ژست‌هاي يك خوره داستان‌هاي جنايي تا تكه‌پراني‌هاي بي‌مزه‌اي كه مي‌تواند در بستر روايت خنده‌دار شوند. او چيزي مي‌داند كه بقيه نمي‌دانند و از همين جا فيلم لنگ مي‌زند. از جايي كه او به نكاتي اشاره مي‌كند كه نه از زبان اعضاي خانواده شنيده‌ايم و نه در نماهاي ذهني مشاهده كرده‌ايم. همه‌چيز در همان چند دقيقه اول به هم مي‌ريزد. يك ترفند قديمي براي دور زدن مخاطب و پيش بردن داستان اما استفاده ناشيانه از آن همه‌چيز را به هم مي‌ريزد.در سنت كارآگاه‌نويسي كانن دويل، آقاي هولمز به محض ورود به صحنه جرم نگاه مي‌كند، فكر مي‌كند و بو مي‌كشد و حرفي نمي‌زند تا يك پرسش نسبتا مضحك بپرسد، همان پرسش كليد حل معما مي‌شود. در «چاقوكشي» اما كسي وارد صحنه جرم نمي‌شود. كسي چيزي را نمي‌بيند و اصلا كسي با معما روبه‌رو نمي‌شود. انتخاب يك دختر لاتين مهاجر به عنوان راوي همه‌چيز را همان اول لو مي‌دهد، آن هم با آن نماي عجيب و غريب در آشپزخانه. انگار چند دهه از ساختن فيلم‌هاي جنايي و كارآگاهي عقب مانده‌ايم.

جانسون تلاش مي‌كند خاطره‌جمعي مخاطبش را از هولمز و پوآرو زنده كند. او سراغ همان طبقه اجتماعي مي‌رود كه مشتري كارآگاهان خصوصي هستند و از قضا خيلي در زندگي شهري مستحيل نشده‌اند. آنان داراي ملك‌هاي عجيب و خانه اسرارآميز هستند. جايي كه بشود چند روز را در آن سر كرد تا راه‌هاي مخفي‌شان را پيدا كرد. در عوض او سراغ موضوع روز مي‌رود: مهاجرت. انگار قرار است تمام كارآگاهان قرن بيستم عليه ترامپ بيانيه دهند. ترامپي كه شايد خود از دسته خاندان ترومبي باشد- و به نظر نمي‌رسد چنين تشابه اسمي هم تصادفي باشد- در سال‌هاي اخير به مخالف سرسخت پذيرش مهاجران بدل شده است، مهاجري كه در قالب مارتا ثروت عظيم يك خاندان امريكايي را تصاحب مي‌كند و در نماي پاياني ليوان مخصوص ترومبي را در دست مي‌گيرد. همان ليواني كه از ابتداي فيلم ظاهر مي‌شود و شعار حاكم بر فيلم را فرياد مي‌زند. حالا كه خانه ترومبي در اختيار يك مهاجر لاتين است، پس قوانين او نيز حاكم مي‌شود.

«چاقوكشي» بيش از آنكه فيلمي كارآگاهي باشد، فيلمي است متاثر از سياست‌ها و رويدادهاي روز. فيلمي كه در آن حداقل خبري از موريارتي نيست و او بدل به انديشه رايج در ميان ترومبي‌ها مي‌شود. اينكه مهاجر جوان مي‌تواند مقبول باشد تا جايي كه كاري به ثروت‌شان نداشته باشد اما به هر روي لاتين‌هاي جنوبي عازم امريكا مي‌شوند تا ثروتي كسب كنند و زندگي بهتري به دست آورند. «چاقوكشي» حالا يك فيلم پرهيجان- حداقل براي نگارنده- نيست، يك فيلم معمولي است با رنگ و لعاب جذاب، كمي ما را ياد دهه 70 مي‌اندازد و كمي هم ياد گذشتگان ادبيات جنايي. جانسون در نوشتن فيلمنامه وفاداري‌اش به سنت‌ها را ابراز كرده است، كليشه‌هاي جذاب را حفظ مي‌كند اما شمّ كارآگاهي را به بلانك نمي‌دهد. به كارآگاهش اجازه نمي‌دهد كشف كند. او را در قامت مخالف سياست‌هاي يك رييس‌جمهور- شايد موريارتي داستان- بازنمايي مي‌كند. فقط يك نكته، ترومبي‌ها از ماساچوستي مي‌آيند كه 11 راي الكترال به كلينتون دادند، در برابر صفر راي به ترامپ. در آن سو، بلانك از كنتاكي است، جايي كه 8 راي به ترامپ دادند و صفر راي به كلينتون.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: احسان زيورعالم