جدایی فیلمی است که هر شخصیت مهمش تلاش می‌کند با وجود محدودیت‌های مشابه، زندگی خوبی داشته باشد. این نگرش آنها را به ناهماهنگی و محضر قاضی می‌کشاند؛ چون احساس انسانی قانون‌بردار نیست. فیلم به شکلی مستقیم و غیرمعمول تماشاچی را درگیر می‌کند؛ زیرا گرچه می‌توانیم منطق ورای تصمیم‌های هرکس را ببینیم، ولی احساس ما شاید با آنها موافق نباشد.

پایگاه خبری تئاتر: در دوران کرونایی پیشنهادهای فرهنگی همه‌جا رواج پیدا کرده است؛ درگروه‌های مجازی فیلم، سریال و کتاب به اعضا معرفی می‌شود. یکی از این کتاب‌ها که در فضای مجازی معرفی شد، سه جلدی ارزشمندی از راجر ایبرت فقید پیرامون نقد فیلم است: «فیلم‌های باشکوه». جست‌وجو برای یافتن این کتاب باعث شد به کتاب دیگری از او بر بخورم با عنوان: «کتاب سال سینمایی راجر ایبرت: ویژه بیست و پنجمین سال انتشار/ ۲۰۱۳». وقتی فهرست را گذرا نگاه می‌کردم، ذیل بخش «مصاحبه‌ها» گفتگوی او با اصغر فرهادی درباره «جدایی نادر از سیمین» به چشمم خورد که در ژانویه سال ۲۰۱۲ انجام شده است. بی‌درنگ یادداشت او بر این فیلم را نیز از وب‌سایتش برداشتم و امیدوارم  بتوانم به چاپ بعدی کتاب «کنکاشی در سینمای اصغر فرهادی» اضافه‌اش کنم. جالب آنکه در این گفتگو نیز به «طبقه متوسطِ تحصیلکرده شهری» که دغدغه فرهادی است، اشاره می‌شود.
* * *

گفت‌وگوی راجر ایبرت با اصغر فرهادی (هفتم بهمن‌ماه ۱۳۹۰)
از جهاتی می‌توان موفقیت فیلم ایرانی جدایی را با فیلم هنرمند به یک اندازه دانست؛ یکی از آنها صامت و سیاه و سفید است و دیگری از ایران. هر دو بعد از موفقیت در مراسم گلدن گلاب موفق به کسب نامزدی اسکار شدند. آرتیست ده نامزدی داشت و جدایی علاوه بر بهترین فیلم خارجی زبان، با شگفتی در رشته فیلمنامه ابداعی (اورژینال) نیز نامزد شد که توسط خود فرهادی نوشته شده بود.
نکته مهم درباره فیلمنامه درگیر کردن شدید مخاطب است و در عین حال، هیچ‌گاه به ما نمی‌گوید که از نظرش حق با چه کسی است. یا چطور بین همسر و دختر یکی را انتخاب می‌کنید؟ یا بین زن و پدر؟
یک سئوال باستانی در فیلم نهفته است که قبلاً در گفتگویی اینترنتی با شما بدان اشاره کرده‌ام: همسر و مادرتان در حال غرق شدن هستند. کدام یکی را نجات می‌دهید؟ آیا جواب درستی برای این پرسش وجود دارد؟
فرهادی: من دوست دارم هر دوی آنها را نجات دهم یا در حین نجات هر دو بمیرم. می‌دانم که این جواب به نوعی پرهیز از جواب دادن است؛ اما دردی که همراه با انتخاب می‌آید، نتیجه آزادی کامل برای داشتن حق انتخاب است. جبر و اختیار در طول تاریخ همیشه در کنار هم وجود داشته‌اند. در این فیلم، من اساساً پرسش دیگری مطرح می‌کنم: آیا ما ترمه را انتخاب می‌کنیم؟ دختری نوجوان که راه درازی پیش روی خود دارد؛ یا پیرمردی که گذشته‌اش را پشت سر نهاده؟ آیا آینده را فدای گذشته می‌کنیم؟ داشتن هر دو در کنار هم، گزینه‌ای ایده‌ال است؛ ولی در فیلم غیرممکن به‌نظر می‌رسد. انتخاب بین پدربزرگ و ترمه در سطح وسیع‌تری در فیلم مطرح و تبدیل به چالش بین دو طبقه اجتماعی می‌شود؛ یک طبقه که به گذشته چسبیده و دیگری که رو به آینده دارد. در اصل، با کشمکش بین گذشته و آینده مواجهیم.

از دیدگاهی وسیع‌تر، ممکن است انتظار داشته باشیم که فیلم نقد جامعه ایرانی باشد. اگرچه حوادثش در بستر ایران مدرن رخ می‌دهد، مطمئن نیستم که مشخصاً بگویم چه نظری دارد. همه شخصیت‌های مهم فیلم، مثبت به نظر می‌رسند. هیچ آدم بدی ندارد. وقایعی که رخ می‌دهد، تقصیر کسی نیست. ما با آدم‌های خوبی روبروییم که با پرسش‌های غیرممکنی پیش رویشان مواجه می‌شوند. در این فیلمنامه نامزد اسکار، دیدگاه فرهادی کجاست؟
فرهادی: من همیشه حس کرده‌ام که دیدگاه فیلمساز، فرعی است. این دلیلی است که تماشاچی را به فیلم وصل می‌کند. مخاطب مجموعه‌ای از تصاویر را می‌بیند؛ یا با آنها درگیر می‌شود یا رهایشان می‌کند. از نظر من، سینما همیشه مهم‌ترین چیز است و سایر مسایل مانند انتقاد، در مرحله بعدی قرار می‌گیرند. انتقاد کردن، ارزشی به فیلم اضافه نمی‌کند؛ همان‌طور که ژانر نمی‌کند. مهم‌ترین مسأله، دقت، تمرکز بر متن و ساختارش است.
به جای استفاده از «سینمای انتقادی» ترجیح می‌دهم از عبارت «سینمای پرسشگر» استفاده کنم. دوست دارم مقابل مسایلی که نگرانشان هستم، یک علامت سئوال قرار دهم. این روشی برای دعوت تماشاچیان به پرسشگری با رعایت بی‌طرفی است. دوست دارم درباره هر مشکل، سئوال کنم. فکر می‌کنم سینمای پرسشگر نسبت به سینمای انتقادی برتری دارد.

حالا که جدایی مهم‌ترین جایزه سینمایی بین‌المللی را برده، واکنش رسمی به آن چه خواهد بود؟
فرهادی: بیشتر مردم فیلم را دوست داشته‌اند. تماشاچی زیادی داشته و خوشبختانه منجر به بحث‌های فراوانی شده است، که دقیقاً من امیدوار بودم اتفاق بیفتد؛ یعنی تماشای گروه‌های کوچکی از مردم که بعد از نمایش فیلم با هم درباره‌اش بحث می‌کنند. این همان چیزی است که من می‌خواستم. فیلم مورد توجه منتقدان ایرانی هم قرار گرفت. اما واکنش رسمی به آن یک‌دست نبود؛ احتیاط در اظهارنظر درباره فیلم، وجه مشترک همه آنها بود. مقام‌های رسمی عادت به قضاوت فیلم‌ و فیلمساز با هم دارند. آنها می‌دانند که ما روی بسیاری از مسائل اتفاق‌نظر نداریم. ما ضرب‌المثلی در ایران داریم که می‌گوید: یکی به نعل، یکی به میخ زدن.

آیا زندانی شدن برخی از کارگردانان تأثیری روی کار شما در زمینه مسایل مذهبی و قانونی جدایی داشت؟
فرهادی: اگر هم بوده، ناخودآگاه اتفاق افتاده. در فرایند تولید فیلم متوجه این مسأله نبودم. به‌طور کلی، این موارد تأثیر فوری نمی‌گذارند، بلکه بیشتر اثر درازمدت بر فیلمسازان دارند و آنها را دلسرد می‌کند. وقتی شروع به نگارش فیلمنامه می‌کنم، تلاش دارم که ذهنم را از هرگونه محدودیتی رها کنم. بعضی وقت‌ها موفق می‌شوم و بعضی‌وقت‌ها نه.
شکی نیست که فضا و پیرامون، خودآگاه یا ناخودآگاه من را به سوی سبک روایی‌ام [سینمای پرسشگر] هدایت کرده است؛ اما حالا که به این سبک رسیده‌ام، قابل استفاده در همه شرایط اجتماعی و فرهنگی است. همان‌طور که دیدید، این فیلم با استفاده از همین سبک در ایران ساخته و نمایش داده شد؛ ولی در کشورهای مختلفی که در شرایط اجتماعی و فرهنگی بسیار متفاوتی با ما قرار دارند، نمایش داده شد. آن تماشاچیان هم توانستند با فیلم و سبکش ارتباط برقرار کنند؛ این ارتباط بالا به پایین و از یک قدرت برتر ـ مثل تماشاچیان فوتبال ـ نیست. پس حتی با وجود محدودیت‌ها نیز می‌گویم من این سبک را دوست دارم.
برخی این فیلم را از زاویه اخلاقی نگاه می‌کنند و برخی روان‌شناختی یا فلسفی. اتفاق مشابهی نیز در مورد شخصیت‌ها می‌افتد؛ برخی فکر می‌کنند فیلمساز با سیمین همراه است، و برخی نادر یا حتی خدمتکار [راضیه]. همه این‌ها درست است. انکار نمی‌کنم که در واقعیت و خارج از فیلم من به برخی از شخصیت‌ها نزدیک‌ترم؛ اما در فیلم سعی کرده‌ام که هیچ قضاوتی نکنم و به شکلی بنویسم و کارگردانی کنم که هیچ‌گونه همذات‌پنداری نسبت به شخصیتی نشان داده نشود.

ایده فیلم چگونه به ذهن شما آمد؟

فرهادی: تصویری در ذهنم داشتم که فکر می‌کنم باید از چیزی آمده باشد که برادرم به من گفت؛ تصویر مردی میان‌سال که پدرِ پیرِ مبتلا به آلزایمرش را حمام می‌کند. این تصویر برای من مثل دکمه‌ای بود که باید برایش پیراهن کاملی می‌دوختم! می‌خواستم بدانم که این مرد کیست؟ خانواده‌اش کجا هستند؟ چرا پدرش در خانه او زندگی می‌کند؟ چرا او مسئول نگهداری از اوست؟ و آیا پیرمرد اصلاً او را می‌شناسد؟ و پرسش‌های فراوان دیگری. این سئوال‌ها جنبه‌های مختلفی از داستان را برای من روشن کرد.
فکر می‌کنم نتیجه کار، فیلم باشکوهی است که ایرانی نیست و سئوال‌هایی را برای همه جهان به‌وجود می‌آورد. جدایی در بین همه فیلم‌های اخیر ـ دست‌کم آنهایی که معروف هستند ـ بیش از بقیه تماشاچی‌ها را درگیر می‌کند و بعد از نمایش، در ذهنشان ادامه پیدا می‌کند.
* * *
یادداشتی درباره «جدایی نادر از سیمین» نوشته راجر ایبرت (پنجم بهمن‌ماه ۱۳۹۰)
جدایی فیلمی است که هر شخصیت مهمش تلاش می‌کند با وجود محدودیت‌های مشابه، زندگی خوبی داشته باشد. این نگرش آنها را به ناهماهنگی و محضر قاضی می‌کشاند؛ چون احساس انسانی قانون‌بردار نیست. فیلم به شکلی مستقیم و غیرمعمول تماشاچی را درگیر می‌کند؛ زیرا گرچه می‌توانیم منطق ورای تصمیم‌های هرکس را ببینیم، ولی احساس ما شاید با آنها موافق نباشد.
فیلم در زمان حال ایران می‌گذرد؛ ملتی مدرن که تلاش می‌کند تحت قانون زندگی کند.
این وضعیت را تصور کنید: نادر (پیمان معادی) و سیمین (لیلا حاتمی) زوج خوشبختی از طبقه متوسط شهری در تهران هستند که دختری یازده‌ساله به نام ترمه (سارینا فرهادی) دارند. پدر پیر نادر نیز با آنها زندگی می‌کند. آنها بر سر مهاجرت به خارج از کشور مشاجره دارند، جایی که آینده بهتری برای ترمه پیش‌رویش قرار دارد. سیمین آماده ترک کردن است، ولی نادر به‌خاطر پدرش می‌خواهد بماند.
زنش می‌گوید: «اون می‌فهمه که تو پسرشی؟» و مرد پاسخ می‌دهد: «من که می‌دونم اون پدرمه». هر دوی آنها درست می‌گویند. ما اینجا با معمای غیرقابل‌حل آلزایمر مواجهیم. برای رهایی از بن‌بست، سیمین به خانه مادرش می‌رود و درخواست طلاق می‌دهد؛ اگرچه هردوی آنها مایل به ادامه زندگی مشترک هستند. نادر پرستاری را برای پدرش استخدام می‌کند که راضیه (ساره بیات)‌ نام دارد. او کارش را از شوهرش حجّت (شهاب حسینی) مخفی می‌کند. حجت مردی است که هرگز اجازه نمی‌دهد همسرش در خانه مردی بدون حضور زنش کار کند.
روزی نادر به منزل برمی‌گردد و پدرش را می‌بیند که به تخت بسته شده‌است و راضیه حضور ندارد. او دلیل موجهی برای این کار دارد، ولی ما و نادر از آن بی‌خبریم. نادر راضیه را اخراج می‌کند و راضیه او را متهم به هُل دادن و سقوط از پلکان و سقط جنین می‌کند. حجت به اتهام قتل از نادر شکایت می‌کند. یکی از شاهدان این ماجرا خانم قهرایی (مریلا زارعی) معلم خصوصی ترمه است؛ شخصیتی خوش‌قلب که ممکن است آن‌قدرها که فکر می‌کند قابل اعتماد نباشد.
این‌ها چیزهایی بود که لازم است درباره پیرنگ (پلات) فیلم بدانید. ماجرا کشیده می‌شود به اتاق بازپرسی (بابک کریمی) که کارش شنیدن اظهارات طرفین دعوا، بررسی شواهد و ارزیابی آنهاست. او مردی روشنفکر و منصف است که شاهدان در حضورش شهادت می‌دهند؛ ولی تمام حقیقت نزد آنها نیست.
اصغر فرهادی (نویسنده و کارگردان فیلم) داستانش را بی‌طرفانه و منصفانه روایت می‌کند. به نظر می‌رسد که تنها دستورکارش، ابراز همدلی است. اگرچه ممکن است بازپرسِ فیلم این‌طور نباشد و ما دلیل این کارش را درک می‌کنیم و به او حق می‌دهیم. چنین کارگردانی است که می‌تواند فیلمی همدردی برانگیز در زمانه‌ای دشوار برای شخصیت‌هایش بسازد.
حضور این بازیگران برای فیلم موهبتی است که به معجزه می‌ماند؛ معادی و حاتمی (در نقش زن و مرد) ما را متقاعد می‌کنند که شخصیت‌هایشان انگیزه‌های قوی برای کارهایی که می‌کنند،‌ دارند. آنها عاشق هم هستند و بهترین‌ها را برای خانواده‌شان می‌خواهند؛ ولی اختلاف‌نظرهایی هم دارند. این مسأله آنها را به یک پرونده قتل می‌کشاند؛ پرونده‌ای که قاضی‌اش نیز تمایلی به مجازات کردن [محکوم] ندارد.


منبع: سینماسینما