به عقیده من اگر شما بازیگر، تهیه‌کننده یا یک شهروند هستید، مهم‌ترین کاری که می‌توانید انجام بدهید این است که به آنچه در اطراف‌تان می‌گذرد توجه کنید.

پایگاه خبری تئاتر: رابرت ردفورد، اسطوره فراموش‌نشدنیِ سینمای جهان، که چندی پیش اعلام کرده بود پس از فیلم «پیرمرد و اسلحه» برای همیشه از دنیای بازیگری خداحافظی می‌کند، در جشنواره ساندنس۲۰۲۰ در دو فیلم (مستند و کمدی) حضور داشت.
این ستاره سینمای کلاسیک با وب‌سایت کُلایدر درباره حرفه فیلمسازی، جشنواره فیلم ساندنس و تجربه همکاری با پل نیومن صحبت کرده است.

اولین فیلمی که دیدید چه بود؟
یکی از فیلم‌های دیزنی بود. من در زمان جنگ جهانی دوم بچه بودم و آن موقع تلویزیون نبود، فقط رادیو بود و این رویا که در تعطیلات آخرِ هفته به سینمای محله‌مان برویم و فیلمی ببینیم. فیلم دیدن برای من بسیار لذت‌بخش بود. برای دیدن آن تصاویر روی پرده سینما نمی‌توانستم تا آخرِ هفته صبر کنم. با وجود سرویس‌های استریمینگ، شبکه‌های تلویزیونی متعدد و تکنولوژی‌های پیشرفته‌ای که فیلم دیدن را آسان‌تر کرده است، باز هم دلم برای دورانی تنگ می‌شود که به سینما می‌رفتیم و در تاریکی کنار آدم‌های دیگر می‌نشستیم؛ زمانی که چراغ‌ها خاموش می‌شد و می‌توانستید انرژیِ آدم‌های اطراف‌تان و جادویی را که روی پرده سینما اتفاق می‌افتاد، حس کنید. حالا دیگر این حس و حال تا حد زیادی از بین رفته است.

چرا بازیگری را انتخاب کردید؟
مفهوم بازیگری همراه با یک حس آزادی و اختیار عمل بود. می‌توانستید خودتان را جای شخص دیگری قرار دهید و مثل او رفتار کنید. به عنوان یک بازیگر، اگر به آدم‌های اطراف‌تان توجه می‌کردید، می‌توانستید بگویید: «من این آدم را قبلا دیده‌ام، این شخصیت را می‌شناسم و می‌خواهم آن را معرفی کنم.»

تجربه ۵۰ سال کار کردن در سینما را چه‌طور می‌بینید؟
۵۰ سال؟ این‌قدر زیاد بوده؟ وای! باید به این موضوع فکر کنم.

دوست ندارید به گذشته نگاه کنید؟
فکر می‌کنم همیشه به آینده نگاه کرده‌ام، بنابراین زمان زیادی را صرف فکر کردن به گذشته نکرده‌ام؛ مگر این که چیزِ ارزشمندی در گذشته باشد که در روایتِ یک داستان بتوان از آن استفاده کرد.

نظرتان درباره وضعیت فعلی آمریکا چیست؟
خیلی سخت است که به کشورم فکر کنم و از وضعیت فعلی انتقاد نکنم. من در زمان جنگ جهانی دوم بزرگ شدم و حال و هوای آن دوره را به یاد می‌آورم. وقتی پنج، شش ساله بودم، همه دور هم جمع شدند تا برای انجام یک کار بزرگ و مهم یعنی مبارزه با فاشیسم در گوشه دیگری از دنیا؛ در آلمان نازی، پول جمع کنند. بنابراین ما برای حفظ آزادی‌مان با هم متحد شدیم. آن موقع نفهمیدم داستان از چه قرار است، اما این کار فضای خوبی را در کشورمان ایجاد کرده بود.

و حالا در عصر ظلمت و تباهی زندگی می‌کنیم.
فکر می‌کنم این موضوع برای هر کسی که اخبار را دنبال می‌کند، کاملا واضح است. این روزها شاهد این هستم که آن آزادی عمل و بیانی که در سال‌های نوجوانی و جوانی‌ام برایم مهم و ارزشمند بود، توسط افراد بی‌تجربه‌ای که زمام امور را به دست گرفته‌اند، با غرور بیش از حد و تفکر یک‌سویه مورد تهدید قرار گرفته است.

در رابطه با این موضوع چه کاری می‌توان انجام داد؟
به عقیده من اگر شما بازیگر، تهیه‌کننده یا یک شهروند هستید، مهم‌ترین کاری که می‌توانید انجام بدهید این است که به آنچه در اطراف‌تان می‌گذرد توجه کنید.

از چه زمانی به سیاست علاقه‌مند شدید؟
من در زمان جنگ ویتنام نوجوان بودم و این مسئله زندگی‌ام را تحت تاثیر قرار داد. همه چیز در حال تغییر بود، اما من مشغول کار خودم بودم. می‌خواستم اثر هنری خلق کنم و یک جورهایی از سیاست فاصله گرفتم. وقتی وارد حرفه فیلمسازی شدم، نقش هنر را در جامعه درک کردم. هنر، جامعه را نقد می‌کند و باعث می‌شود با هم صادق باشیم.

به عنوان یک کارگردان، چه شیوه‌ای را در پیش گرفتید؟
یادم می‌آید بعد از دیدن مستندی به کارگردانی پنه بیکر به این نتیجه رسیدم که چه‌طور می‌خواهم از دوربین استفاده کنم. در این شیوه فیلمسازی، به جای این که از بیرون نظاره‌گر یک واقعه باشید، وارد شده و درگیرِ آن ماجرا می‌شوید. این شیوه را دوست داشتم و در خاطرم ماند، چون بسیار کنش‌گر است و نمی‌دانید که هر لحظه قرار است چه اتفاقی بیفتد.

کدام راحت‌تر است؛ بازیگری یا کارگردانی؟
به نظر من، کارگردانی در واقع با مسئله کنترل کردن در ارتباط است. من بازیگر بودم و با بسیاری از کارگردان‌های خوب و تعدادی کارگردان نه چندان خوب کار کرده بودم. اما احساس می‌کردم از بخشی از وجودم استفاده نمی‌کنم. می‌خواستم در شکل‌گیری این اثر هنری نقشِ پر‌رنگ‌تری داشته باشم و تنها از طریق کارگردانی می‌توانستم این کار را انجام بدهم. فکر می‌کنم کارگردانی برای من راحت‌تر بود، چون قبل از این که بازیگر بشوم، نقاشی می‌کردم. به جاهای مختلف سفر می‌کردم و با یک دفترچه طراحی در کافه‌ها می‌نشستم و به آدم‌های اطرافم نگاه می‌کردم. آن دفترچه‌های طراحی، همراهِ همیشگیِ من بودند.

آیا هنوز هم طراحی می‌کنید؟
بیشتر از همیشه، چون یک‌جورهایی بازنشسته شده‌ام. من ۵۰ سال از عمرم را در سینما بودم و آن کارها را انجام دادم. نه این که بگویم به کاری که کرده‌ام افتخار نمی‌کنم، اما در این مقطع از زندگی‌ام احساس می‌کنم به یک چیز جدید و جالب نیاز دارم. بنابراین برگشته‌ام به نقطه‌ای که از آنجا شروع کردم: طراحی و نقاشی. تنها مشکلِ بازنشستگی این است که هرگز نباید آن را اعلام کنید. چون آن موقع خیلی‌ها می‌گویند: «قبل از رفتن، می‌توانی این کار را انجام بدهی؟ می‌توانی آن کار را انجام بدهی؟»

شما تهیه‌کنندگی فیلم‌های بسیاری را بر عهده داشتید و ۹ فیلمِ بلند داستانی از جمله «مردم معمولی» و «نجواگر اسب» را کارگردانی کرده‌اید. آیا باز هم کارگردانی می‌کنید؟
نمی‌توانم به این سوال جواب بدهم. فکر نمی‌کنم این کار را بکنم. هنوز هیچ چیز معلوم نیست.

لطفا درباره همکاری‌تان با سیدنی پولاک، کارگردانِ فیلم‌های «این ملک متروک شده»، «جرمیا جانسون»، «آن‌طور که بودیم»، «سه روز کندور»، «سوارکار الکتریکی»، «خارج از آفریقا» و «هاوانا» توضیح بدهید.
من با سیدنی رابطه بسیار خوبی داشتم. ما در واقع اولین بار سر صحنه فیلمبرداریِ فیلمِ سیاه و سفیدِ جمع‌و‌جوری به نام «شکار جنگ» (۱۹۶۲) با هم ملاقات کردیم. او یکی از بازیگرانِ این فیلم بود و آنجا با هم دوست شدیم؛ او بعدا کارگردان شد و می‌دانستم می‌تواند از تجربیاتش به عنوان یک بازیگر استفاده کند و من را درک می‌کند.

از کدام کارگردانان بیشترین تاثیر را گرفته‌اید؟
سیدنی پولاک و جرج روی هیل. ناراحت می‌شوم وقتی می‌بینم به بعضی از کارگردانان توجه زیادی می‌شود و در برخی موارد بیش از حد مورد توجه قرار می‌گیرند؛ در حالی که جرج روی هیل یکی از آن افرادی بود که باید این توجه را می‌گرفت و نگرفت. اگر زندگینامه‌اش را بخوانید، متوجه می‌شوید که در کارِ خودش بسیار موفق بود. او به خاطر ساخت فیلم‌های «نیش» و «بوچ کسیدی و ساندنس کید» هیچ‌وقت به اندازه کافی مورد تقدیر قرار نگرفت.
بسیار مهم است که به عنوان یک بازیگر، خودتان را به کارگردان‌تان بسپارید. پیش از این که برای بازی در فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» آماده بشویم، در نمایشِ کمدی «پابرهنه در پارک» در برادوی بازی می‌کردم. عنوان اولیه این فیلم «ساندنس کید و بوچ کسیدی» بود. قرار بود پل نیومن نقش ساندنس کید را بازی کند و نقش بوچ کسیدی را برای من در نظر گرفته بودند، چون پیش از این کار در آن نمایشِ کمدی بازی کرده بودم، اما علاقه‌ای به این نقش نداشتم. نقش ساندنس کید برایم جالب بود، چون با توجه به تجربه خودم، به ویژه دوران کودکی‌ام و این که بیشترِ عمرم حسِ یاغی‌گری داشته‌ام، می‌توانستم با این نقش ارتباط برقرار کنم. بنابراین این موضوع را به جرج گفتم و او پل را خیلی خوب می‌شناخت و می‌دانست که او خیلی بیشتر شبیه بوچ کسیدی است، بنابراین همه چیز را تغییر داد. آن موقع پل بازیگر معروفی بود و من نبودم، به همین دلیل عنوان فیلم را تغییر دادند.

رابطه‌تان با پل نیومن چه‌طور بود؟
ما به خاطر همکاری در این فیلم‌ها دوستان خیلی خوبی شدیم. در ابتدا استودیو من را برای نقش بوچ کسیدی نپذیرفت. من ۲۹ ساله بودم و پل ۴۲ سالش بود و آن زمان او یک ستاره به حساب می‌آمد و من بازیگر شناخته‌شده‌ای نبودم. بنابراین همراه جرج به نیویورک رفتیم تا پل را ببینیم. کمی با هم صحبت کردیم و پل به این نتیجه رسید که می‌تواند با من کار کند. او حتی به استودیو گفت که برای بازی در این فیلم از من حمایت می‌کند. به همین دلیل، از آن به بعد، به خاطر کاری که برای من انجام داده بود، به او بسیار علاقه‌مند شدم. در نهایت، این فیلم را با هم کار کردیم و همه چیز خیلی خوب پیش رفت.

با توجه به این که بیشتر در حوزه سینمای مستقل کار کرده‌اید، این موضوع که شما را به عنوان یکی از ستارگان هالیوود می‌شناسند، ناراحت‌تان می‌کند؟
این نشان می‌دهد که چه نگاه سطحی و نادرستی نسبت به این موضوع وجود دارد، چون من بازیگر هالیوود نیستم. من در لس‌آنجلس و با عشق به آثار والت دیزنی بزرگ شدم، اما هیچ‌وقت به چیزی به نام هالیوود توجه نداشتم. می‌خواستم بازیگر حرفه‌ای و جدی تئاتر بشوم و چون می‌خواستم در نیویورک باشم، وقتی که خیلی جوان بودم لس‌آنجلس را ترک کردم و در چند تئاتر موفق در برادوی بازی کردم. بنابراین من بازیگری بودم که از نیویورک به هالیوود رفت تا فیلم بسازد.

زمانی که موسسه و جشنواره فیلم ساندنس را راه‌اندازی کردید، چه هدفی داشتید؟
هدف من کاملا مشخص بود: تجلیل و تقدیر از افرادی که مورد تقدیر قرار نمی‌گیرند، افرادی که نادیده گرفته می‌شوند یا استعدادهایی که کشف نشده‌اند و شایستگی این را دارند که کشف شوند.

تعریف‌تان از یک زندگی موفق چیست؟
موفقیت مفهوم پیچیده‌ای است؛ برای برخی از آدم‌ها یک چیز است و برای آدم‌های دیگر، چیزِ دیگری‌ست. بنابراین سخت است که موفقیت را به عنوان یک مفهومِ مشخص تعریف کنیم.

چه نصیحتی برای بازیگران و فیلمسازانِ جوان دارید؟
به دنیای اطراف‌تان توجه کنید و به مسائل نگاهِ تنگ‌نظرانه و یک‌سویه نداشته باشید.


منبع: وب‌سایت کُلایدر- سینماسینما
نویسنده: هلن بارلو/ ترجمه: آناهیتا منجزی